#پارت۳۲
مستاصل سرم رو میون دستهام گرفتم زیر ل*ب نالیدم:
_ الهی همتون زنده بگور شید! حالا من چه گلی به سرم بمالم؟
مین با احتیاط کنارم رو نیمکت نشست و دلجویانه گفت:
_ جان به خدا اصلآ فکرشم نمی کردیم به مامانت الکی گفتی با مایی. فکر کردیم مثل همیشه تو خونه تمرگیدی و منتظر مایی تا ببریمت بیرون...