- تاریخ ثبتنام
- 2019-11-30
- نوشتهها
- 2,708
- لایکها
- 17,584
- امتیازها
- 114
- محل سکونت
- میان یه عالمه رویا
- کیف پول من
- 675
- Points
- 10
از یه جایی به بعد ما گُم شدیم!
پریدیم تو حوض نقاشی و آسمونو،
هرچی بیشتر بال زدیم بیشتر تنهاییامون اوج گرفت،
اومدیم همه چیو از نو بسازیم که باد خزون پیچید و همه ی آرزوها،همه ی برگا سقوط کردن...
ما سقوط کردیم و صدای جوونه ی اولین برگ از آزادیمون تو کل شهر پیچید!
از یه جایی به بعد فهمیدیم هیچکس پشتمون نیست!
فهمیدیم تنها تماشاچی بازیامون، تنها کسی که بلند میشه و برامون دست میزنه... خودمونیم!
از یه جایی به بعد دیگه ارزششو نداشت...
ارزششو نداشت ما در سیارمونو باز کنیم
ما فهمیده بودیم... فهمیده بودیم همه درهایی که میگن بازه،اصلا... اصلا... وجود نداره!
از یه جایی به بعد ما یخ زدیم! تهران یخ زد
حرفامون یخ زد و از یه جایی به بعد ما دلگرم نشدیم
چون... چون مامان دیگه نخندید!
از یه جایی به بعد راوی قصه ها دیگه راجع به قصه خودش نخوند،نشست و قصه ها رو پشت میکروفون زندگی کرد...
از یه جایی به بعد میکروفون تنها همدردش بود!
از یه جایی به بعد ما دچار تنهایی شدیم و افتادیم تو چاله ی حسرت و دیگه حتی...دیگه حتی زورمونم نرسید که دستمونو بگیریم بالا و بگیم کمک! کمک!
همه ی آدما یه سیاره دارن،که ادرسشو هیچکس نداره
وقتی از ورق زدن تقویم بی اتفاق خسته میشن
میرن تو سیارشونو درشو از پشت قفل میکنن...
اینکه چقدر طول بکشه از سیارشون بیان بیرون
به این بستگی داره که چقدر فهمیدنش...
هرچی کمتر بفهمنت پیله تنهاییت دیرتر پروانه میشه!
ولی اگه اون پیله پاره بشه آدمی که از اونجا میاد بیرون یه آدم قوی تره!یه پو*ست کلفت تر...
کرم ابریشم هر چی بیشتر تنها بمونه پ*اره کر*دن پیله براش سخت تره!
آدمیم که یه مدت طولانی در سیارشو باز نکنه لولای در تنهاییش خسته و پاهاش برای رفتن به سمت شهری که دیگه شبیه خودش نیست خسته تره...
ولی ولی بالاخره یه روز در اون سیاره باز میشه
یه روز همه ی از یه جایی به بعد ها تبدیل میشه به از یه جایی به قبل...
همون جایی که یاد گرفتیم دیگه عقب برنگردیم !
همون جایی که فهمیدیم آدما از یه جایی به بعد بزرگترن! قوی ترن! تنها ترن...
از یه جایی به بعد گذشتتو چال میکنی و دست آینده رو میگیری و میری سفر!
حتی از یه جایی به بعد یاد میگیری تنهایی بخندی!
یاد میگیری پاییز صفت شی و دست اونی که بلد نبود یه رنگ باشه رو ول کنی!
از یه جایی به بعد باید بذر امید بپاشی تو گلدون زندگیت و هر روز بزاریش جلوی آفتاب محکم بودنت!
از یه جایی به بعد باید دلخوش باشی...
بری واسه خودت بستنی بخری و بشینی رو جدول خیابون و به خودت تبریک بگی بخاطر همه دردایی که تحمل کردی...
از یه جایی به بعد باید ستون زندگی خودت باشی!
باید در سیارتو باز کنی و یه لبخند به همه آدمای دنیا بزنی و اون آدم قویه رو نشون بدی!
از یه جایی به بعد فقط باید رد شی...
یه چوب خط رو همه روزهایی که گذشته بکشی و بگی:
هر چند فراق پشت امید شکست!
