****دیالوگ برتر****

  • نویسنده موضوع AYDAW
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 8
  • بازدیدها 781
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

AYDAW

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-04-01
نوشته‌ها
684
لایک‌ها
15,299
امتیازها
93
کیف پول من
3,769
Points
0
به نام او، که مرا قسم داد به قلمPnu z
سهلام تک رمانی های عزیز و تکWsdb
این ساب خالی از هرگونه پست و ارسالی بود
خواستم اولین استارت رو خودم بزنمMh(7@p
این شما و این:

»دیالوگ برتر«
یعنی چی...

یعنی از هررمانی که خوندید یا دارید میخونید
یک دیالوگ که خیلی به دلتون نشسته رو بنویسید و نفر بعدی رو تگ کنید
ترجیحا رمان های درون انجمنی باشهDfgh
مثلا رمان سیب های کال-امیدرهایی-منطق دلبستگی-تخدیرهای ثانیه‌ای و..

و عاماااااااااااا,;^/!
قوانین این تاپیک:
1:از ارسال هرگونه اسپم مسپم خودداری کنید
2:مشخص کنید برای کدوم رمانه..یعنی نام نویسنده و اسم کتابو بنویسید
3:اگه رمان درون انجمنیه نویسنده رو تگ کنید

4:دیالوگ نوشتید نفر بعدی رو تگ کنید حتما
و قانون آخر
لاو یو دارید هزارتااااااااا:giggle:
تا درودی دیگر
سلام به روی ماهتونDj):
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : AYDAW

AYDAW

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-04-01
نوشته‌ها
684
لایک‌ها
15,299
امتیازها
93
کیف پول من
3,769
Points
0
اول از خودم شروع میکنم:
-به اینکه من پسرم. تقریباً 13 سالمه؛ اما دارم راحت اون غذا رو میخورم و اصلاً این چیزا به
ذهنم نرسید. اونوقت تو دختری و همهش 5 سالته؛ اما خوردن اون غذا برات راحت نیست؟ به
اینکه تو مثل بقیه همسنوسالات نیستی. به اینکه تو به چیزایی فکر میکنی که حتی من هم
فکر نمیکنم. به اینکه واقعاً تو چرا با این سن حرفام رو میفهمی. مگه نه اینکه الان باید بری
عروسکبازی کنی و مثل بقیه متوجه این چیزا نباشی؟ مگه نه این که الان باید مثل
همسنوسالای خودت از گرفتن عروسک شاد باشی؟ پس چرا من هیچوقت ندیدم تو بازی

کنی؟
امید رهایی-جلد اول
deimos
Golnaz جیگرم یه دیالوگ رو کن Dj):
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : AYDAW

AYDAW

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-04-01
نوشته‌ها
684
لایک‌ها
15,299
امتیازها
93
کیف پول من
3,769
Points
0
- من از همون موقع که عاقل شدم، اجازه نداشتم حرف بزنم! آخه مگه کسی براش مهم بود؟ می‌دونی؟ من عاشق موسیقی بودم؛ اما مگه کسی می‌دونست؟
تو اولین کسی هستی که داره به حرف‌هام گوش می‌کنه!... .
عاقاژان رمان خودمه :)) خودشیفته هم خودتونید! به زودی تاپیکشو میزنم *-*
رمان:
سماع
نویسنده: Golnaz
یه دیالوگ رو کن
ماهک
-اینم یه خاطره دم رفتن پیش عزرائیل! یادت باشه سالار مرداسی خودش تک و تنها به این جایگاه رسیده و امثال مثل تو پادو بودن. اون دنیا هم وقتی اسم منو به اون زبونت آوردی، دهنتو آب بکش بعد اسممو به ز*ب*ون بیار!
منم یه رونمایی بکنم Wsdb دیالوگ خشن طوره و من خیلیییییی دوستم میاد

رمان تخدیرهای ثانیه ای
Blue berry بلو ژونم یه دیالوگ رو نما:giggle:
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : AYDAW

AYDAW

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-04-01
نوشته‌ها
684
لایک‌ها
15,299
امتیازها
93
کیف پول من
3,769
Points
0
- مگه همینو نمیخواستی؟
رو به چشمهای اشکیم پوزخند زد.
- انتقام شیرینی بود...با دست خودش پیشقدم شد برای بدبختیش.
جلد اول لانه ی ویرانی_بهارگل(بهاره گندمی)
بهارگل
Golnaz گلی جونم فعلا بیا خودمون دیالوگ بگیم:))
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : AYDAW

