#پارت_بیست_نه
خانوم فرزادی به سمتم برگشت و گفت:
- جانم!
نگاهی بهش کردم و توی دلم گفتم بد نیست یکم اطلاعات در مورد این سیاوش خودشیفته جمع کنم. ببینم چهجور جونوریه!
با لبخند نگاهی بهش کردم و با لحن دوستانهی گفتم:
- یکم پیشم بشین. تا باهم کمی گپ بزنی. چهطوره؟
خانوم فرزادی با حرفم چشمی گفت و...