داستان واقعی سزای نیکی
حدود 10سال پیش دخترم که سنی نداشت و از خوشکلی در طایفه بی نظیر بود ودرکلاس درس رتبه اول بود ودر همه چیز از همه سبقت میگرفت گل سرسبد خانواده و طایفه پدری و مادری بود
از نظر اخلاق و رفتار بی نظیر بود و زبرو زرنگ و خواستگار زیاد داشت دیگه خسته شده بودم .
شوهرم اخلاقی داشت که می گفت دختر نباید دانشگاه بره و همین که به سن رشد رسید باید شوهر کنه چون ترس از دانشگاه و تنهایی در شهرهای غریب داشت
از خرج و مخارج نمی ترسید الحمدالله وضع مالی خوبی داشت و خرج برادر و مادر و خواهرش روی دوشش بود و یکی یکی آنهارا خونه بخت می فرستاد و همیشه در فکر خانواده بود .
خواهر شوهرم سه تا فرزند داشت، قد من و هرکدام دو تا دختر و یک پسر داریم . خواهر شوهرم هر وقت مشکلی داشت اولین کسی که به دادش میرسید من و شوهرم بودیم یادم میاد چند سال پیش که مریض شده بود و می گفتن سر و جادو و جن زده شده و تا یکسال جیغ و داد میزد و لباسهای خودش رو پاره میکرد اینقدر درفکرش بودم که من و شوهرم خواب و خوراک نداشتیم و هر دکتر میبردیم، خوب نمی شد تا اینکه آدرس دعا نویس پیدا کردم وبا شوهرم او را بردیم و خوبش کردیم و شد مثل روز اول و روبرا شد.
تا اینکه مشکل دیگری به سراغش اومد. خونش رهن بانک بود و سند به نام پدر زن برادر شوهرش بود خواستن خونه رو ازش بگیرند چون برادر شوهرش زنش رو طلاق داده بود ومهریش اجرا گذاشته بود.
شوهرم شب و روز گریه میکرد و ازخواب و خوراک افتاده بود و التماس برادر شوهر خواهر شوهرم میکرد که اگر خونه خواهرش رابگیرند بدبخت میشه، اینکار نکنید.
خلاصه اونها هم به خاطر شوهرم خونه رو پس دادند وخواهر شوهرم خوشحال شد و پولی که بانک ازشون میخواست ما دادیم و خونش از رهن بانک بیرون اورد و خوشحال شدن وهر اتفاقی که درزندگی خواهر شوهرم می افتاد اولین کسی که به یاریش میرفت من بودم وشوهرم .
برای دخترم خواستگاری اومده بود، به شوهرم گفتم برو تحقیق کن تا اگر خوبه کارو انجام بدیم ولی نمی دانستم که آدمهایی که اینقدر خوبی درحقشون بکنیم بد میشند، برادر شوهرِ خواهرشوهرم گفت برو به برادر زنت بگو دخترت به این شخص نده که عرق خور و عصبی است.
خواهرشوهرم و شوهرش میگن بابا ول کن، به ما چه، بگذار بهش بده، برادر شوهرش ناراحت میشه، میگه مگر همین برادر زنت نبود؟ که خونه ات را از رهن بانک در اورد، مگر همین برادر زنت نبود که زنتو نجات داد؟ مگر این نبود که دخترت و پسرت را از مرگ تصادف نجات داد؟ مگر این نبود خرج و مخارج زندگیت فراهم میکرد؟ حالا جواب خوبیش بدی میدید؟
من خودم میرم بهش میگم که با هم دعوا می کند و نمیزاره بیاد بگه.
الان دخترم بعداز 10سال طلاق گرفته و با دوتا بچه و باتمام اعضای بدنش که استخون بدنش شکسته و حتی رگ دستشم قطع شد و به اتاق عمل رفت و خلاصه اینکه آیا این حق دخترم بود، به چه جرمی و گـ ـناه نکرده ای؟
آیا آدمها اینقدر باید پست باشند وجواب خوبی رو بدی ب*دن فقط التماس دعا.
اهای عمه ها خوب باشید وبچه های برادرتون را بچه های خودتون بدونید .
