خوش آمدید!

با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترین‌ها را تجربه کنید.☆

همین حالا عضویتت رو قطعی کن!
  • 🌱فراخوان جذب ناظر تایید ( همراه با آموزش ) کلیک کنید
  • تخفیف عیدانه ۶۰ درصدی چاپ کتاب در انتشارات تک رمان کلیک کنید

ساعت تک رمان

  1. Paryzad

    درحال تایپ رمان جان | paryzad کاربر انجمن تک رمان

    #پارت۱۱ بهزاد قهقهه‌ی بلندی زد و گفت: _ نه بابا اگه حرف‌های من روی کسی تأثیر می‌ذاشت، الان شما چهار تا جزء ارازل و اوباش مملکت نبودید. چپ‌چپ نگاهش کردم. _ همچین به ما میگه ارازل انگار خودش ولیِ فقیهِ... داداش شیطون تو رو می‌بینه، از ساختن همچین موجودی شخصاً می‌گُرخه! همین که بِزی دهن وا کرد...
  2. چکاوّک

    حرفه‌ای رمان زهم زردآلو | مهاجر کاربر انجمن تک رمان

    #زهم_زردآلو #پارت۱۱ ثانیه‌ها را نمی‌دانم چطور جلو می‌برم، انگار در عالم خواب و بیداری باشم‌. همیشه وقتی روز می‌شود و در خواب غلت می‌زنم، زمان برایم بی‌اهمیت‌ترین قسمت ماجرا می‌شود؛ در عوض سیستم شنوایی‌ام چنان کار می‌کند که با کوچک‌ترین صدایی، هوشیار می‌شوم. صدای در که می آید، چشمانم را باز...
  3. Mizzle✾

    VIP رمان بطن دالان تاریکی(جلداول) | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    #پارت۱۱ وقتی اجازه ورود صادر شد داخل اتاق شدیم و پرده حریر نقره‌ای رو کنار زدیم. ملکه کنار پنجره سر تا سر و بزرگ اتاقش ایستاده بود و پشتش بهمون بود. تعظیم کوتاهی کردیم، یک لباس سرمه‌ای تنش بود و با اون تاج ظریف؛ ولی زیبای روی سرش خیلی زیبا شده بود. بدون اینکه برگرده گفت: - بلاخره اومدین؟ لیزا...
  4. Mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    #پارت۱۱ اما اون انگار توی این عالم نبود و همون‌طور می‌خواست هجوم ببره سمت گونش و هی داد و فریاد می‌کرد که به زور جلوش رو گرفتم و با فریاد گفتم: - بس کن عنایت؛ آروم باش. انگار که به خودش اومده باشه رو بهم با لحن گله‌مندی گفت: - چطور آروم باشم؟ تا این‌جاش کم بلا آورده سر دخترم؟ دست‌هام رو گذاشتم...
بالا