- تاریخ ثبتنام
- 2020-01-27
- نوشتهها
- 249
- لایکها
- 934
- امتیازها
- 63
- محل سکونت
- کلبه ای در اعماق جنگل...
- کیف پول من
- 50
- Points
- 0
سنگ شدی سرد شدی بد شدی
چیزی نمیفهمی
میخوام عوض بشه حالت
ده لعنتی چرا نمیخندی
رد میشی میگی نیست سنمی بام
حالمم دیگه نمیپرسی از رفیقام
بگو چطور انقدر یهو باهام سرد شدی
البته خوب میدونی نقطه ضعفم همیناست
یادته بهم میگفتی که عاشقمی
منم از خوشحالی داد میزدم مال منی
میدونم دورش گذشت عزیزم
رفتارت دیگه باهام مثل یه غریباس
دیگه نیست بخوام دستاشو بگیرم
دیگه نیست پای حرفاش بشینم
دیگه باید با حسرت بشینم عکساشو ببینم
عکساشو ببینم
دیگه نیست بخوام دستاشو بگیرم
دیگه نیست پای حرفاش بشینم
دیگه باید با حسرت بشینم عکساشو ببینم
هر موقع حرف از رفتن میشد
میزدم زیر گریه
حتی تصورشم سخت بود
از پیشت بخواد بره عشقت
همش فکر میکردم بعد من
میخواد بکنه به کی تکیه
تا یه روز پاشدم دیدیم رو آینه
یه کاغذ با یه تکسته
نوشته بود روش خدافظی
نوشته بود برسی تهش به اون کسی
که داشته باشه همیشه لیاقتت
نه یکی مثل من که اینجوری بیطاقته
نه مثل من که یه روزی ترکت کنه
یکی که تا آخرش باشه ب*غ*ل خودت
یکی که تو سختیا بمونه پات
یکی که ازش تو دنیا فقط یه دونه باشه
دیگه نیست بخوام دستاشو بگیرم
دیگه نیست پای حرفاش بشینم
دیگه باید با حسرت بشینم عکساشو ببینم
عکساشو ببینم
دیگه نیست بخوام دستاشو بگیرم
دیگه نیست پای حرفاش بشینم
دیگه باید با حسرت بشینم عکساشو ببینم
دیگه نیست بخوام دستاشو بگیرم
دیگه نیست پای حرفاش بشینم
دیگه باید با حسرت بشینم عکساشو ببینم
عکساشو ببینم
انجمن رمان نویسی | تک رمان
چیزی نمیفهمی
میخوام عوض بشه حالت
ده لعنتی چرا نمیخندی
رد میشی میگی نیست سنمی بام
حالمم دیگه نمیپرسی از رفیقام
بگو چطور انقدر یهو باهام سرد شدی
البته خوب میدونی نقطه ضعفم همیناست
یادته بهم میگفتی که عاشقمی
منم از خوشحالی داد میزدم مال منی
میدونم دورش گذشت عزیزم
رفتارت دیگه باهام مثل یه غریباس
دیگه نیست بخوام دستاشو بگیرم
دیگه نیست پای حرفاش بشینم
دیگه باید با حسرت بشینم عکساشو ببینم
عکساشو ببینم
دیگه نیست بخوام دستاشو بگیرم
دیگه نیست پای حرفاش بشینم
دیگه باید با حسرت بشینم عکساشو ببینم
هر موقع حرف از رفتن میشد
میزدم زیر گریه
حتی تصورشم سخت بود
از پیشت بخواد بره عشقت
همش فکر میکردم بعد من
میخواد بکنه به کی تکیه
تا یه روز پاشدم دیدیم رو آینه
یه کاغذ با یه تکسته
نوشته بود روش خدافظی
نوشته بود برسی تهش به اون کسی
که داشته باشه همیشه لیاقتت
نه یکی مثل من که اینجوری بیطاقته
نه مثل من که یه روزی ترکت کنه
یکی که تا آخرش باشه ب*غ*ل خودت
یکی که تو سختیا بمونه پات
یکی که ازش تو دنیا فقط یه دونه باشه
دیگه نیست بخوام دستاشو بگیرم
دیگه نیست پای حرفاش بشینم
دیگه باید با حسرت بشینم عکساشو ببینم
عکساشو ببینم
دیگه نیست بخوام دستاشو بگیرم
دیگه نیست پای حرفاش بشینم
دیگه باید با حسرت بشینم عکساشو ببینم
دیگه نیست بخوام دستاشو بگیرم
دیگه نیست پای حرفاش بشینم
دیگه باید با حسرت بشینم عکساشو ببینم
عکساشو ببینم
انجمن رمان نویسی | تک رمان