- تاریخ ثبتنام
- 2020-07-16
- نوشتهها
- 465
- لایکها
- 4,797
- امتیازها
- 73
- سن
- 34
- محل سکونت
- حوالی کویر
- کیف پول من
- 431
- Points
- 0
توی اتاقم رو به پنجره ایستاده بودم و خیابون شلوغ و پر ترافیک رو نظاره میکردم که چند ضربه به در خورد و متعاقباً در باز شد و سیاوش اومد داخل.
- صبح بخیر جناب مدیرعامل.
- صبح بخیر، چطوری؟
- بد نیستم.
- سایه چطوره؟
- اونم خوبه، البته صبحی یه پرس کتک خورد.
- بابات زدش؟
سیاوش نزدیکتر اومد و گفت:
- نه بابا، این دختره، باز هم با هم درگیر شدن، این دختره هم گویا یه چیزهای بلده، زد سایه رو آش و لاش کرد، اگر نرسیده بودم کشته بودش.
متعجب گفتم:
- راست میگی؟
- آره.
- بابات چیکار کرد؟
- دیشب خونه نیومد، میترسم نیکان، میترسم یا سایه این دختره رو بکشه یا اون سایه رو، راضی هم نمیشه بریم یه جای دیگه، میگه تا این دختره رو تا از خونهمون بیرون نکنم، هیچ کجا نمیرم؟
- میخوای من باهاش حرف بزنم.
- ممنون، شاید به حرف تو گوش بده.
- باشه، کجاست الان؟
- رفته دانشگاه، امتحان داشت، ساعت یازده امتحانش تموم میشه.
- میرم جلوی دانشگاهشون، باهاش حرف میزنم.
- ممنون.
پشت میزم نشستم و گفتم:
- راستی من قراره یه سفر یه هفتهی برم فرانسه، اگر حرفی، پیغومی، احیاناً نامهی واسه دنیا داری بده واسهت ببرم.
لحظاتی مبهوت نگاهم کرد و بعد گفت:
- واسه چی میری؟
- یه سفر کاریه از طرف بابا.
- آشتی کردید؟
- آره، دیروز عصری که برگشتم خونه، اومد من رو برد خونه گفت دیگه بیخیال ازدواج من و دریا شدن و من برگشتم خونهمون، اگر سایه قبول کرد میتونید برید آپارتمان من.
- امیدوارم قبول کنه، در ضمن هیچ پیغومی برای دنیا ندارم فقط اگر دیدیش الکی بهش بگو سیاوش با یه دختره دوست شده فکر کنم خیال ازدواج دارن.
- بهش بگم سیاوش گفته.
هر دو خندیدم و من گفتم:
- میخوای دنیا رو بکشونی ایران، آره؟
- آره.
- جواب نمیده برادر من، من دختر عمهمم رو خوب میشناسم خیلی یه دندهست.
- پس باید بگم هنوز رفیقت رو نشناختی، اگر نکشوندمش ایران سیاوش نیستم، کی میری؟
- احتمالاً پس فردا، خودت دیگه مراقب کارها باش.
- باشه.
آخرین ویرایش: