• رمان ققنوس آتش به قلم مونا ژانر تخیلی، مافیایی/جنایی، اجتماعی، عاشقانه کلیک کنید
  • رمان ترسناک.فانتزی.عاشقانه‌ مَسخِ لَطیف به قلم کوثر حمیدزاده کلیک کنید

درحال ترجمه کتاب دوستان گمشده|Asal_Km کاربر انجمن تک رمان

  • نویسنده موضوع .DefectoR.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 71
  • بازدیدها 6K
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

سطح ترجمه را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

  • ترجمه ضعیف و نامفهوم

    رای: 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    14

.DefectoR.

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-01-17
نوشته‌ها
733
لایک‌ها
29,826
امتیازها
128
سن
24
محل سکونت
صدف_فاز دو_ مجتمع بهاران:)
کیف پول من
3,605
Points
66
- هیس!
گاس من را به طرف مخفی‌گاهمان می‌کشد.
- مگه مغز خر خوردی؟
- اومدم تا هوا تاریکه برم دستشویی.
اگر بفهمد که آنقدر احمقم که ممکن است باعث دسگیر شدن او بشوم، خودش را از دست من راحت می‌کند.
- از اون کوزه استفاده کن. انقدری عقل تو سرت نیست که اینجوری بیرون نپلکی؟
و با صدای آهسته ادامه می‌دهد:
- اگه بندازنت تو آب و دخلت رو بیارن من هیچ کس رو ندارم که بتونه در طول روز خودشو به جای کارگرا جا بزنه و توی کشتی رفت‌وآمد کنه. ببین من اصلا به کارات اهمیت نمی‌دم . هیچ ربطی به من نداره چه غلطی می‌کنی. اما من یه نفر رو لازم دارم که بتوه بین خدمه رفت‌وآمد کنه و برام غذا بیاره. هیچ دلم نمی‌خواد گرسنگی بکشم.
- آره کوزه به فکرم نرسیده بود.
همان ظرف قدیمی که گاس دزدیده بود و آن را زیر بار پنبه در مخفی‌گاهمان نگه می‌داشتیم را می‌گویم. ما آن زیر برای خودمان یک خانه‌ی درست‌و حسابی ساخته‌ایم. گاس به آنجا قصر می‌گوید.
قصر آدم‌های لاغرمردنی. ما مثل موش‌ها آنجا تونل زده‌ایم و من حتی یک مخفی‌گاه کوچک برای کیف لاوینیا در آنجا ساخته‌ام. امیدوارم وقتی نبودم گاس آن را پیدا نکرده‌باشد. او می‌داند که من رازهایی دارم.
اما بالاخره مجبور می‌شوم به او بگویم. همین حالا هم دو روز است که در این کشتی کند مانده‌ام و هنوز نتوانسته‌ام به تنهایی چیزی پیدا کنم. من به مهارت‌های دزدی گاس نیاز دارم و هر چه دیرتر از او کمک بخواهم، احتمال اینکه اتفاق وحشتناکی برای لاوینیا و جونیو جین بیافتد، بیشتر می‌شود. احتمال اینکه آن‌ها بمیرند یا آرزوی مردن کنند هم بیشتر می‌شود. چیزهای زیادی هستند که حتی از مرگ هم بدترند. اگر برده بوده‌باشید حتما می‌دانید که بلاهایی هستند که مرگ در مقایسه با آنها آرامش بخش است.
برای کمک گرفتن از گاس، مجبورم حقیقت را به او بگویم. یا حداقل بیشتر واقعیت را برای او تعریف کنم.
و احتمالا باید یک دلار دیگر هم خرج کنم.
