متاسفانه از زندگی و دوران عمرش، اطلاعزیادی در دست نیست، فقط نقلهای کوتاه تاریخی و حکایتهایی از او در کنار علی (علیهالسّلام) و خاندانش، ارزش وجودی و باصفای او را نشان میدهد. قنبر از حیث حسب و نسب نیز شخصی مجهول است و اطلاعات متقنی درباره آباء و اجداد او در دست نیست.
اما چه حسب و نسبی بالاتر از این که قنبر را منتسب به علی (علیهالسّلام) میدانند و او را در کنار علی و با عنوان غلام علی میشناسند و چه اصل و نسبی بالاتر از این که در پرتو دین اسلام جان و روحش را صفا بخشید و خود را مانند سلمان فارسی و دیگر یاران امیرالمومنین (علیهالسّلام) منتسب به اسلام میدانست.
امام باقر (علیهالسّلام) فرمود: روزی یاران و اصحاب پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) گرد هم نشسته بودند، و هرکسی به نسب خود مینازید و از خود میگفت. در این گفتگوی حساس، عمر بن خطاب گفت: تو هم نسب خود را بگو.
سلمان گفت: «من بنده خدا هستم، گمراه و تهیدست و برده بودم خداوند به برکت وجود پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مرا هدایت کرد و بینیار و آزاد نمود، این است حسب و نسب من ای عمر! در همین وقت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) حاضر شد و از مضمون گفتگوی آنها با خبر گشت، به اصحاب خطاب کرد و فرمود: «شرف مرد، دین و ایمان او است، آبروی مرد خلق و خوی او است، ریشه و اصل مرد، عقل او است، سپس آیه ۱۳ حجرات را تلاوت فرمود که ترجمهاش این است: «ای مردم جهان، ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و به شکل دستهها و قبیلهها (ی مختلف) در آوردیم تا همدیگر را بشناسید، همانا گرامیترین شما نزد خداوند، پرهیزکارترین شما است؛[۱]»
شبیه این جریان برای قنبر اتفاق افتاد. در یکی از روزها «حجاج بن یوسف ثقفی» به اطرافیان خود گفت: آرزومندم یکی از اصحاب علی را به چنگ آورم و با ریختن خونش به درگاه خداوند تقرب جویم! درباریان نام قنبر را بردند و به دستور حجاج او را احضار کردند. وقتی قنبر وارد شد، حجاج خطاب به او گفت: تو کیستی؟ قنبر با بیانی رسا و بدون هیچ خوف و ترسی خود را چنین معرفی کرد: «انا مولی من ضرب بسیفین و طعن برمحین، و صلی قبلتین و بایع البیعتین و هاجر الهجرتین و لم یکفر بالله طرفه عین، انا مولی صالح المومنین و وارث النبیین و خیرالوصیین…؛
من غلام آن کسی هستم که با دو شمشیر و دو نیزه میجنگید و به دو قبله نماز خواند و دو نوبت با رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بیعت کرد و دو نوبت هجرت نمود و لحظه و چشم بههم زدنی کافر نشد، من غلام صالح مومنانم و غلام وارث انبیا و بهترین اوصیا هستم...»
چون حجاج این سخنان را از قنبر شنید، دستور داد گر*دن او را زدند و آن مرد خدا و یار و همراه امیرمومنان (علیهالسّلام) را به شهادت رساندند.[۲][۳][۴][۵][۶]
اما از آنچه در کتب تاریخی درباره زندگی این غلام وفادار امیرالمومنین علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) آمده، روشن میشود که وی از قبیله همدان بود و و او را به لقب «ابوهمدان» میخواندهاند.
وی در کوفه زندگی میکرد و از سالهای قبل، علی (علیهالسّلام) را به حقانیت میشناخت. از سابقین در ولایت و معرفت آن حضرت و همیشه وفادار و مطیع امر مولای خود بود. امام نیز در کارهای مختلف از او استفاده میکرد و در مواقع حساس او را میطلبید و مامور کاری مهم میکرد.
اما چه حسب و نسبی بالاتر از این که قنبر را منتسب به علی (علیهالسّلام) میدانند و او را در کنار علی و با عنوان غلام علی میشناسند و چه اصل و نسبی بالاتر از این که در پرتو دین اسلام جان و روحش را صفا بخشید و خود را مانند سلمان فارسی و دیگر یاران امیرالمومنین (علیهالسّلام) منتسب به اسلام میدانست.
امام باقر (علیهالسّلام) فرمود: روزی یاران و اصحاب پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) گرد هم نشسته بودند، و هرکسی به نسب خود مینازید و از خود میگفت. در این گفتگوی حساس، عمر بن خطاب گفت: تو هم نسب خود را بگو.
سلمان گفت: «من بنده خدا هستم، گمراه و تهیدست و برده بودم خداوند به برکت وجود پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مرا هدایت کرد و بینیار و آزاد نمود، این است حسب و نسب من ای عمر! در همین وقت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) حاضر شد و از مضمون گفتگوی آنها با خبر گشت، به اصحاب خطاب کرد و فرمود: «شرف مرد، دین و ایمان او است، آبروی مرد خلق و خوی او است، ریشه و اصل مرد، عقل او است، سپس آیه ۱۳ حجرات را تلاوت فرمود که ترجمهاش این است: «ای مردم جهان، ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و به شکل دستهها و قبیلهها (ی مختلف) در آوردیم تا همدیگر را بشناسید، همانا گرامیترین شما نزد خداوند، پرهیزکارترین شما است؛[۱]»
شبیه این جریان برای قنبر اتفاق افتاد. در یکی از روزها «حجاج بن یوسف ثقفی» به اطرافیان خود گفت: آرزومندم یکی از اصحاب علی را به چنگ آورم و با ریختن خونش به درگاه خداوند تقرب جویم! درباریان نام قنبر را بردند و به دستور حجاج او را احضار کردند. وقتی قنبر وارد شد، حجاج خطاب به او گفت: تو کیستی؟ قنبر با بیانی رسا و بدون هیچ خوف و ترسی خود را چنین معرفی کرد: «انا مولی من ضرب بسیفین و طعن برمحین، و صلی قبلتین و بایع البیعتین و هاجر الهجرتین و لم یکفر بالله طرفه عین، انا مولی صالح المومنین و وارث النبیین و خیرالوصیین…؛
من غلام آن کسی هستم که با دو شمشیر و دو نیزه میجنگید و به دو قبله نماز خواند و دو نوبت با رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بیعت کرد و دو نوبت هجرت نمود و لحظه و چشم بههم زدنی کافر نشد، من غلام صالح مومنانم و غلام وارث انبیا و بهترین اوصیا هستم...»
چون حجاج این سخنان را از قنبر شنید، دستور داد گر*دن او را زدند و آن مرد خدا و یار و همراه امیرمومنان (علیهالسّلام) را به شهادت رساندند.[۲][۳][۴][۵][۶]
اما از آنچه در کتب تاریخی درباره زندگی این غلام وفادار امیرالمومنین علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) آمده، روشن میشود که وی از قبیله همدان بود و و او را به لقب «ابوهمدان» میخواندهاند.
وی در کوفه زندگی میکرد و از سالهای قبل، علی (علیهالسّلام) را به حقانیت میشناخت. از سابقین در ولایت و معرفت آن حضرت و همیشه وفادار و مطیع امر مولای خود بود. امام نیز در کارهای مختلف از او استفاده میکرد و در مواقع حساس او را میطلبید و مامور کاری مهم میکرد.