حدود 10سال پیش دخترم که سنی نداشت و از خوشکلی در طایفه بی نظیر بود ودرکلاس درس رتبه اول بود ودر همه چیز از همه سبقت میگرفت گل سرسبد خانواده و طایفه پدری و مادری بود
از نظر اخلاق و رفتار بی نظیر بود و زبرو زرنگ و خواستگار زیاد داشت دیگه خسته شده بودم .
شوهرم اخلاقی داشت که می گفت دختر نباید دانشگاه بره و همین که به سن رشد رسید باید شوهر کنه چون ترس از دانشگاه و تنهایی در شهرهای غریب داشت
از خرج و مخارج نمی ترسید الحمدالله وضع مالی خوبی داشت و خرج برادر و مادر و خواهرش روی دوشش بود و یکی یکی آنهارا خونه بخت می فرستاد و همیشه در فکر خانواده بود .
خواهر شوهرم سه تا فرزند داشت، قد من و هرکدام دو تا دختر و یک پسر داریم . خواهر شوهرم هر وقت مشکلی داشت اولین کسی که به دادش میرسید من و شوهرم بودیم یادم میاد چند سال پیش که مریض شده بود و می گفتن سر و جادو و جن زده شده و تا یکسال جیغ و داد میزد و لباسهای خودش رو پاره میکرد اینقدر درفکرش بودم که من و شوهرم خواب و خوراک نداشتیم و هر دکتر میبردیم، خوب نمی شد تا اینکه آدرس دعا نویس پیدا کردم وبا شوهرم او را بردیم و خوبش کردیم و شد مثل روز اول و روبرا شد.
تا اینکه مشکل دیگری به سراغش اومد. خونش رهن بانک بود و سند به نام پدر زن برادر شوهرش بود خواستن خونه رو ازش بگیرند چون برادر شوهرش زنش رو طلاق داده بود ومهریش اجرا گذاشته بود.
شوهرم شب و روز گریه میکرد و ازخواب و خوراک افتاده بود و التماس برادر شوهر خواهر شوهرم میکرد که اگر خونه خواهرش رابگیرند بدبخت میشه، اینکار نکنید.
خلاصه اونها هم به خاطر شوهرم خونه رو پس دادند وخواهر شوهرم خوشحال شد و پولی که بانک ازشون میخواست ما دادیم و خونش از رهن بانک بیرون اورد و خوشحال شدن وهر اتفاقی که درزندگی خواهر شوهرم می افتاد اولین کسی که به یاریش میرفت من بودم وشوهرم .
برای دخترم خواستگاری اومده بود، به شوهرم گفتم برو تحقیق کن تا اگر خوبه کارو انجام بدیم ولی نمی دانستم که آدمهایی که اینقدر خوبی درحقشون بکنیم بد میشند، برادر شوهرِ خواهرشوهرم گفت برو به برادر زنت بگو دخترت به این شخص نده که عرق خور و عصبی است.
خواهرشوهرم و شوهرش میگن بابا ول کن، به ما چه، بگذار بهش بده، برادر شوهرش ناراحت میشه، میگه مگر همین برادر زنت نبود؟ که خونه ات را از رهن بانک در اورد، مگر همین برادر زنت نبود که زنتو نجات داد؟ مگر این نبود که دخترت و پسرت را از مرگ تصادف نجات داد؟ مگر این نبود خرج و مخارج زندگیت فراهم میکرد؟ حالا جواب خوبیش بدی میدید؟
من خودم میرم بهش میگم که با هم دعوا می کند و نمیزاره بیاد بگه.
الان دخترم بعداز 10سال طلاق گرفته و با دوتا بچه و باتمام اعضای بدنش که استخون بدنش شکسته و حتی رگ دستشم قطع شد و به اتاق عمل رفت و خلاصه اینکه آیا این حق دخترم بود، به چه جرمی و گـ ـناه نکرده ای؟
آیا آدمها اینقدر باید پست باشند وجواب خوبی رو بدی ب*دن فقط التماس دعا.
اهای عمه ها خوب باشید وبچه های برادرتون را بچه های خودتون بدونید .