برگزیده واژه های سرد | سارا محسنی کاربر انجمن تک رمان

  • نویسنده موضوع rihanden
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 33
  • بازدیدها 2K
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

rihanden

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-06-02
نوشته‌ها
550
لایک‌ها
13,175
امتیازها
93
سن
17
کیف پول من
2,057
Points
5
نام دلنوشته: واژه های سرد.
به قلم: سارا محسنی.
ژانر: تراژدی

مقدمه:

گاهی دیده ای دلت گریه می خواهد!..

بغض می کنی و خاطره ها را مرور می کنی؟

دیده ای تنهایی می خواهی در حالی که از همیشه تنها تری!

تنهایی می خواهی چون کسی که می خواهی حتی در شلوغی

هم نیست، و تو باید آرام شوی!باید سازگاری کنی!

آدم ها در شلوغی می فهمند که چقدر تنها و بی کسند...

بدتر از آن، اینکه بدانی هیچ کس از وجودت حوشحال نیست!

باید تنها آرام شوی!

باید راهی پیدا کرد...

باید خودت،خودت را در آ*غ*و*ش بگیری و نوازش کنی!...

باید خودت باشی و واژه های بهم ریخته ات...

باید خودت دلیل آرامشت را سفت بچسبی!

حتی اگر با دلت سرد شدند...

تو حتی خودت را بسوزان!

هر کاری کن

دلیل آرامشت چیزی جز 《او》باشد...



6h04_%D9%88%D8%A7%DA%98%D9%87_%D9%87%D8%A7%DB%8C_%D8%B3%D8%B1%D8%AF.jpg
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

rihanden

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-06-02
نوشته‌ها
550
لایک‌ها
13,175
امتیازها
93
سن
17
کیف پول من
2,057
Points
5
در ها را قفل می کنم، پنجره ها را می بندمو پرده ها را می کشم.
حالا من مانده ام و اتاقی خاموش...
واژه های بهم ریخته را کنار هم میچینم.

اشکی بر روی زمین سرد می چکد، قلبم درد میگیرد از این همه سردی.

شاید باید عادت کرد به تنهایی! باید روزی هزار بار تکرار کنم که لیاقت خوبی را ندارم. باید تکرار کنم که این همه سردی حقم است... .
آری حق دلم
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

rihanden

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-06-02
نوشته‌ها
550
لایک‌ها
13,175
امتیازها
93
سن
17
کیف پول من
2,057
Points
5
*سرد*
روزی بر دیوار ها عاشقانه هایم را حک کردم.
چه می دانستم میشود آیینه دقم.
روزگاری از بوی سیگار متنفر بودم؛ از کجا باید می دانستم روزی آرامم می کند.
باران!
بگذار نگویم از ندانسته هایم.
اینگونه آرام تر دانه هایت را بر روی قلبم می کوبانی؛ بگذار آرام بگیرد دله یخ زده ام..
سوُالی نپرس..!
فقط بدان از سردی شهر یخ زده ام... .
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

rihanden

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-06-02
نوشته‌ها
550
لایک‌ها
13,175
امتیازها
93
سن
17
کیف پول من
2,057
Points
5
*کام های عمیق*

شب ها گوشه ای می نشینم و پاکت های سیگار میشوند همدمم..
در اتاقی خاموش هق میزنم، از درد های دخترانه ام می گویم...\=
می گویم از زخم های روی تنم؛ از عشق بی سرانجامم.
از نامردی آدم هایی که خنجر زدند بر جسمم و روحم را تسخیر تنهایی کردند..
هر بار عمیق تر کام میگیرم؛ درد های بزرگ تر مصادف است با کام های عمیقی که مرا به سرفه می اندازد.. .
اشک های داغم روی صورتم می غلتند، پس میزنمشان. باید به حال خودم بمیرم.
کار من از گرما گذشته..
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

rihanden

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-06-02
نوشته‌ها
550
لایک‌ها
13,175
امتیازها
93
سن
17
کیف پول من
2,057
Points
5
*دیوانگی*

