پیش از هرچیز مهم است که بدانیم چه شد که چنین فرانچایزی خلق گردید. برای فهمیدن این مسئله تنها باید کمی به عقب برگردیم. پیش از طراحی و خلق اساسینز کرید کمپانی یوبیسافت فرانچایز درخشان دیگری در دست داشت که تقریبا در دنیای امروز از بین رفته است. شاهزادهی ایرانی دقیقا همان فرانچایز بود. بازی Assassin’s Creed در ابتدا ایدهای برای ساخت دنبالهی شاهزادهی ایرانی بود. این عنوان براساس طرح اولیه توسعههندگان جمعبندی و آماده شد.
درواقع قرار شد دنیای بزرگتر و بازتری که در The Sands of Time دیده شد با المانهای بیشتری همراه شود. المانهای مختلف و اولیه اساسینز کرید که از مهمترین آنها میتوان به سفر در زمان اشاره کرد از شاهزادهی ایرانی الهام گرفته شدند. گستردهتر شدن بحث سفر در زمان سبب شد تا به دورههای مختلف تاریخ سفر کنیم. درپی آن هم داستانهای متعددی را داشته باشیم. نتیجهی تمامی این ایدهپردازیها سبب قانع شدن «پاتریس دیسلیتس» شد و در نهایت به این امر انجامید که ما شاهد خلق فرانچایزی جدید و درخشان به نام اساسینز کرید از یوبیسافت باشیم. البته که در این بین کمکهای «جید ریموندز»، که به عنوان خالق واچ داگز نیز شناخته میشود، و «کوری می» را نمیتوان نادیده گرفت.
Assassin’s Creed
درنهایت پس از پشت سر گذاشتن تمامی این اتفاقات، بررسیها و ایدهپردازیها اولین نسخهی فرانچایز اساسینز کرید در سال ۲۰۰۷ برای کنسولهای پلی استیشن 3 و ایکسباکس 360 منتشر گردید. در حدود یک سال بعد هم شاهد انتشار این عنوان برای رایانههای شخصی بودیم. همانطور که بالاتر هم اشاره داشتیم این بازی با تمرکز بر شاهزادهی ایرانی ساخته شد. شاید بتوانیم همین مسئله را دلیل روایت داستان بازی در حوالی ایران بدانیم. داستان اولین نسخه به سالهای ۱۱۹۱ میلادی باز میگردد. زمانی که حشاشیون و حسن صباح در آن میزیستند. پیش از ورود به بحث تاریخی و داستان بیایید کمی ماجرا را متفاوتتر ببینیم.
همانطور که گفتیم بازی در بخش خاصی از تاریخ آغاز میشود. اما سوی دیگر داستان به شخصیتی به نام دزموند مایلز برمیگردد. او کارکتری در دنیای امروزی و مدرن است که بوسیلهی دستگاهی به نام آنیموس و بوسیلهی حافظهی ژنتیکیش در زمان سفر میکند. در اولین نسخه او به سالی در حدود ۱۱۹۱ سفر کرده و در نقش جدش الطائر به فعالیت میپردازد. دزموند مایلز مردی سفید پو*ست و با ملیتی آمریکایی بود.
پس از ورود دزموند مایلز به دنیای قدیم در نگاه اول نبرد او را با تمپلارها شاهد هستیم. درواقع در این بخش از بازی ما در زمانی به سر میبریم که نزدیک به جنگهای صلیبی بوده و گروههای مختلفی در راستای اهداف مورد نظرشان آتش در این معرکه میانداختند. اساسینزها با هدف پیشگیری از وقوع جنگهای صلیبی اقدام به از بین بردن افراد تندرو میکردند. همچنین در کنار قتل افراد تندرو با رعایت برخی اصول و قوانین سعی در آرام نگهداشتن شرایط و دوری از جنگ داشتند. الطائر در این زمان یکی از والامقامترین اعضای اساسینزهاست. در ابتدای بازی الطائر قصد کشتن رابرت سابله رهبر شوالیههای معبد را دارد اما موفق نمیشود.
به همین جهت المعلم، استادش، با نام اصلی رشیدالدین سینان او را از بالاترین مقام اساسین به پایینترین درجه ممکن تنزل میدهد. از اینجا به بعد الطائر باید با انجام مأموریتهای کشتن شوالیههای معبد یا همان تمپلارها، آبروی از دست رفته خود را دوباره به دست بیاورد. به همین دلیل هم انگشت حلقهی او قطع میشود تا بتواند از خنجر پنهان که نمادی از اساسینز کرید و البته حشاشین است استفاده کند. بخشی جالب از داستان بازی به سیبی بر میگردد که میتواند همه را هیبنوتیزم نماید. این سیب که ظاهرا از باغ عدن به این دنیا رسیده نقطهی دیگری برای نبرد بین هویتهای موجود در داستان میشود. همانطور که تا به اینجا متوجه شدید داستان اصلی نبرد بین حشاشین یا همان اساسینها با تمپلارهاست.
