• رمان ققنوس آتش به قلم مونا ژانر تخیلی، مافیایی/جنایی، اجتماعی، عاشقانه کلیک کنید
  • رمان عاشقانه و جنایی کاراکال به قلم حدیثه شهبازی کلیک کنید
  • خرید رمان عاشقانه، غمگین، معمایی دلداده به دلدار فریبا میم قاف کلیک کنید

درحال ترجمه ترجمه رمان به دنبال سیندرلا | SHAGHAYEGH کاربر انجمن تک رمان

  • نویسنده موضوع SHAGHAYEGH
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 52
  • بازدیدها 15K
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

ترجمه را در چه سطح می‌بینید؟

  • خوب

    رای: 23 88.5%
  • متوسط

    رای: 3 11.5%
  • بد

    رای: 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    26

SHAGHAYEGH

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-07-20
نوشته‌ها
1,385
لایک‌ها
4,364
امتیازها
93
کیف پول من
20,070
Points
1
ابروانم را بالا می‌دهم.
- یه شوخی کثیف کردی!
- می‌دونم! بله کردم!
- من باحال‌ترین دوست دختر دنیا رو دارم!
- بله که داری!
- موقع شام می‌بینمت.
می‌گوید:
- بله که می‌بینی.
- میشه دزدکی فرار کنیم و وقتی همه غذا می‌خورن، بریم عشق و حال؟
چشمانش را ریز می‌کند، انگار که واقعاً در فکر آن است.
- نمی‌دونم، حالا ببینم چی میشه.
سر تکان می‌دهم و شانه‌ام را به کمد ب*غ*ل دستی تکیه می‌دهم. ما فقط چند اینچ فاصله داریم و دوباره به هم خیره شده‌ایم. طرز نگاهش به خودم را دوست دارم. مثل اینکه واقعاً از خیره شدن به من ل*ذت می‌برد.
او می خندد و دوباره کمد خود را باز می‌کند. خودکار را بیرون می‌آورد، سپس برمی‌گردد و دستم را می‌گیرد. شماره تلفن خود را می‌نویسد، خودکار را دوباره در کمد خود می‌گذارد.
- امشب می‌بینمت دنیل.
شروع به دور شدن می‌کند. تنها کاری که می‌توانم انجام دهم این است که سرم را تکان دهم، زیرا کاملاً مطمئنم که صدای او به سختی از گوش‌هایم بیرون می‌روند. درست لحظه‌ای که می‌چرخد و در انتهای راهرو از دیدم ناپدید می‌شود، فردی مقابل چشمانم قرار می‌گیرد.
به چشمانی نگاه می‌کنم که اکنون به من خیره شده‌اند.
با فشار دادن کمد از او می‌پرسم:
- چی می‌خوای پودر پاف؟
- دوستش داری؟
- کیو؟
خود را به ندانستن می‌زنم، نمی‌دانم چرا سعی می‌کنم خود را به ندانستن بزنم. هر دو می‌دانیم که او به چه کسی اشاره می‌کند.
می‌گوید:
- فکر کنم ارزشش رو داره. می‌تونم بگم اون هم دوستت داره.
- واقعا؟
می‌خندد.
- خیلی ساده‌ای! آره. نمی‌دونم چجوری ولی می‌تونم بگم دوستت داره. هردوی شما بانمکید. چرا پنهونش می‌کنی؟ یا بهتر بگیم از کی مخفیش می‌کنی؟
- هولدر! میگه که نمی‌تونم باهاش قرار بذارم.
من شروع به قدم زدن سمت کلاس میکنم و برکین هم با من هم قدم من می‌شود.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

