#پارت_سی_شیش
با گفتن عشقم از جانب امیرحسین چنان اخمی کردم که امیرحسین حرف توی دهنش ماسید. خانوم فرزادی با قیافهی ترسیدهاش به سمتم اومد و گفت:
- خانوم توکلی! بهخدا یک ساعت دارم بهش میگم که شما اجازه ورود رو فعلاً ندارید؛ ولی حرف گوش نمیکنه!
سریع دستم رو با خشم به نشونهی بسه بالا بردم و رو...