الطائر پس از کشتن آخری شوالیه معبد یا به عبارتی تمپلار متوجه میشود که المعلم، استادش، رهبر تمپلارها بوده و قصد تقسیم قدرت را با آنها نداشته است. در همین حال کارکتر اصلی داستان به نزد استادش باز میگردد تا دلیل را جویا شود. در همین زمان او متوجه میشود که المعلم تمام شهر را بوسیلهی سیب هیپنوتیزم کرده و قصد کشتنش را دارد. درنهایت درگیری را بین الطائر و استادش را میبینیم. این درگیری منجر به پیروزی الطائر میشود و سرانجام سیب به دست او میافتد.
اما کمی هم از زمانی که دزموند مایلز در آن زندگی میکند بگوییم. دزموند مایلز در روند داستان بازی و حوادثی که رخ میدهد میفهمد که شرکت آبسترگو، همان شرکتی که او را در زمان جابهجا میکند، توسط تمپلارهای امروزی اداره و هدایت میشود. در روند بازی با شخصیت دیگری با نام لوسی آشنا میشویم. او در ابتدا در قالب دستیار دکتر ویدیک که با دستگاه آنیموس کار میکند حاضر میشود. اما کمی بعدتر و زمانی که دزموند هم تا حدودی با درگیری این دو جبهه آشنا شده لوسی با نشان دادن علامت حشاشین که همان قطع شدن انگشت حلقه است به او میفهماند که از اساسین یا حشاشین بوده که موفق شده در این شرکت نفوذ کند.
پس از اقدام الطائر، جد دزموند مایلز، در شکست دادن المعلم تکهای از سیب عدن به دست دزموند مایلز میافتد. درکنار این سیب برخی ویژگیهای خاص جدش نیز به او منتقل میگردد. پس از بدست آوردن سیب توسط دزموند نیروهای شرکت آبسترگو قصد کشتن او را دارند که با مداخلهی لوسی نجات پیدا میکند. با بدست آوردن این سیب و همچنین ظهور قدرتهای الطائر در دزموند درک او نسبت به برخی مسائل تغییر میکند. در اینجا داستان نسخهی اول تمام میشود.
اولین نسخهی این خانواده به خوبی نشان داد که اساسینز کرید ساخته شده تا رخدادهای تاریخی را روایت کند. حضور چندین شخصیت معروف و قدیمی در کنار چند مکان باستانی مختلف مهر تاییدی براین مسئله بود. استفاده از نمادهای مختلف برای شیوهی بهتر داستان سرایی بازی هم از دیگر ویژگیهای کلیدی این عنوان بود.
درواقع قرار شد دنیای بزرگتر و بازتری که در The Sands of Time دیده شد با المانهای بیشتری همراه شود. المانهای مختلف و اولیه اساسینز کرید که از مهمترین آنها میتوان به سفر در زمان اشاره کرد از شاهزادهی ایرانی الهام گرفته شدند. گستردهتر شدن بحث سفر در زمان سبب شد تا به دورههای مختلف تاریخ سفر کنیم. درپی آن هم داستانهای متعددی را داشته باشیم. نتیجهی تمامی این ایدهپردازیها سبب قانع شدن «پاتریس دیسلیتس» شد و در نهایت به این امر انجامید که ما شاهد خلق فرانچایزی جدید و درخشان به نام اساسینز کرید از یوبیسافت باشیم. البته که در این بین کمکهای «جید ریموندز»، که به عنوان خالق واچ داگز نیز شناخته میشود، و «کوری می» را نمیتوان نادیده گرفت.
Assassin’s Creed
درنهایت پس از پشت سر گذاشتن تمامی این اتفاقات، بررسیها و ایدهپردازیها اولین نسخهی فرانچایز اساسینز کرید در سال ۲۰۰۷ برای کنسولهای پلی استیشن 3 و ایکسباکس 360 منتشر گردید. در حدود یک سال بعد هم شاهد انتشار این عنوان برای رایانههای شخصی بودیم. همانطور که بالاتر هم اشاره داشتیم این بازی با تمرکز بر شاهزادهی ایرانی ساخته شد. شاید بتوانیم همین مسئله را دلیل روایت داستان بازی در حوالی ایران بدانیم. داستان اولین نسخه به سالهای ۱۱۹۱ میلادی باز میگردد. زمانی که حشاشیون و حسن صباح در آن میزیستند. پیش از ورود به بحث تاریخی و داستان بیایید کمی ماجرا را متفاوتتر ببینیم.
