غرق افکارم بودم که در اتاق باز شد، نگاهم رو بالا کشیدم، نمی تونستم اون چیزی که می بینم رو باور کنم، خان شایراد تکیه به قاب در بهم نگاه می کرد. باور کنم که مثل همیشه می تونه کنارم بمونه؟! امیر سر یه اتفاق خیلی الکی کامل اخلاقش برگشت ولی شایراد خان رو من پس زدم! غرورش رو خرد کردم! باور کنم که...