SHAGHAYEGH

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-07-20
نوشته‌ها
1,385
لایک‌ها
4,364
امتیازها
93
کیف پول من
20,070
Points
1
- چرا نه؟ چون تو یه ع*و*ضی هستی؟
می‌ایستم و نگاهش می‌کنم.
- من عوضیم؟
برکین سر تکان می‌دهد.
- آره! فکر میکردم این رو بدونی!
می‌خندم و دوباره شروع به راه رفتن می‌کنم.
- اون فکر میکنه این کار همه چیز رو خ*را*ب میکنه چون ما همه رفیقای صمیمی هستیم.
- راست میگه! همین میشه.
دوباره راه می‌افتم.
- کی میگه بودن من و سیکس همه چیز رو خ*را*ب میکنه؟
- مگه همین دو روز پیش ندیدیش؟
مدافعانه می‌گویم:
- مهم نیست، اون فرق داره. احساس خوبی نسبت بهش دارم.
برکین لحظه‌ای مرا بررسی می‌کند، سپس لبخند می‌زند.
- باید سرگرم کننده باشه! امشب می‌بینمت.
او برمی گردد و در جهت مخالف راه می رود، اما متوقف می شود و دوباره رو به من می‌کند.
- باز بهم بگی پودر پاف رازت رو به همه میگم!
- باشه پودر پاف!
می‌خندد و به من اشاره می کند.
- دیدی؟ یه ع*و*ضی تمام عیاری.
می‌چرخد و سمت کلاس خود می‌رود. تلفنم را از جیبم بیرون می‌کشم و اطلاعات تماس وال را باز می‌کنم. دکمه حذف را فشار می‌دهم، سپس شماره سیکس را به تلفنم اضافه می‌کنم. تا به کلاس نرسم، به او پیام نمی‌دهم چون نمی‌خواهم آویزان به نظر برسم.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

SHAGHAYEGH

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-07-20
نوشته‌ها
1,385
لایک‌ها
4,364
امتیازها
93
کیف پول من
20,070
Points
1
■فصل چهارم■
من: "وانمود کن که به دستشویی یا جای دیگه می‌ری"
تلفنم را دوباره روی میز می‌گذارم و شروع به غذا خوردن می‌کنم. تقریباً یک ساعت می‌شود که اینجا هستم و سیکس و من به سختی فرصت صحبت کردن را پیدا کرده‌ایم. نمی دانم اصلا احتیاجی هست که برکین ما را لو بدهد یا نه، چون کاسه صبرم لبریز شده و می‌خواهم خودم همه چیز را فاش کنم.
می‌دانم همه در مورد سفر او به ایتالیا کنجکاو هستند اما به نظر می‌رسد که سیکس مشتاق نیست در این مورد حرف بزند. پاسخ‌هایش کوتاه و مختصر است و از این بابت که تنها شخصی هستم که متوجه شده است سیکس نمی‌خواهد در مورد ایتالیا حرف بزند، متنفرم.
همچنین از این که تنها فردی هستن که متوجه این قضیه می‌شود، خوشحالم.
زیرا این ثابت می‌کند هر ارتباطی که با او دارم بیش از حد واقعی است. احساس می‌کنم اینجا او را بیش از دیگران می‌شناسم. شاید حتی بهتر از اینکه اسکای او را بشناسد.
گرچه چنین احساسی پوچ است، زیرا من هنوز حتی تاریخ تولد او را نمی دانم.
سیکس: (تو راهرو فقط یه سرویس بهداشتی هست. حتی اگه بخوام به اونجا برم، تو بلند بشی و دنبالم بیای مشخص میشه)
پیام او را می خوانم و با صدای بلند ناله می‌کنم.
جک می‌پرسد:
- همه چی خوبه؟
او کنار من پشت میز نشسته است که هر وقت دیگری جز الان بود اشکالی نداشت ولی الان دوست دارم که بجای او سیکس کنارم باشد. سرم را تکان می‌دهم و تلفنم را رو روی میز قرار می‌گذارم.
- درامای دوست دختر آزاردهنده!
می‌خندد و سمت هولدر برمی‌گردد تا مکالمه‌شان را ادامه دهند. سیکس درگیر بحث با اسکای و کارن است. در آخر برکین نتوانست بیاید که احتمالاً نشانه خوبی بود. مطمئن نیستم که می‌توانستم از پس این واقعیت برآیم که او می‌داند.
در حال حاضر فقط من هستم و کاسه صبر لبریزی که در سکوت دست و پنجه نرم می‌کنیم.
سیکس با صدای بلند می‌گوید:
- داشتم فراموش می‌کردم! برای همتون هدیه گرفتم. نزدیک بود یادم بره. همشون رو گذاشتم توی خونه. الان میرم و برمی‌گردم.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

SHAGHAYEGH

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-07-20
نوشته‌ها
1,385
لایک‌ها
4,364
امتیازها
93
کیف پول من
20,070
Points
1
ویرایش می‌شود...