همانطور که گفتیم بازی در بخش خاصی از تاریخ آغاز میشود. اما سوی دیگر داستان به شخصیتی به نام دزموند مایلز برمیگردد. او کارکتری در دنیای امروزی و مدرن است که بوسیلهی دستگاهی به نام آنیموس و بوسیلهی حافظهی ژنتیکیش در زمان سفر میکند. در اولین نسخه او به سالی در حدود ۱۱۹۱ سفر کرده و در نقش جدش الطائر به فعالیت میپردازد. دزموند مایلز مردی سفید پو*ست و با ملیتی آمریکایی بود.
پس از ورود دزموند مایلز به دنیای قدیم در نگاه اول نبرد او را با تمپلارها شاهد هستیم. درواقع در این بخش از بازی ما در زمانی به سر میبریم که نزدیک به جنگهای صلیبی بوده و گروههای مختلفی در راستای اهداف مورد نظرشان آتش در این معرکه میانداختند. اساسینزها با هدف پیشگیری از وقوع جنگهای صلیبی اقدام به از بین بردن افراد تندرو میکردند. همچنین در کنار قتل افراد تندرو با رعایت برخی اصول و قوانین سعی در آرام نگهداشتن شرایط و دوری از جنگ داشتند. الطائر در این زمان یکی از والامقامترین اعضای اساسینزهاست. در ابتدای بازی الطائر قصد کشتن رابرت سابله رهبر شوالیههای معبد را دارد اما موفق نمیشود.
به همین جهت المعلم، استادش، با نام اصلی رشیدالدین سینان او را از بالاترین مقام اساسین به پایینترین درجه ممکن تنزل میدهد. از اینجا به بعد الطائر باید با انجام مأموریتهای کشتن شوالیههای معبد یا همان تمپلارها، آبروی از دست رفته خود را دوباره به دست بیاورد. به همین دلیل هم انگشت حلقهی او قطع میشود تا بتواند از خنجر پنهان که نمادی از اساسینز کرید و البته حشاشین است استفاده کند. بخشی جالب از داستان بازی به سیبی بر میگردد که میتواند همه را هیبنوتیزم نماید. این سیب که ظاهرا از باغ عدن به این دنیا رسیده نقطهی دیگری برای نبرد بین هویتهای موجود در داستان میشود. همانطور که تا به اینجا متوجه شدید داستان اصلی نبرد بین حشاشین یا همان اساسینها با تمپلارهاست.
الطائر پس از کشتن آخری شوالیه معبد یا به عبارتی تمپلار متوجه میشود که المعلم، استادش، رهبر تمپلارها بوده و قصد تقسیم قدرت را با آنها نداشته است. در همین حال کارکتر اصلی داستان به نزد استادش باز میگردد تا دلیل را جویا شود. در همین زمان او متوجه میشود که المعلم تمام شهر را بوسیلهی سیب هیپنوتیزم کرده و قصد کشتنش را دارد. درنهایت درگیری را بین الطائر و استادش را میبینیم. این درگیری منجر به پیروزی الطائر میشود و سرانجام سیب به دست او میافتد.
اما کمی هم از زمانی که دزموند مایلز در آن زندگی میکند بگوییم. دزموند مایلز در روند داستان بازی و حوادثی که رخ میدهد میفهمد که شرکت آبسترگو، همان شرکتی که او را در زمان جابهجا میکند، توسط تمپلارهای امروزی اداره و هدایت میشود. در روند بازی با شخصیت دیگری با نام لوسی آشنا میشویم. او در ابتدا در قالب دستیار دکتر ویدیک که با دستگاه آنیموس کار میکند حاضر میشود. اما کمی بعدتر و زمانی که دزموند هم تا حدودی با درگیری این دو جبهه آشنا شده لوسی با نشان دادن علامت حشاشین که همان قطع شدن انگشت حلقه است به او میفهماند که از اساسین یا حشاشین بوده که موفق شده در این شرکت نفوذ کند.
پس از اقدام الطائر، جد دزموند مایلز، در شکست دادن المعلم تکهای از سیب عدن به دست دزموند مایلز میافتد. درکنار این سیب برخی ویژگیهای خاص جدش نیز به او منتقل میگردد. پس از بدست آوردن سیب توسط دزموند نیروهای شرکت آبسترگو قصد کشتن او را دارند که با مداخلهی لوسی نجات پیدا میکند. با بدست آوردن این سیب و همچنین ظهور قدرتهای الطائر در دزموند درک او نسبت به برخی مسائل تغییر میکند. در اینجا داستان نسخهی اول تمام میشود.
اولین نسخهی این خانواده به خوبی نشان داد که اساسینز کرید ساخته شده تا رخدادهای تاریخی را روایت کند. حضور چندین شخصیت معروف و قدیمی در کنار چند مکان باستانی مختلف مهر تاییدی براین مسئله بود. استفاده از نمادهای مختلف برای شیوهی بهتر داستان سرایی بازی هم از دیگر ویژگیهای کلیدی این عنوان بود.