#پارت۳۶
زنگ در رو که زدن با ذوق و شوق پریدم و در رو باز کردم.
_ خب بابا فهمیدیم شوهر دوست داری... لااقل نیشتو ببند آبروت حفظ شه.
چشم غرهای به وحید رفتم.
_ تو یکی خواهشاً خفه شو. همین مونده تو منو نصیحت کنی... هرکی ندونه فکر میکنه چه پسر عاقل و رو ندهای هستی. نمیدونن که خودت یه روز در میون...