او می‌ایستد و دو قدم عقب تر به طرف ما برمی دارد.
- دنیل؟ اونا سنگینن، فکر می‌کنی بتونی یه دستی بهم بدی؟
" خیلی هیجان زده عمل نکن ، دانیل. "
آه سنگینی می‌کشم. همان طور که از سمت میز برمی‌گردم، می‌گویم:
- فکر کنم!
به هولدر نگاه می‌کنم و چشمانم را می‌چرخانم، سپس سیکس را در بیرون دنبال می‌کنم. هیچ کدام از ما در حالی که از کنار هم رد می‌شویم، کلمه‌ای نمی‌گوید. او به پنجره خود می‌رسد، سپس برمی‌گردد.
می‌گوید:
- من دروغ گفتم!
چشمانش نگران است و همین باعث نگرانی من می‌شود.
- در مورد چی؟
سرش را تکان می‌دهد.
- من هدیه‌ای برای کسی نخریدم! حتی یه ثانیه دیگه هم نمی‌تونم سوالارو تحمل کنم و ببینم اون طرف میز ایستادی و نمی‌دونی که چقد آرزو می‌کردم فقط خودمون دوتا باشیم، اما هدیه‌ای نگرفتم. چجوری بدون هدیه اونجا برگردم؟
سعی می‌کنم نخندم اما دوست دارم که او به همان اندازه که من عصبانی شده‌ام ، عصبانی شده باشد. داشتم نگران می‌شدم که ممکن است یکسری مشکل داشته باشم.
- می‌تونیم اینجا وایستیم و هرگز داخل برنگردیم.
با موافقت می‌گوید:
- می‌تونیم! اما اونا بالاخره میان دنبالمون بگردن. اگه اینم در نظر نگیریم، از اونجایی که جک و کارن همه‌ی این دردسرهارو بخاطر من پشت سر گذاشتن، ممکنه خیلی گستاخانه باشه. اوه خدای من! دنیل؟ چی میشه اگه واقعیت داشته باشه؟
نمی‌دانم که بخاطر من است یا او واقعا سختش است که ادامه دهد. اما هیچ نظری ندارم در مورد چه چیزی حرف می‌زند.
- چی اگه درست باشه؟
نفسش را سریع بیرون میدهد.
- چی میشه اگه احساساتمون فقط روان شناسی معکوس باشه؟ چی میشه اگ هولدر بهت میگفت که شنبه شب با من قرار بذار؟ احتمالا دیگه بعد از اون به من علاقه‌ای نداشتی. چی میشه اگ تنها دلیلی ک همو دوس داریم این باشه ک این ممنوعه‌س؟ چی میشه اگ لحظه‌ای ک همشون حقیقت رو بفهمن، دیگه ما نمی‌تونیم کنار هم باشیم؟
متنفرم که این نگرانی در صدایش، واقعی به نظر می‌رسد، چون به این معنی است تمام چرندیاتی را که الان گفته باور دارد.
- تو فکر می‌کنی تنها دلیلی ک دوستت دارم اینه که نباید دوستت داشته باشم؟
سرش را به نشانه تایید تکان می‌دهد.
دستش را چنگ می‌زنم و پشتش را به سمت ورودی خانه هل می‌دهم.
- دنیل!! من کادو ندارم.
نادیده‌اش می‌گیرم و در را باز می‌کنم و او را مستقیم سمت آشپز خانه می‌برم.
داد می‌زنم:
- آهای!
همگی سمت ما برمی‌گردند و ب ما خیره می‌شوند.
نگاهی طولانی به سیکس می‌اندازم. چشم‌هایش گشاد می‌شود. نفسی عمیق می‌کشم و به سمت میز برمی‌گردم. به خصوص سمت هولدر.
درحالیکه به سیکس اشاره می‌کنم، می‌گویم:
- اون خیلی برام قابل احترامه. این تقصیر من نیست. اون از کیف بدش میاد و منم طرفدارشم! بعد منو مجبور کرد که سوار اون چرخ و فلک لعنتی کنمش. بعد مجبورم کرد که دزدکی برم تو اتاق خواب خودم. اون نصفی از اوقات عجیبه و نمی‌تونم باهاش ارتباط برقرار کنم. ولی اون فکر میکنه که من خیلی با نمکم و امروز صبح چانک ازم پرسید که ممکنه یه روزی دوستش داشته باشم و من فهمیدم که هیچ وقت امیدوار نبودم که می‌تونستم یکیو بیشتر از اون چیزی که می‌خوام دوستش داشته باشم. پس هر کدومتون ک با قرار گذاشتن ما مشکلی داره، باید باهاش کنار بیاد چون...
مکث میکنم و سمت سیکس می‌چرخم.
- چون من باهاشم! و اهمیتی نمی‌دم به این که کسی بدونه ما با همیم. من هیچ جا قصد ندارم برم و هیچ جا هم نمی‌خوام برم.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

