#PART_198
#غوغای_سرنوشت
. . .
بعد کمی مکث دستهای مردونه و قوی من رو برگردوند، مثل اینکه به پشت چرخیده بودم!
صدای ماهان خشدار به گوشم رسید توی لحنش خواهش موج میزد، خواهش نه التماس.
- من رو میبینی؟ ها؟ تسکین من رو میبینی؟
با صورت خیسی سری به منفی تکون دادم دست جلو بردم و صورتش رو لمس کردم،...