هرچند جفا دو دست آمال ببست!
نومید نمیشود دل عاشق م*ست!
مردم برسد بهر چه همت در بست!
انجمن تک رمان
پریدیم تو حوض نقاشی و آسمونو،
هرچی بیشتر بال زدیم بیشتر تنهاییامون اوج گرفت،
اومدیم همه چیو از نو بسازیم که باد خزون پیچید و همه ی آرزوها،همه ی برگا سقوط کردن...
ما سقوط کردیم و صدای جوونه ی اولین برگ از آزادیمون تو کل شهر پیچید!
از یه جایی به بعد فهمیدیم هیچکس پشتمون نیست!
فهمیدیم تنها تماشاچی بازیامون، تنها کسی که بلند میشه و برامون دست میزنه... خودمونیم!
از یه جایی به بعد دیگه ارزششو نداشت...
ارزششو نداشت ما در سیارمونو باز کنیم
ما فهمیده بودیم... فهمیده بودیم همه درهایی که میگن بازه،اصلا... اصلا... وجود نداره!
از یه جایی به بعد ما یخ زدیم! تهران یخ زد
حرفامون یخ زد و از یه جایی به بعد ما دلگرم نشدیم
چون... چون مامان دیگه نخندید!
از یه جایی به بعد راوی قصه ها دیگه راجع به قصه خودش نخوند،نشست و قصه ها رو پشت میکروفون زندگی کرد...
از یه جایی به بعد میکروفون تنها همدردش بود!
از یه جایی به بعد ما دچار تنهایی شدیم و افتادیم تو چاله ی حسرت و دیگه حتی...دیگه حتی زورمونم نرسید که دستمونو بگیریم بالا و بگیم کمک! کمک!
همه ی آدما یه سیاره دارن،که ادرسشو هیچکس نداره
وقتی از ورق زدن تقویم بی اتفاق خسته میشن
میرن تو سیارشونو درشو از پشت قفل میکنن...
اینکه چقدر طول بکشه از سیارشون بیان بیرون
به این بستگی داره که چقدر فهمیدنش...
هرچی کمتر بفهمنت پیله تنهاییت دیرتر پروانه میشه!
ولی اگه اون پیله پاره بشه آدمی که از اونجا میاد بیرون یه آدم قوی تره!یه پو*ست کلفت تر...
کرم ابریشم هر چی بیشتر تنها بمونه پ*اره کر*دن پیله براش سخت تره!
آدمیم که یه مدت طولانی در سیارشو باز نکنه لولای در تنهاییش خسته و پاهاش برای رفتن به سمت شهری که دیگه شبیه خودش نیست خسته تره...
ولی ولی بالاخره یه روز در اون سیاره باز میشه
یه روز همه ی از یه جایی به بعد ها تبدیل میشه به از یه جایی به قبل...
همون جایی که یاد گرفتیم دیگه عقب برنگردیم !
همون جایی که فهمیدیم آدما از یه جایی به بعد بزرگترن! قوی ترن! تنها ترن...
از یه جایی به بعد گذشتتو چال میکنی و دست آینده رو میگیری و میری سفر!
حتی از یه جایی به بعد یاد میگیری تنهایی بخندی!
یاد میگیری پاییز صفت شی و دست اونی که بلد نبود یه رنگ باشه رو ول کنی!
از یه جایی به بعد باید بذر امید بپاشی تو گلدون زندگیت و هر روز بزاریش جلوی آفتاب محکم بودنت!
از یه جایی به بعد باید دلخوش باشی...
بری واسه خودت بستنی بخری و بشینی رو جدول خیابون و به خودت تبریک بگی بخاطر همه دردایی که تحمل کردی...
از یه جایی به بعد باید ستون زندگی خودت باشی!
باید در سیارتو باز کنی و یه لبخند به همه آدمای دنیا بزنی و اون آدم قویه رو نشون بدی!
از یه جایی به بعد فقط باید رد شی...
یه چوب خط رو همه روزهایی که گذشته بکشی و بگی:
هر چند فراق پشت امید شکست!
هرچند جفا دو دست آمال ببست!
نومید نمیشود دل عاشق م*ست!
مردم برسد بهر چه همت در بست!
انجمن تک رمان