SHAGHAYEGH

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-07-20
نوشته‌ها
1,385
لایک‌ها
4,364
امتیازها
93
کیف پول من
20,070
Points
1
ویرایش می‌شود...

دستم را بلند می‌کنم و سرش را به سمت خود خم می‌کنم.
- من دوستت دارم چون تو بی نظیری!
عریض‌تر از هر زمانی لبخند می‌زند.
- دنیل وسلی، اون حرکات چاپلوسانه رو از کجا یاد گرفتی؟
میخندم.
- حرکات نه سیکس، جذبه.
منتظر لحظه‌ای می‌مانم ک هولدر مرا از او جدا کند. اما این لحظه فرا نمی‌رسد. وقتی سیکس از من جدا می‌شود، هنوز لبخند بر ل*ب دارد.
از او می‌پرسم:
- حالا که اونا می‌دونن چه حس متفاوتی داره؟ بخاطر اینکه برای من واقعا حس بهتری داره.
او س*ی*نه‌ام را با خنده‌ای غضب آلود هل می‌دهد.
- بس کن. گفتن چیزایی ک باعث میشه مثل یه احمق بخندم رو تمومش کن. صورتم از وقتی تو رو دیدم،(از خنده) درد گرفته.
او را سمت خود می‌کشانم و در اغوشش می‌گیرم و ناگهان به یاد میاورم که ما هنوز در آشپزخانه اسکای هستیم و همه همچنان به ما خیره هستند. با تردید می‌چرخم و به هولدر نگاه می‌کنم تا سطح عصبانیتش را بسنجم.
قبلا کتکم نزده، اما دیده‌ام که چه کاری می‌تواند بکند و قطعا مطمئنم که نمی‌خواهم تجربه‌اش بکنم.
وقتی چشمانم با چشمانش روبرو می‌شود، او... لبخند می‌زند!
او واقعا لبخند می‌زند. اسکای دستمالی که دارد را به سمت چشمانش می‌برد و اشک‌هایش را پاک می‌کند.
کارن و جک هر دو لبخند می‌زنند. عجیب است. خیلی عجیب.
با احتیاط می‌پرسم:
- شما بچه ها با خانوادم حرف زدین؟ اونا حقه کثیف روان شناسی معکوس رو به شما یاد دادن؟
کارن اولین نفری است که حرف می‌زند:
- هردوتون بشینید، غذاتون داره سرد میشه.
پیشانی سیکس را می*ب*و*سم و صندلی‌ام را از پشت میز عقب می‌کشم.
به نگاه کردنم به هولدر ادامه می‌دهم. اما او اصلا ناراحت بنظر نمی‌رسد. در واقع کمی متاثر به نظر می‌اید.
جک از سیکس می‌پرسد:
- هدیه‌های من کدوم گورین؟
او گلویش را صاف می‌کند:
- من تصمیم گرفتم تا کریسمس صبر کنم.
او لیوانش را بالا می‌اورد و ب سمت لبانش می‌برد و نگاهی به من می‌اندازد.
به او لبخند می‌زنم. همه مکالمه‌شان را هر چه قبل قطع کردن من بود، ادامه می‌دهند. انگار که هیچ کس حتی شوکه هم نشده! جوری رفتار می‌کنند انگار عادی است! انگار اتفاقی طبیعی است! من و سیکس!
و من کاملا فهمیدم هر چیزی که ما داریم خوب است و اگر چه هنوز تولدش را نمی‌دانم، می‌دانم این درست است.
و طبق نگاه روی صورتش، همین الان او نیز هم نظر با من است.
**
در حالی ک به عکس در دستم خیره‌م می‌گویم:
- واقعا این یکی رو دوست دارم.
به دیوار تکیه می‌زنم و روی کف اتاق خواب اسکای
می‌نشینم. سیکس عکس‌هایی که در ایتالیا از من و هولدر و اسکای گرفته را دست به دست می‌گرداند.
می‌گوید:
- به کدوم عکس داری نگاه می‌کنی؟
کنارم روی کف زمین دراز می‌کشد. به او نگاه می‌کنم و عکس را سمتش برمی‌گردانم که بتواند ببیند. سرش را با چرخش سریع چشمانش تکان می‌دهد‌.
- تو اون یکی رو فقط دوس داری چون عالی به نظر می‌رسم!
فورا عکس را برمی‌گردانم. حق با اوست. این عالی به نظر می‌آید. اما این تنها دلیلی نیست ک از اول دوستش داشتم.
او در این عکس شاد ب نظر می‌رسد. آرامش بخش!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