روی زمین سرد دراز می کشم و قلبم را چنگ می زنم.
تیر می کشد..
خیلی وقت است از کار افتاده است؛ شب ها منتظر صدای دلنواز تپشش هستم.
اما!..
صدایی جز آهنگ روی تکرار به گوش نمی رسد.
هرچند صدای موسیقی آنقدر بلند است که حتی فریاد های جنون وارم هم شنیده نمی شود.
گفته بودم از شب بیداری هایم؟! از تاریکی اتاق و صدا هایی که در دیوار های خمیده اتاقم دفن می شوند.
گاهی شدید دیوانه میشوم.
از مشت هایی که دیوانه وار در دیوار خالی میشود خبر دارین؟!
من دیوانه ام!...
یک دیوانه... .
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

rihanden

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-06-02
نوشته‌ها
550
لایک‌ها
13,175
امتیازها
93
سن
17
کیف پول من
2,057
Points
5
لبه پرتگاه همیشه گی می نشینم.
اینجا پر از آرامش است؛ از این بالا همه را ریز وکوچک می بینم، آنقدر کوچک که لیاقت اشک های شبانه ام را ندارند؛ لیاقت اینکه بسته بسته سیگار حرام کنم را ندارند.
حتی ارزش انسان بودن هم ندارند..
نمیدانم شاید من از این بالا خودم را خدا می بینم.
مهم نیست! من این حس مالکیت را با تمام وجودم می پرستم..
میدانم!
میدانم وقتی به پایین شهر که رسیدم باز هم از همین آدم های کوچک می ترسم.
باز هم محتاج گرمایی از طرف همین آدم ها می شوم..
آن موقع است که من کوچکم...
شاید هم چوب خدا بودنم را در بلندی می خورم... .
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

rihanden

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-06-02
نوشته‌ها
550
لایک‌ها
13,175
امتیازها
93
سن
17
کیف پول من
2,057
Points
5
به دیوار تکیه می دهم و به آسمان ابری نگاه می کنم.
رعد میزند و آسمان برای لحظه ای روشن میشود.
چرا باران نمی بارد؟
یعنی آنقدر با مرام است که برای بغضم بغض کرده است؟!
منتظر چه هست!؟
پاکتی از جیبم بیرون آورده و سیگاری روشن می کنم و قصد بردن بر لای ل*ب های ترک خورده ام می کنم که رعد میزند.
آنقدر وحشتناک که به لرزه می افتم و سیگار می افتد.
امشب حتی سیگار هم دوای دردم نیست، شاید آ*غ*و*ش می خواهم.
یک ب*غ*ل لبخند، یک کوله شادی...
آرزو بر جوانان عیب نیست...
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

rihanden

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-06-02
نوشته‌ها
550
لایک‌ها
13,175
امتیازها
93
سن
17
کیف پول من
2,057
Points
5
باران!..
امشب بیا خلوت کنیم.
بگذار برای ساعاتی جانانه اشک بریزیم، جانانه از هر چه در دله خ*را*ب و خط خطیمان هست حرف بزنیم...
اول من؛ تو بیا امشب را برای درد های من ببار.
فرصت اندک است و حرف دل زیاد؛ حرف هایی که نه میشود نگفت و نه میشود به کسی گفت.
بیا و امشب را به حالم زار بزن، می خواهم آنقدر محکم بباری که خیابان ها خلوت شود، آنقدر سرد شوی تا آدم ها از سرما گوشه ای از سرما یخ بزنند ...
بیا و همدرد روز های خاکستریم شو..
بیا و گرد و خاک قلبم را پاک کن.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

rihanden

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-06-02
نوشته‌ها
550
لایک‌ها
13,175
امتیازها
93
سن
17
کیف پول من
2,057
Points
5
آلبوم خاطره ها را ورق می زنم، روز هایی ورق ها رقم می خورد.
زود خوبی ها و دوست داشتن ها به دست باد سپرده می شود.
روزی می رسد که دلتنگی ها را به تمسخر میگیری و می گویی "بچه گی کردم".
چه مسخره!..
عیبی ندارد آنها که نخواستند رفتند.
رفتند و من ماندم و ترسی که از جاده ها دارم.
جاده! جاده!..
میدیدم که با هر قدمی که به آن سو بر میدارد من له میشوم. آن روز ها قلبم ماند گوشه ای از اتاق تاریک و خروار ها خاک خرد...
من دیگر از عشق نمی فهمم.
هیچ!..
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

rihanden

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-06-02
نوشته‌ها
550
لایک‌ها
13,175
امتیازها
93
سن
17
کیف پول من
2,057
Points
5
هیس!...

آرام گریه کن...

نگذار آدم های شهر یخ زده صدای هق های شبانه ات را بشنوند...

دلشان که نمی سوزد هیچ، چشمان اشکی ات را هم به تمسخر می گیرند...

دلتنگی ات را زیر پایشان له می کنند و با لبخند قلبت را تکه تکه می کنند...

بغض هایت را قورت بده، آدم ها منتظر صدایی از جانب تو اند.
هیس!.
ساکت باش.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
بالا