Bʀɪʟᴀ Sᴛᴇʟʟᴏ

نویسنده افتخاری + شاعر انجمن
نویسنده انجمن
شاعر انجمن
کاربر افتخاری انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-11
نوشته‌ها
378
لایک‌ها
5,419
امتیازها
93
محل سکونت
تهران
کیف پول من
912
Points
7
عجوزه که کلاه ردای مندرس و سیاه رنگش را تا روی بینیش پایین کشیده بود، سری تکان داد و رو به نارسیس به سخن آمد:
-در جستجوی چیز باارزشی هستی نارسیس که به دست آوردن اون مشقت فراوون داره. تو موفق نخواهی شد مگر اینکه از من کمک بخوای!
نارسیس تک خنده ی غرورآمیزی سرداد و ل*ب به کنایه گشود:
-اراده ی من کوه ها رو هم از پای درخواهد آورد! ای عجوزه ی پیر! من رو به کمک تو نیازی نیست. گوهری که در جستجوی اون هستم به دست خواهم آورد.
عجوزه ردای مندرسش را بالا زده و پارچه ای پیچیده بدور جسمی مدور را بر تخته سنگ گذارد و پاسخ داد:
-پدرت آنتوان مقلوب غرور خودش شد. مواظب باش تو طعمه غرور و قدرتت نشی بانوی زیبا! از اون در جهت
شکست شیاطین بهره ببر.

نام رمان: رستاخیز دیمون
نویسنده: بلوبری

αnsєl یه دیالوگ بنویس برامون
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

AYDAW

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-04-01
نوشته‌ها
684
لایک‌ها
15,299
امتیازها
93
کیف پول من
3,769
Points
0
- میشه این بازی رو تموم کنی؟
برخلاف انتظارم، از من دور شد و نگاهی پر از نفرت نثارم کرد.
- میشه دست از نقش بازی کردن برداری؟!
قلبم محکم به قفسه‌ی س*ی*نه‌م می‌کوبید. چشم‌هام قابل کنترل نبود و به اون زل زده بود. می‌دونستم نگاه‌ پر از نفرتش ساختگیه؛ اما طاقت دیدنش رو نداشتم نداشتم.
- من چه نقشی بازی کردم؟ دنیام ذره ذره خاکستر شد لام تا میم حرف زدم؟ گفتم چرا این‌جور شد؟ گفتم خسته‌م؟ گفتم بریدم؟ گفتم؟ نه! نگفتم، نگفتم تا ناراحت نشید! نگفتم تا فکر کنین خوبم، در صورتی که خودم رو توی اون چهاردیواری حبس کرده بودم! حالا تو برای من ارباب‌بازی در میاری؟ ارثت رو خوردم؟ مادر‌و‌پدرت رو کشتم؟ چی‌کارت کردم که... .
اصلا حال گفتتشو ندارم =/ خودتون بفهمید کدوم رمانو میگم
ماهک
رونمایی کن :))
-هیچ وقت یادت نره؛ از اون شهری که توش تو رو عروسک کرده بودن و شده بودی لنگه ی همون صفورا و افسانه ای که یکیشون الان گوشه ی زندانه و اونیکی زیر خاک، تو رو نجات دادم. از دست همون بابای بی غیرتت که شده بودی مواد فروشش نجاتت دادم. چند سال پیش که حتی نمیدونستی زندگی چیه تورو عین خواهر خودم بزرگت کردم و بهت نشون دادم که حتی نفس کشیدنت هم اشتباه بوده! انقد پس غر نزن به جون من.. این همه ازت کار میکشم ولی هنوز جبران اون همه زحمت من نشده!
اینم مشخصه:))
رو نما ای گلی ژونمم_*
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : AYDAW