SHAGHAYEGH

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-07-20
نوشته‌ها
1,385
لایک‌ها
4,364
امتیازها
93
کیف پول من
20,070
Points
1
- اون عکس رو روزی که به ایتالیا رسیدم گرفتم. می‌تونی نگهش داری.
- ممنون. به هرحال قصد نداشتم بهت پسش بدم!
- یه هدیه سالگرد در نظر بگیرش.
من بلافاصله نگاهی به تاریخ گوشی‌ام می‌اندازم.
- اوه، وای! واقعاً سالگرد ماست.
خودم را دوباره تنظیم می‌کنم تا رو به او خم شوم.
- تقریباً فراموش کردم. من بدترین دوست پسر دنیا هستم. باورم نمیشه هنوز ولم نکردی.
می‌خندد.
- مشکلی نیست. بعدی رو یادت باشه.
دستش را پشت گردنم می‌گذارد و مرا جلو می‌کشد تا ل*ب‌هایمان به هم برسد.
اسکای با گیجی می‌گوید:
- سالگرد؟ دقیقاً چند وقته که شما دو نفر باهمین؟
از سیکس دور می‌شوم و تکیه‌داده به دیوار می‌نشینم.
- دقیقاً بیست و چهار ساعت.
سکوت ناخوشایندی می‌پیچد که البته هولدر آن را پر می‌کند.
- من تنها کسی‌ام که احساس بدی درموردش داره؟
اسکای می‌گوید:
- فکر می‌کنم عالیه.
- من هرگز سیکس رو اینهمه خوب، خوشحال و متعهد ندیده بودم. بنظرم خوب باشه براش.
سیکس می‌نشیند و دست‌هایش را دور گر*دن من می‌پیچد.
- به‌خاطر اینه که هرگز کسی رو پست‌تر، وحشتناک‌تر ک نامناسب‌تر از دنیل ندیدم.
در حالی که ب*وسه‌اش شدت می‌گیرد، به حرف خودش می‌خندد.
این اولین بار است که ب*وسه و خنده همزمان مرا مجاب می‌کند. فکر می‌کنم در بهشت هستم.
هولدر می‌گوید:
- سیکس هم یه اتاق خواب داره، می‌دونی دیگه؟
سیکس دیگر نمی‌خندد. هولدر قرار است در لیست مزخرف من باشد.
- اون اجازه نمیده یه مرد تو اتاقش باشه.
در‌حالی‌که هنوز به سیکس خیره‌ام، جوابش را می‌دهم.
- نه وقتی که اون مرد من باشم!
او را در آ*غ*و*ش می‌کشم. در‌حالی‌که مستقیم به‌سمت پنجره اتاق اسکای می‌روم، دستانش را دور گردنم می‌اندازد و جیغ می‌کشد. من او را به‌آرامی پایین می‌اندازم؛ اما عملاً او را به بیرون هل می‌دهم.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

