• خرید مجموعه داستان های درماندگان ژانر تراژدی و اجتماعی به قلم احمد آذربخش برای خرید کلیک کنید
  • دیو، دیو است؛ انسان، انسان. هاله‌های خاکستری از میان می‌روند؛ این‌جا یا فرشته‌ای و یا شیطان. رمان دیوهای بیگانه اثر آیناز تابش کلیک کنید
  • رمان ققنوس آتش به قلم مونا ژانر تخیلی، مافیایی/جنایی، اجتماعی، عاشقانه کلیک کنید

داستان ضرب المثل اگر پیش همه شرمنده ام پیش دزد رو سفیدم

  • نویسنده موضوع ~**majhol**~
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 3
  • بازدیدها 231
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

~**majhol**~

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-09
نوشته‌ها
436
لایک‌ها
1,095
امتیازها
63
کیف پول من
0
Points
0
یکی از ثروتمندان ، میهمانی باشکوهی ترتیب داد و از همه ی اشراف و مقامات بلندپایه ی شهر دعوت کرد تا در میهمانی اش شرکت کنند.

همه ی میهمانان خوشحال به نظر می رسیدند. انواع و اقسام غذاها، میوه ها، نو*شی*دنی ها، شیرینی ها و خوردنی های ، برای پذیرایی از میهمانان آماده شده بود
. خدمتگزاران از میهمانان پذیرایی می کردند.

یکی از خدمتگزاران بیمار و ضعیف بود و قدرت حرکت زیادی نداشت. به همین دلیل کارش این شده بود که گوشه ای بنشیند و کفش میهمانان را جفت کند.


به خاطر بیماری حال و حوصله ی خندیدن و خوش آمد گفتن هم نداشت. سرش را پایین انداخته بود و کار خودش را می کرد.

 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

~**majhol**~

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-09
نوشته‌ها
436
لایک‌ها
1,095
امتیازها
63
کیف پول من
0
Points
0
ناگهان یکی از میهمانان با صدای بلندی گفت: "ساعتم! ساعت طلای گران قیمتم نیست."

میهمانان دور مردی که ساعت طلایش گم شده بود، جمع شدند و هرکس حرفی می زد:

ـ مطمئن هستید که آن را با خودتان آورده بودید؟

ـ نکند ساعتتان را توی خانه ی خودتان جا گذاشته باشید.

ـ بهتر نیست جیب لباس هایتان را یک بار دیگر بگردید؟

ـ شاید کسی ساعت شما را دزدیده باشد.

ـ آخر اینجا کسی نیست که اهل دزدی باشد.

ـ بله، راست می گفت. کسی باور نمی کرد که حتی یکی از آن میهمانان ثروتمند و با شخصیت دزد باشد.

صاحب ساعت گفت: "بله حتماً یک نفر آن را دزدیده است. من ساعت طلایم را با خودم به اینجا آورده بودم. مطمئنم، همین نیم

ساعت پیش بود که به ساعتم نگاه کردم ببینم ساعت چند است."


صاحب ساعت از این که ساعت باارزش و طلای خودش را از دست داده خیلی ناراحت بود. اما میزبان از او ناراحت تر بود. او اصلاً

دلش نمی خواست میهمانی باشکوهش بهم بخورد و آن همه هزینه و دردسری که تحمل کرده از بین برود.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

~**majhol**~

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-09
نوشته‌ها
436
لایک‌ها
1,095
امتیازها
63
کیف پول من
0
Points
0
میهمانی تقریباً بهم خورد. همه دنبال ساعت طلا می گشتند . اوضاع ناجور میهمانی را فریاد یک نفر ناجورتر کرد: "هر کس

خواست

از باغ خارج شود بگردید تا شک و تردیدها از بین برود."


این حرف، توهین بزرگی به آن میهمانان عالیقدر به حساب می آمد

صدای اعتراض همه بلند شده بود که ناگهان یکی از میهمانان رو کرد به بقیه و با صدای بلند گفت: "ما آدم های با شخصیتی

هستیم. مسلماً دزدی ساعت کار هیچ یک از ما نیست. اما من فکر می کنم دزد ساعت را پیدا کرده ام."

همه به حرف های او توجه کردند. او با اطمینان خدمتگزار بیمار و ضعیف را نشان داد و گفت: "رفتار او خیلی مشکوک است. حتماً

ساعت را او دزدیده است."


پیش از این که صاحب میهمانی واکنشی از خود نشان بدهد، خدمتگزاران دیگر به سر آن خدمتگزار بیچاره ریختند و تمام سوراخ سمبه

های لباسش را جستجو کردند.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

~**majhol**~

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-09
نوشته‌ها
436
لایک‌ها
1,095
امتیازها
63
کیف پول من
0
Points
0
خدمتگزار بیچاره که گناهی نداشت، با ناله گفت: "اگر پیش همه شرمنده ام، پیش دزد رو سفیدم. لااقل یک نفر توی این جمع هست


که به بی گناهی من اطمینان دارد. و او کسی جز دزد ساعت طلا نیست."


نگاه خدمتگزار بیچاره، هنگامی که این حرف را می زد، به سوی همان کسی بود که او را متهم به دزدی کرده بود. ناخودآگاه همه

متوجه او شدند. میزبان به طرف او رفت و گفت: "چه ناراحت بشوی و چه نشوی باید تو را بگردم." و پیش از آن که مرد فرصت دفاع

از خود را پیدا کند، به جستجوی جیب های او پرداخت.

خیلی زود ساعت طلا از توی جیب ب*غ*ل میهمان ثروتمند پیدا شد. همه فهمیدند که بیهوده به خدمتگزار بیچاره اتهام دزدی زده اند.

میهمان با سری افکنده میهمانی را ترک کرد.


از آن به بعد، وقتی آدم بی گناهی امکان دفاع از خود را نداشته باشد، می گوید: "اگر پیش همه شرمنده ام، پیش دزد روسفیدم."
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
بالا