AYDAW

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-04-01
نوشته‌ها
684
لایک‌ها
15,299
امتیازها
93
کیف پول من
3,769
Points
0
- گاه دنیا، انسان را بازیچه می‌کند. بازیچه شدن زندگی، ناگهانی‌ست. به خودت که می‌آیی، می‌بینی در جایی هستی که هیچ نمی‌دانی. وارد راهی شدی که نمی‌خواستی. سرناسازگاری بر می‌داری؛ اما دیگر راه برگشتی نیست. راهت را با مشورت از عقل و منطقت شروع کردی و مجبوری تا اتمام راه، با عقلت مشورت کنی. راهی که وجودت را تلخ‌تر و بغض‌ات را شکننده‌تر می‌کند. در آن‌جاست که آرزوی مرگ، شب و روزت می‌شود؛ اما این‌کار را هم نمی‌توانی انجام دهی.
میمیرم برای این دیالوگ پایانی که خلاصه‌ی رمانمم هست ( بافتش فلسفه داره *-*)
بِرو :))
-چشم حسودامون کور بارنا...همش تو هول و ولام مبادا امشب چشمت کنن!
-منو یا تورو؟
-تورو...فکر میکنی الان چند هزارپایی ام؟!
فقط با نگاهی خیس تماشایش کردم،تاب متبحرانه ای به تنم داد و زیر گوشم نفس دمید:
-اومدم تورو سوپرایز کنم،خودم گرفتارتر شدم،دیگه حتی صدهزارپایی رو هم رد کردم...دوستت دارم شورو شیرین زندگیم، دوستت دارم!
عاطفه منجزی_یواشکی
عاشق این قسمتشم:))
مآنیـا زود باش مانیا رو نما:))
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : AYDAW

•MāNi•

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-03-22
نوشته‌ها
108
لایک‌ها
2,789
امتیازها
73
محل سکونت
بوشهر
کیف پول من
-11
Points
0
نمی‌دونم چقدر گذشته بود که با تکون دست مامان به خودم اومدم:
-ایستادی اینجا که چی؟ چندتا چایی بریز بیار منتظر تو هستن.
اشک پهنای صورتم و گرفته بود نگاه اشکی و ملتمسم رو به مامان دوختم:
-دست بردار از این نمایش مسخره مامان، تو رو ارواح خاک بابا بذار زندگیم و بکنم داری منو می‌ندازی تو چاهی که تهش جز تاریکی هیچی نیست.
گوشش به این حرفا بدهکار نبود استکان‌ها رو توی سینی چید و قندون رو گذاشت کنارشون:
-چی شد؟! تا همین چند ساعت پیش تو پُل بود ی و رفیع رهگذر!

سیب های کال_ ~پارسا تاجیک~

ماهک ژیگر خودت منورمون کن:))
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : •MāNi•

AYDAW

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-04-01
نوشته‌ها
684
لایک‌ها
15,299
امتیازها
93
کیف پول من
3,769
Points
0
نمی‌دونم چقدر گذشته بود که با تکون دست مامان به خودم اومدم:
-ایستادی اینجا که چی؟ چندتا چایی بریز بیار منتظر تو هستن.
اشک پهنای صورتم و گرفته بود نگاه اشکی و ملتمسم رو به مامان دوختم:
-دست بردار از این نمایش مسخره مامان، تو رو ارواح خاک بابا بذار زندگیم و بکنم داری منو می‌ندازی تو چاهی که تهش جز تاریکی هیچی نیست.
گوشش به این حرفا بدهکار نبود استکان‌ها رو توی سینی چید و قندون رو گذاشت کنارشون:
-چی شد؟! تا همین چند ساعت پیش تو پُل بود ی و رفیع رهگذر!

سیب های کال_ ~پارسا تاجیک~

ماهک ژیگر خودت منورمون کن:))
- با اینکه هنوزم کم حرفه؛ اما میفهمم نگاهش چهقدر فرق کرده...محبتش چند برابر شده...لحنش گرم
شده...هوامو همه جا داره...وقتی باهم بیرون میریم، کسی چپ نگام کنه واکنش نشون میده...هرجا میریم اول در
ماشینو واسه من باز میکنه یا میذاره اول من وارد بشم...
لبخند زدم...دلم تنگ شد.
- درست مثل یه ملکه یا یه شیء با ارزش که شکستنی حساب میشه...
چشمی چرخوندم و دستی به تمسخر تو هوا تکان دادم.
- البته قبل از اون کلاه شاپویی که رو کلهی بیموش میذاره.
لانه ی ویرانی جلد اول
بهارگل
~پارسا تاجیک~
اقای تاجیک شماهم رونمایی کنید
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : AYDAW
بالا