Lunika✧
مدیریت کل سایت + مدیر تالار کپی
پرسنل مدیریت
مدیریت کل سایت
حفاظت انجمن
نویسنده حرفهای
نویسنده انجمن
ویراستار انجمن
کاربر افتخاری انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
سلامی به گرمی خورشید به تک رمانیهای عزیز! خوشحالم که امروز هم میتونم در خدمت شما عزیزان باشم.
اینجاییم با یک مصاحبهی جدید و مهمون امروزمون کسی نیست جز... کاترینا شاون.
- سلام کاترینا! به استودیوی ما خوش اومدی.
+ سلام به تو! متشکرم بابت دعوتتون.
- خواهش میکنم؛ نظرت چیه بریم سراغ سؤالا؟ به عنوان اولین سؤال، یه چیزی توی ذهنم هست. موجودیت اصلی تو چیه؟ جگوار؟ گربه؟(خنده) و یا همسایهی مارتین؟
+(لبخند) امیدوارم یه راز بین خودمون باشه (چشمک)
- (خنده) حتما البته در صورتی که کسی این مصاحبه رو نبینه؛ اما خب خیلی دلم میخواد جواب این سؤال رو بدونم.
+ اصل و ماهیت من در واقع یه نیمهجگواره که قابلیت تبدیل رو داره، البته نه به هر چیزی! فقط و فقط میتونم به چیزی یا کسی که تواناییش رو دارم تبدیل بشم که از لحاظ خون هم با اون تطابق داشته باشم. نسل ما از زمانی به وجود اومد که اجدادم بهخاطر حملات با ساحرهها و غارت اونها درگیر نفرین هزاران ساله شدن. نفرینی که دیگه جزئی از وجود و میراث ما شده بود. ما جگوارها روزی تنها جگوار بودیم اما اکنون محکومیم که هم شکل انسانها باشیم.
- آمم... راستش یکم پیچیده شد.(خنده) یه سؤال دیگه که شاید بازم الکی باشه؛ اما برام سؤاله. چجوری تونستی با روحی هشتاد ساله روحیههای دختری هیجده ساله رو داشته باشی؟
+ (خنده) زیاد هم سخت نبود، معمولا زمانی که مارتین رو میدیدم تنها به اون لبخند میزدم و اون تمام حرفها و دردو دلهاش رو برام ردیف میکرد. بهخاطر همین هم با این ترفند اون رو شناختم، اون واقعا بیخطره!
میخواستم اول اون رو بشناسم، بعد نسبت به شخصیتش تصمیم بگیرم که منجی اون باشم یا قاتلش!
- اومم مارتین! حالا که حرفش شد یه چیزی برام خیلی عجیبه، به خاطر خانوادهی مارتین مادرت مرد؛ چرا نجاتش دادی؟
+ من هنوز هم معتقدم پدرم باعث و بانی مرگ مادرمه، حد جنگل مشخص شده بود. پدرم، مادرم رو به مرز ممنوعهی خودمون کشوند؛ اون با وجود اطلاع باز از قوانین سرپیچی کرد و مادرم رو قربانی انسانها کرد!
انسانهایی که با وجود ترس از خودشون مراقبت کردند، البته من ازشون متنفر بودم اما مقصر این ماجرا بیشک توماسه!
- نمیخوام حرفهات رو رد کنم؛ اما به نظرم یکم بیعقلیه که بین کسی که کاملا نمیشناسیش و پدرت، مارتین انتخاب بشه. تو چطور این کار رو کردی؟
+ توماس سالهاست که نفرتش رو نسبت به قشر انسانها ثابت کرده. اون بارها سعی کرد که شکل انسانی بودنش رو برای همیشه حذف کنه و تمام عمرش رو با ظاهر جگوار زندگی کنه، اما شک دارم با به دست آوردن حجر، کتاب و انگشتر پادشاهی بخواد که به اهداف شومش برسه!
مارتین توی این داستان نقش بره رو داره و قطعا توماس گرگ این ماجراست، منهم میخوام منجی بره باشم!
- پس یه قهرمان جلوی من نشسته!(خنده) اما این قهرمان بازیا هم خطراتی به دنبال داره. در جریان هستی که؟! ترسی ازشون نداری؟
+ ترس برای من معنی نداره، من بهترین تیرانداز و جنگاور جنگها بودم. میخواستم برای یک بار هم که شده نصیحت مادرم رو اجرا کنم. اون از من خواست برای یکبار هم که شده به ندای قلبم بشنوم. قلبم اسم مارتین رو تنها نجوا میکنه! پس حداقل میدونم انتخابم اشتباه نیست... .
