• رمان ققنوس آتش به قلم مونا ژانر تخیلی، مافیایی/جنایی، اجتماعی، عاشقانه کلیک کنید
  • رمان عاشقانه و جنایی کاراکال به قلم حدیثه شهبازی کلیک کنید
  • خرید رمان عاشقانه، غمگین، معمایی دلداده به دلدار فریبا میم قاف کلیک کنید

شعر کلاسیک

ساعت تک رمان

  1. zahra jafarian

    اشعار قاآنی

    صدشکر گو‌یم هر زمان هم‌ چنگ را هم‌ جام را کاین هر دو بردند از میان هم ننگ را هم نام را دلتنگم از فرزانگی دارم سر دیوانگی کز خود دهم بیگانگی هم خاص را هم عام را خواهم جنونی صف شکن آشوب جان مرد و زن آرد به شورش تن به تن هم پخته را هم خام را چون مرغ پرد از قفس دیگر نیندیشد ز کس بیند مدام از پیش و...
  2. zahra jafarian

    اشعار سلیم تهرانی

    دلا تویی که به کار خودت گزیده خدا برای عشق بتانت نیافریده خدا ازین عزیزی خود را قیاس کن که جهان ترا فروخته چون یوسف و خریده خدا وجود خاکی ما مهر سجده ملک است به حیرتم که درین مشت گل چه دیده خدا به تنگنای حبابی محیط چون گنجد؟ به دل ز قدرت خویش است آرمیده خدا هوای وصل بتان است عیب دل چو حباب براو...
  3. zahra jafarian

    اشعار سیف فرغانی

    دیدن روی تو را محرم نباشد چشم ما دیده از جان ساخت باید دیدن روی ترا از رخ و روی تو رنگی تابناک آمد بچشم وز سر زلف تو بویی سر بمهر آمد بما گر بیاد روی گلرنگ تو درخاکم نهند تا بحشر از تربت من لاله گون روید گیا نان لطف ای شاه در زنبیل فقرم ار نهی همچو من درویش شد چون تو توانگر را گدا گوهر عشقت که...
  4. zahra jafarian

    اشعار خاقانی

    ای آتشِ سودایِ تو خون کرده جگرها بر باد شده در سرِ سودایِ تو سرها در گلشنِ امّید به شاخِ شجرِ من گل‌ها نشکفتند و برآمد نه ثمرها ای در سرِ عشّاق ز شورِ تو شغب‌ها وی در دلِ زهّاد ز سوزِ تو اثرها آلوده به خونابهٔ هجرِ تو روان‌ها پالوده ز اندیشهٔ وصلِ تو جگرها وی مهرهٔ امّیدِ مرا زخمِ زمانه در ششدرِ...
  5. zahra jafarian

    اشعار جمال‌الدین عبدالرزاق

    مکن ایدوست کار من دریاب هجرت آورد تاختن دریاب دست آنزلف جان شکر بربند جور آن جزع دل شکن دریاب چشم تو قصد جان ما دارد هان که مستست و تیغ زن دریاب ماه تو منخسف همی گردد گفتمت سر این سخن دریاب خشمت آمد که خواندمت دشمن دوستا رفت جان من دریاب آه مظلوم پرده سوز بود الله الله تو خویشتن دریاب
  6. zahra jafarian

    اشعار اوحدالدین کرمانی

    در دیدهٔ هرک توتیای تو بود سلطان زمانه و گدای تو بود البّته کمال هیچ کس را نرسد آنجا که جلال کبریای تو بود
  7. zahra jafarian

    اشعار ابوالسعید ابوالخیر

    باز آ باز آ هر آنچه هستی باز آ گر کافر و گبر و بت‌پرستی باز آ این درگه ما درگه نومیدی نیست صد بار اگر توبه شکستی باز آ
بالا