صبر می‌کنم تا در امنیت به خانه‌ی چنبه‌ایمان برگردیم. گاس به جای خواب خودش می‌خزد . هنوز بابت اینکه مجبور شده برای بازگرداندنمن بیرون بیاید ناراحت است.
من این پهلو آن پهلو می‌شوم و روی شکمم غلت میزنم تا بتوانم با او صحبت کنم اما با بوی پایش می‌فهمم که پاهایش را سمت من گذاشته.
- گاس من باید یه چیزی بهت بگم.
یا صدای آزرده‌ای می‌گوید:
- من خوابم.
- ولی میخوام راز مهمی رو بهت بگم
- من برای حرفای احمقانت وقت ندارم
و در حالی که چرت می‌زند ادامه می‌دهد:
- وای تو از یه واگن پر از بز هم رو مخ تری.
- هی گاس بهم قول بده. اگه بتونی کاری که ازت می‌خوام رو بکنی یه دلار دیگه بهت می‌دم. بعد از اینکه این کشتی رو ترک کنی به ابن پول نیاز داری.
گاس به اندازه‌ی حرف‌هایش سرسخت نیست. این پسر هم مثل من ترسیده‌است.
به سختی آب دهانم را فرو می‌دهم و با او درباره‌ی لاجونا و لاوینیا که وارد آن ساختمان شدند و هرگز خارج نشدند می‌گویم و می‌گویم که آنها را دیدم که در جعبه بودند و به کشتی آورده شدند و وقتی یکی از آن جعبه ها به زمین افتاد آن مرد گفت که داخل جعبه یک سگ است.اما به او نمی‌گویم که من در واقع یک دختر هستم و در کودکی از خدمتکار لاوینیا بودم. ترسیدم که باورش برایش سخت باشد و به هر حال نیازی نبود که او این را بداند.
سپس او می‌نشیند. من فقط از صدای لغزیدن او در تاریکی این را می‌فهمم. می‌چرخد و می‌ایستد سپس یکی از پشته‌های پنبه را به عقب و جلو تکان می‌دهد و می‌گوید:
- خب حرفایی که زدی هیچ معنی خاصی نمی‌ده. از کجا مطمئنی که اونا رو ندزدیدن و همونجا توی آپارتمانی که اون مرد یک چشم و موزس توش کار می‌کردن... آپارتمان کی بود؟ اون یارو واش‌باکون، کشته نشدن؟
- واشبورن. اون جعبه‌ها خیلی سنگین بودن.
- شاید اونا هرچیزی که دخترا داشتن رو دزدیدن و ریختن تو اون جعبه‌ها.
چیزی که تا کنون برای من مشخص شده این است که گاس بیشتر از من درباره‌ی آدم بدها می‌داند.
- ولی من یه صدای ناله از توی جعبه شنیدم.
- اون مرد گفت که اربابش یه سگ جدید توی اون جعبه گذاشته درسته؟ از کجا می‌دونی که اون صدا واقعا صدای یه سگ نبوده؟
- من می‌دونم صدای سگ چطوریه. تازه کل عمرم از سگ‌ها ترسیدم و می‌تونم وجودشون رو نزدیک خودم حس کنم. کاملا بوشون رو حس می‌کنم . اون سگ نبود.
- حالا چرا از سگ‌ها می‌ترسی؟ اتفاقا خوبه که آدم یه سگ نزدیک خودش داشته باشه. همه جات دنبالت میاد و می‌تونه برات سنجاب و اردک شکار کنه تا برای شام بپزیشون. آخه کیه که از سگ‌ها بدش بیاد؟
- اونجا توی اون صندوق ها لاوینیا و جونیو جین بودن. مطمئنم.
- خب حالا که چی می‌خوای چیکار کنیم؟
- از مهارت‌های دزدیت استفاده کنیم و امشب بریم روی اون دیگ بخار و ببینیم می‌شه تو کابین مسافرا ردی ازشون پیدا کرد یا نه.
گاس عقب‌نشینی کرده و می‌گوید:
- من نیستم.
- ولی من یک دلار بهت می‌دم. یک دلار کامل!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