SHAGHAYEGH

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-07-20
نوشته‌ها
1,385
لایک‌ها
4,364
امتیازها
93
کیف پول من
20,070
Points
1
من درست پشت سر او، همراهی‌اش می‌کنم بدون اینکه حتی از اسکای یا هولدر خداحافظی کنم.
می‌شنوم که اسکای قبل از اینکه از پنجره بیرون بیایم می‌گوید:
- کنار هم خیلی عجیب و غریب بنظر می‌رسن!
هولدر با تایید می‌گوید:
- آره... با این حال به طرز عجیبی با هم جورن!
مکث می‌کنم. هولدر الان از ر*اب*طه من با سیکس تعریف کرد؟ نمی‌دانم چرا همیشه اینقدر تأیید او را می‌خواهم، اما شنیدن صحبت‌های او مرا پر از احساس غروری غیرعادی می‌کند. برمی‌گردم و یک قدم به عقب به‌سمت پنجره برمی‌دارم و به داخل خم می‌شوم.
- شنیدم چی گفتین!
او به پنجره نگاه می‌کند و می‌بیند که به داخل خم شده‌ام، بنابراین چشمانش را می‌چرخاند.
با خنده می‌گوید:
- گمشو!
- نه، لحظات رمانتیکی رو دارم مشاهده می‌کنم.
هولدر یک ابرویش بالا می‌اندازد؛ اما پاسخی نمی‌دهد.
- تو بهترین دوستمی، هولدر!
اسکای سرش را تکان می‌دهد و می‌خندد، اما هولدر همچنان به من نگاه می‌کند مثل اینکه عقلم را از دست داده‌ام.
می‌گویم:
- واقعا، تو بهترین دوستمی و من عاشقتم. از اینکه اعتراف کنم عاشق یه پسرم شرمنده نیستم. من دوستت دارم هولدر. دنیل وسلی، دین هولدر رو دوست داره. همیشه و تا ابد.
در حالی که دستش را در هوا برایم تکلت می‌هد، می‌گوید:
- دنیل، برو با دوست دخترت بیرون.
سرم را تکان می‌دهم.
- نه تا وقتی که بهم بگی تو هم من رو دوست داری.
سرش را به تخته بالای تخت اسکای تکیه می‌دهد.
- من توی لعنتی رو دوست دارم، حالا برو گم شو!
نیشخند می‌زنم.
-من بیشتر دوستت دارم.
او بالشی را برمی‌دارد و آن را به سمت پنجره پرت می‌کند.
- گورت رو از اینجا گم کن، احمق!
می‌خندم و از پنجره دور می‌شوم.
اسکای به او می‌گوید:
- شما دوتا خیلی عجیبین.
پنجره را می‌بندم، سپس رو به سیکس می‌چرخم. او را در اتاق خوابش درحالی‌که دستش را زیر چانه‌اش قرار داده می‌یابم، از پنجره به بیرون خم شده است و پوزخند می‌زند.
با آواز می‌گوید:
- دنیل و هولدر، روی درختی نشستن...
به‌سمت او می‌روم و خط بعدی آهنگ را فی‌البداهه می‌گویم:
- اما بعد دنیل ازش پایین میاد.
بقیه جمله را با عجله تمام می‌کنم.
- و به‌سمت پنجره اتاق سیکس میره و داخل اتاقش میشه.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

