#پارت_دویست_دوازده
با غم به سمت مادرم برگشتم. جعبهی حلقهی امیرحسین رو برداشتم و با دستهای لرزون، دست امیرحسین رو گرفتم و نگاهی به امیرحسین کردم که ناگهان چشمم از دور به سیاوش خورد. بیاراده دلم برای حال جفتمون و مخصوصاً قلب بیچارهام سوخت. قلب من نمیدونست چه سرابی دیده. آخه من دیوونه از...