• رمان ققنوس آتش به قلم مونا ژانر تخیلی، مافیایی/جنایی، اجتماعی، عاشقانه کلیک کنید
  • رمان عاشقانه و جنایی کاراکال به قلم حدیثه شهبازی کلیک کنید
  • خرید رمان عاشقانه، غمگین، معمایی دلداده به دلدار فریبا میم قاف کلیک کنید

ادبیات کهن

ساعت تک رمان

  1. zahra jafarian

    غزلیات اشعار امیر معزی

    بیار آنچه دل ما به یکدگر کشدا به ‌سرکش آنچه بلا و الم به سرکشدا غلام ساقی خو‌یشم که بامداد پگاه مرا ز مشرق خم آفتاب برکشدا چو تیغ باده بر آهیجم از میان قدح زمانه باید تا پیش من سپر کشدا چه ‌زر و سیم و چه خاشاک‌ پیش من ‌آن روز که از میانه ی سیماب آب زر کشدا خوش است مستی و آن روزگار بیخبری که چرخ...
  2. zahra jafarian

    اشعار لبیبی

    چو برکندم دل از دیدار دلبر نهادم مهر خرسندی بدل بر تو گویی د*اغ سوزان برنهادم بدل کز دل بدیده درزد آذر شرر دیدم که بر رویم همی جست ز مژگان همچو سوزان سونش زر مرا دید آن نگارین چشم گریان جگر بریان، پر از خون عارض و بر بچشم اندر شرار آتش عشق بچنگ اندر عنان خنگ رهبر مرا گفت آن دلارام (ای) بی آرام...
  3. zahra jafarian

    غزلیات اشعار خیالی بخارایی

    ای بی‌خبر از محنت و شاد از الم ما ما را غم تو کُشت و تو را نیست غم ما آن کیست که چون شمع نه در آتش و آب است هرشب ز دم گرم و سرشک ندم ما مقصود وجود تو و نقش دهن توست ورنه چه تفاوت ز وجود و عدم ما تا ما سرِ خود بر قدم دوست نهادیم دارند جهانی همه سر در قدم ما چون ماه نو انگشت‌نما گشت خیالی با آنکه...
  4. zahra jafarian

    غزلیات اشعار امیرخسرو دهلوی

    ابر می‌بارد و من می‌شوم از یار جدا چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا؟ ابر و باران و من و یار ستاده به وداع من جدا گریه‌کنان، ابر جدا، یار جدا سبزه نوخیز و هوا خرم و بستان سرسبز بلبل روی‌سیه مانده ز گلزار جدا ای مرا در ته هر موی به زلفت بندی چه کنی بند ز بندم همه یکبار جدا دیده از بهر تو خونبار...
  5. zahra jafarian

    غزلیات غزلیات جامی

    یا من بدا جمالک فی کل ما بدا بادا هزار جان مقدس تو را فدا می نالم از جدایی تو دمبدم چو نی وین طرفه تر که از تو نیم یک نفس جدا عشق است و بس که در دو جهان جلوه می کند گاه از لباس شاه و گه از کسوت گدا یک صورت بر دو گونه همی آیدت به گوش گاهی ندا همی نهیش نام و گه صدا برخیز ساقیا ز کرم جرعه ای بریز...
  6. zahra jafarian

    اشعار اوحدالدین کرمانی

    در دیدهٔ هرک توتیای تو بود سلطان زمانه و گدای تو بود البّته کمال هیچ کس را نرسد آنجا که جلال کبریای تو بود
بالا