#PART_201
#غوغای_سرنوشت
. . .
آبمیوه رو که خوردم و دستش دادم، به بالش پشت سرم تکیه کردم.
حالتهاش رو زیر نظر گرفتم، به سمتم برگشت و نگاه خیرهم رو شکار کرد.
لبخندی به چهرهی جذابش زدم و با همون نگاهی که کلی حس درونش بود خیره بهش گفتم:
- چه خوشگلی.
ابرویی بالا انداخت و آروم توی گلو خندید.
- حرف...