SHAGHAYEGH

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-07-20
نوشته‌ها
1,385
لایک‌ها
4,364
امتیازها
93
کیف پول من
20,070
Points
1
می‌خندد و به اتاق خوابش برمی‌گردد تا جا برای ورود من به داخل باز کند. به محض اینکه داخل می‌شوم، نگاهی به اطراف می‌اندازم و اتاقش را مشاهده می‌کنم. بالاخره متوجه شدم که می‌گفت اتاق خواب من بیشتر از یک اتاق برایم مهم است. همانند یک دریچه مخفی منتهی به شخصیت و هویت سیکس است. احساس می‌کنم می‌توانم این اتاق و هر آنچه در آن است را بخوانم و هر آنچه را که باید درباره او بدانم پیدا کنم.
متأسفانه، کنار تخت خود با حالتی خیلی زیباتر از تصورات و لیاقت من ایستاده است و کمی مضطرب به نظر می‌رسد و من نمی‌توانم حتی به اندازه‌ای که اتاق خوابش را مطالعه کنم، چشمم را از او بگیرم.
جز لبخند زدن به او کار دیگری نمی‌توانم انجام دهم. همین الان هم می‌توانم بگویم که این بهترین سالگردی است که تا کنون داشته‌ام. ساکت است، خیلی ساکت و آرام. می‌توانم بشنوم که نفس‌هایش با هر قدمی که عمداً آهسته به‌سمت او برمی‌دارم تندتر می‌شود. شاید نفس‌های من باشد، لعنتی! نمی‌توانم تشخیص دهم. زیرا هر قدم که به او نزدیک می‌شوم، نیازم برای تنفس اضافی بیشتر می‌شود. وقتی به او می‌رسم، با نگاهی مملو از انتظار مسالمت آمیز نگاهم می‌کند.
- ازت سه تا سوال دارم قبل از اینکه کاری ازم سر بزنه!
آرام و مظلوم نگاهم می‌کند. می‌گویم:
- پس آره... اول سه‌تا سوال.
او را رها می‌کنم. به دو دلیل مستقیم به‌سمت صندلی تحریر می‌روم و می‌نشینم. اول! می‌خواهم او فکر کند که کاملا جدی هستپ و هرچه که به او گفتم، روی من مانند او تأثیر نگذاشته است. و دوم، برای اینکه او را بیشتر از هر چیز دیگری دوست دارم اگر ننشینم زانوهایم کنترلشان را از دست دهند.
درحالی‌که او را از آن طرف اتاقش تماشا می‌کنم، می‌گویم:
- سوال شماره یک... تولدت کیه؟
او به پشت خوابیده و چشمانش بسته است و من متنفرم که الان او را از نزدیک تماشا نمی‌کنم.
او گلویش را صاف می‌کند، مشخصاً در حال فکر کردن است.
- اکتبر... سی و یکم، هالووین.
چگونه یک تاریخ تولد باعث می‌شود که من بیش از پیش عاشق او شوم؟ نمی‌دانم چرا ولی اینگونه است.
- سوال شماره دو. غذای مورد علاقه‌ت چیه؟
- پوره سیب زمینی خونگی.
هرگز این یکی را حدس نمی‌زدم. خوشحالم که پرسیدم.
- سوال شماره سه. این یه چیز بزرگه. آماده‌ای؟
سر تکان می‌دهد، اما چشمانش را بسته نگه می‌دارد.
- یه چیزی تو این اتاق که بزرگ‌ترین راز درمورد تو رو میگه، چیه؟
به محض اینکه سوال از د*ه*ان من خارج می‌شود، کاملاً ساکت میشود. نفس‌های اغراق آمیز او متوقف می‌شود. تقریباً یک دقیقه کامل بدون حرکت باقی می‌ماند. آرام‌آرام بالا می‌آید تا جایی که روی لبه تخت و رو به من به حالت نشسته می‌نشیند.
- باید چیزی تو این اتاق باشه؟
سرم را آهسته تکان می‌دهم.
دستش را بلند کرده و با یک انگشت قلبش را لمس و به آن اشاره می‌کند. زمزمه می‌کند:
- این... بزرگترین راز من درست همین جاست.
چشمان او خیس و غمگین است و به نوعی با آن جواب، جو فوراً بین ما تغییر می کند و وحشتناک و خطرناک می‌شود چون به نظر می‌رسد هوای او هوای من شده است و من ناگهان می‌خواهم نفس‌های کمتری بکشم تا مطمئن شوم هرگز تمام نمی‌شود.
بلند می‌شوم و به‌سمت تخت می‌روم. چشمانش مرا از نزدیک دنبال می‌کند تا اینکه مستقیماً جلوی او قرار بگیرم.
-پاشو!
به‌آرامی می‌ایستد. دستم را لا به لای موهای بافته او حرکت می‌دهم تا این که پشت سرش کاملا بین دستانم قرار گیرد. به او خیره می‌شوم تا جایی که قلبم دیگر تاب نمی‌آورد، سپس او را می*ب*وسم. تعداد دفعاتی که طی این دو روز اینکار را کرده‌ام، از دستم در رفته است. نزدیک‌ترین چیزی که من تا‌به‌حال از این طریق احساس کرده‌ام روزی است که تظاهر می‌کردم عاشق دختری در کمد هستم. اما حتی آن روز، روزی که فکر می‌کردم هر روز پس از آن پیشی بگیرد، به این ن*زد*یک*ی نیست.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

