#پارت۱۷
با عصبانیت در جلو رو باز کرد و تقریباً منو پرت کرد داخل. اگه بگم از ترس کم مونده بود سکته بزنم دروغ نگفتم!
یارو به قدری سگ شده بود که حتی دکترم جرأت نکرد بهخاطر طرز رفتارش با من توی درمانگاه حرفی بزنه.
الهی دستش از کتف خورد بشه!
مر*تیکه یه جوری بازوم رو گرفته بود و میکشید که انگار...