.DefectoR.

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-01-17
نوشته‌ها
733
لایک‌ها
29,826
امتیازها
128
سن
24
محل سکونت
صدف_فاز دو_ مجتمع بهاران:)
کیف پول من
3,605
Points
66
- مجبور نیستم به هر قیمتی شده یه دلار در بیارم.این دردسر تو مسئله‌ی من نیست. من دردسرای خودمو دارم.قانون اول اینه که تو رودخونه غرق نشم. اگه تو می‌خوای وقتی اطراف کابین مسافرا پرسه می‌زنی مچتو بگیرن به خودت مربوطه. بهت شلیک می‌کنن و بعدشم غرقت می‌کنن. بذار یه نصیحتی بهت بکنم. اگه سرت تو کار خودت باشه بیشتر عمر می‌کنی. اون دخترا قبل از اینکه اون کار رو بکنن باید فکر اینجاهاشم می‌کردن. یه نظر من که این حتی مسئله‌ی توهم نیست.
بلافاصله به او جواب نمی‌دهم. این معامله با گاس باید در نهایت احتیاط و آرام آرام جوش بخورد. باید با پنبه سرش را ببرم.
- خب تو راست می‌گی این کاملا درباره‌ی لاوینیا درسته.اون خیلی مغروره.فکر می‌کنه کل دنیا باید از دستوراتش اطاعت کنن. از بچگی لوس بار اومده.
- آفرین درستشم همینه.هکمین فرمون رو ادامه بده.
ولی جونیوجین،اون فقط یه بچست.
و جوری که انگار بیشتر سعی در متقاعد کردن خودم دارم زمزمه کنان ادامه می‌دهم:
- فقط یه بچست. حتی لباسشم کاملا بچه‌گونه بود. و لاوینیا بدجوری گولش زد.اصلا درست نیست همچین اتفاقی برای یه دختربچه‌ی کوچیک بیافته.
-بهت گوش نمی‌دم. دارم می‌رم بخوابم.
- روز قیامت منتظر همه‌ی ماست. بالاخره یه روزی می‌رسه هر چقدرم که دور باشه.نمی‌دونم اگه پسفردا سر پل صراط خدا ازم پرسید "هانی چرا گذاشتی همچین اتفاق وحشتناکی بیافته وقتی می‌تونستی جلوشو بگیری؟" بهش چی جواب بدم.
به گاس گفته بودم که اسمم هانی است و مخفف اسم پسرانه‌ی هانی‌بال می‌باشد.
- من اصلا مذهبی نیستم.
- مامانش دو رگست.یکی از جادوگرای پایین نیواورلینزه. دربارشون شنیدی؟ مردم رو طلسم می‌کنن و این جور کارها.
- اگه این دختره جونیو جین دختر یه جادوگره، چرا پرواز نمی‌کنه و از اون جعبه بیرون نمیاد؟ می‌تونه از سوراخ قفل هم بیاد بیرون.
- لابد می‌تونه. شاید بتونه.شاید همین الانم داره صدامونو می‌شنوه تا ببینه بهش کمک می‌کنیم یا نه. اگه بمیره ممکنه روحش بیاد سراغمون و تسخیرمون کنه. روح جادوگرا واقعا تو تسخیر ماهرن.
- هی تو همین الان این حرفای دیوونه کنندت رو تموم کن.
- آره روح‌ها البته می‌تونن دیوونتم بکنن روح‌های جادوگر که خیلی راحت این کار رو می‌کنن من خودم با چشمای خودم بارها دیدم. اصلا ب*دن قربانی رو یک لحظه هم به حال خودش نمی‌ظارن. فقط کافیه به یه آدم مسلط بشن. دستاشو سرد می‌کنن و دور گ*ردنش می‌پیچن و ...
صدای گاس را می‌شنوم که آنقدر به سرعت روی پاهایش می‌ایستد که تراشه‌های گیاه پنبه پوستش را می‌خراشد. زیر ل*ب یک بند دشنام می‌گوید:
- ساکت شو. دیوونم کردی من میرم. یک دلارمو آماده کن.
- همین که برگردی تو مشتته.
خدایا امیدوارم همان کاری که لاوینیا با جونیو جین کرد را با این پسر نکرده‌باشم.
- احتیاط کن گاس. باشه؟
- این کار حماقت محظه هیچ احتیاطی تو کل این کار نیست.
سپس او می‌رود و من را آنجا در حالی که خدا خدا می‌کنم تنها می‌گذارد.
با هر صدای کوچکی از جا می‌پرم. پیش از آنکه صدای تکان‌خوردن پنبه‌ها را بشنوم، همه جا در تاریکی صبح زود فرو رفته است. زمزمه می‌کنم:
- گاس؟
- گاس غرق شد!
اما می‌توانم بگویم روحیه‌اش خوب است. در حال جویدن بیسکوییت‌هایی ایت که از کابین مسافران کش رفته. تکه ای را به من می‌دهد. بیسکوییت خوشمزه است اما خبرهای بدی برایم آورده.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
بالا