انجمن رمان نویسی | تک رمان
انجمن تک رمان...انجمن رمان نویسی تک رمان با ارائه محیطی امن و صمیمی فعالیت خود را در راستای ترویج کتابخوانی آغاز کرده است.
forum.taakroman.ir
آینده, کتابی است که امروز می نویسی, پس چیزی بنویس که فردا از خواندش ل*ذت ببری...
وقتی کلمه درخت را میشنوم ,یاد زمانی می افتم که فرط خستگی و ناتوانی به تنه و سایه درختی تنومند وکهنسال پناه بردم ;بعد از کمی استراحت از خواب شیرین خود بیدار شدم ;که ناگهان صدایی شنیدم ,بعد از کمی جست و جو در اطرافم پی بردم که صدای صحبت یک کبوترزیبای س*ی*نه سرخ با درخت فروتن و کهنسال است;خیلی شکه شدم و از شدت هیجان وترس چنان جیغی کشیدم که آن گنجشک بینوا از ترس به پرواز در آمد و درخت کهنسال چنان با غضب وخشم مرا نگاه کرد که حس کردم روح از بدنم جدا شد و عزرائیل را دیدم که برایم دست تکان میدهد..
درخت با صدایی خش دار و کفتی گفت: مگر جن دیده ای فرزند آدم؟؟؟ گفتم دست کمی هم از دیدن جن ندارد .... و بدون انکه بگذارم سخنی بگویید از او سوالی که در ذهنم آمده بود را پرسیدم, تو کیستی ??اینجا چه میکنی ?? چگونه سخن میگویی ?? درخت درجواب سوالم خندید و گفت: یعنی آنقدر کند ذهن شده ای که مرا نمیشناسی ??
خب خب, من درختی ام که سالیا سال فردی مرا در اینجا کاشت من واو با همدیگر بزرگ شدیم ,او بزرگ شد با کلی نیاز و من بزرگ شدم با کلی شاخ و برگ میوه..روزی آن فرد پریشان و سرگردان نزد من آمد بهش گفتم :چه شده چرا ناراحت و پریشانی??
بهم گفت :میخواهم تشکیل خانواده دهم ولی مشکل مالی دارم ; گفتم :که میتوانی شاخه های مرا بکنی و با آنها .سایل چوبی بسازی یا به کارخانه زغال سازی یا به کارخانه نجاری سازی ببری تا پولی به دست آوری ...
چند روز بعد دوباره آمد و گفت: کسی چوب هایم را نمیخرد; به او گفتم :میتوانی با کندن میوه هایم و فروش آنها پولی به دست آوری این کار را انجام داد و من دیگر از او خبری ندارم ....