SHAGHAYEGH

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-07-20
نوشته‌ها
1,385
لایک‌ها
4,364
امتیازها
93
کیف پول من
20,070
Points
1
حضور او گرم و جذاب است. این واقعیت که تنها یک روز با او هستم و واکنش من اینگونه است، مرا می‌ترساند‌. نمی‌دانم قرص ماه کامل است یا اینکه درون قلبم توموری است یا اینکه او واقعا جادوگر است. آن چیزی که هنوز مشخص نیست این است که چگونه این چیزها بین دو نفر رخ می‌دهد و در واقع دوام داشته باشد.
احساس می‌کنم اعماق قلبم می‌داند که او خیلی خوب است تا حقیقت باشد. ذهن و ب*دن من می‌داند او بیش از حد واقعی است‌. بنابراین او را می*ب*و*سم به این امید که خودم را متقاعد کنم حقیقت دارد. این چندین افسانه نیست. یک ساعت هم نشده که باورش کردم. این واقعیت است و حتی در واقعیت ناقص ما، مردم اینگونه عاشق یکدیگر نیستند.
آنها برای شخصی که به سختی می‌شناسند احساساتی از این قبیل ایجاد نمی‌کنند.
تنها چیزی که کل روند فکر من در حال حاضر به من ثابت می کند این است که چقدر باید او را محکم بگیرم و آویزانش شوم زیرا هر کجا که او می‌رود من هم می‌خواهم بروم و در حال حاضرعقب، پایین تخت است.
- دنیل!
دستم را بلند می‌کنم و با اطمینان خاطر گونه‌اش را نوازش می‌کنم.
نگران است؛ نگران اتفاقی که ممکن بود بین ما رخ دهد. از جایم بلند شده و بدون هیچ حرفی از او دور می‌شوم تا به نگرانی او دامن نزنم. سمت پنجره او رفته و از اتاق خارج می‌شوم. چشمانم را می‌بندم و به این فکر میکنم که در زندگی‌ام چه کاری انجام داده‌ام که لایق او شده باشم.
هولدر می‌پرسد:
- چه غلطی داری میکنی؟
نگاهی می‌کنم و او در نیمه راه پنجره اسکای است. هنگامی که او خارج شد، برمی‌گردد و پنجره او را می‌بندد.
- ریکاوری! فقط به یه دقیقه زمان نیاز داشتم.
او به سمت من می آد و روبه روی من روی زمین می‌نشیند، و به دیوار خانه اسکای تکیه می‌دهد. پاهایش را بالا می‌کشد و آرنجش را روی زانوها قرار می‌وهد.
می‌پرسم:
- داری میری؟ هنوز ساعت نه نشده.
او به زمین می‌رسد و چند پره چمن پاره می‌کند، سپس آنها را بین انگشتان خود می‌چرخاند.
- برای شب بیرون انداخته شدم! کارن اومد و دستم روی پیراهن اسکای بود. خیلی خوشش نیومد!
می‌خندم و نگاهی به پشت سرم انداخت و گفت:
- پس... تو و سیکس، ها؟
با وجود تلاش برای لبخند نزدن، به هر حال این کار را می‌کنم. لبخندی می‌زنم و سرم را تکان می‌دهم.
- نمیدوم چی در مورد اون هست، هولدر، من... اون فقط... آره!
او آرام نگاه کرد و به علف بین انگشتانش خیره شد:
- می‌فهمم چی میگی.
تا لحظه ای که پره‌های چمن را رها کرده و دستانش را روی شلوار جینش پاک کند و آماده ایستادن شود، هیچ یک از ما برای چند لحظه حرف دیگری نمی‌زند.
- خب... خوشحالم که باهات هم صحبت شدم دنیل. اما این واقعیت که امشب عشق متقابلمون به هم رو ابراز کردیم، یکم تحت فشارم گذاشته. فردا می‌بینمت.
بلند می‌شود و سمت ماشینش می‌رود.
بعد از او فریاد می‌کشم:
- دوستت دارم هولدر! بهترین دوستا برای همیشه!
دستش را برایم تکان می‌دهد و کم کم دور می‌شود...
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
بالا