- اوه! قلبت... حالا که کسی مثل آنجل هست، هنوز هم قلبت همون نظر رو راجب مارتین داره؟
+ (بغض) مارتین برای من تنها یک انسان عادی یا یک شکار نیست، روح اون حرفها و حتی صداش یک مذهبیت مقدسه که تنها متعلق به منه.
اون مثل دریا پاک و آرومه، مثل کوه استوار و قویه، مثل جنگل پریشانحال و مثل غار اَمن. توماس باعث جدایی ما شد ولی من حاضرم بهخاطر حفظ سلامتی و آرامش مارتین ازش دور باشم حتی اگر حاضر باشم اون رو در کنار فرد غریبه ببینم!
- اوه متأسفم! میتونم بپرسم راجب آنجل چه نظری داری؟
+ راستش رو بخوای نمیدونم، اوایل که باهاش آشنا شدم دلم میخواست سر از تنش جدا کنم و از اون به عنوان مجسمه توی کلکسیون حیوانات خشک شدهی خودم استفاده کنم همچنین از خونش یه سس تند خوشمزه درست کنم، اما بعدها متوجه شدم که وجود اون باعث حس آرامش و خوشحالیه مارتینه! پس هر چیزی که باعث شادی مارتین میشه، باعث شادی من هم میشه.
- واقعا میخوای عقب بکشی و مارتین رو به آنجل ببازی؟
+ مارتین میخواد که یک انسان باشه اون فقط میتونه در کنار یک انسان خوشبخت بشه!
- اما این قوانین بیمعنیان تا زمانی که پای عشق وسط باشه! تا الان هم قانونای زیادی بابت نجات مارتین شکسته شده، فکر نمیکنی که میشه از یه قانون دیگه هم گذشت؟
+ قانون شکنی وقت نمیشناسه، به وقتش برای رسیدن به هدف تمام قانونها رو میشکونم ولی اولویت من تنها و تنها سلامتیه مارتینه. ترجیح میدم کمی صبر کنم تا تصمیم بهتری بگیرم.
- امیدوارم که بتونی درستترین تصمیم رو بگیری.
به پایان این قسمت از مصاحبه میرسیم. امیدوارم که خوشتون اومده باشه؛ در آینده شاهد پارت های بیشتری به قلم .ATLAS. هستیم. با آرزوی موفقیت برای شما عزیزان.
اینجاییم با یک مصاحبهی جدید و مهمون امروزمون کسی نیست جز... کاترینا شاون.
- سلام کاترینا! به استودیوی ما خوش اومدی.
+ سلام به تو! متشکرم بابت دعوتتون.
- خواهش میکنم؛ نظرت چیه بریم سراغ سؤالا؟ به عنوان اولین سؤال، یه چیزی توی ذهنم هست. موجودیت اصلی تو چیه؟ جگوار؟ گربه؟(خنده) و یا همسایهی مارتین؟
+(لبخند) امیدوارم یه راز بین خودمون باشه (چشمک)
- (خنده) حتما البته در صورتی که کسی این مصاحبه رو نبینه؛ اما خب خیلی دلم میخواد جواب این سؤال رو بدونم.
+ اصل و ماهیت من در واقع یه نیمهجگواره که قابلیت تبدیل رو داره، البته نه به هر چیزی! فقط و فقط میتونم به چیزی یا کسی که تواناییش رو دارم تبدیل بشم که از لحاظ خون هم با اون تطابق داشته باشم. نسل ما از زمانی به وجود اومد که اجدادم بهخاطر حملات با ساحرهها و غارت اونها درگیر نفرین هزاران ساله شدن. نفرینی که دیگه جزئی از وجود و میراث ما شده بود. ما جگوارها روزی تنها جگوار بودیم اما اکنون محکومیم که هم شکل انسانها باشیم.
- آمم... راستش یکم پیچیده شد.(خنده) یه سؤال دیگه که شاید بازم الکی باشه؛ اما برام سؤاله. چجوری تونستی با روحی هشتاد ساله روحیههای دختری هیجده ساله رو داشته باشی؟
+ (خنده) زیاد هم سخت نبود، معمولا زمانی که مارتین رو میدیدم تنها به اون لبخند میزدم و اون تمام حرفها و دردو دلهاش رو برام ردیف میکرد. بهخاطر همین هم با این ترفند اون رو شناختم، اون واقعا بیخطره!
میخواستم اول اون رو بشناسم، بعد نسبت به شخصیتش تصمیم بگیرم که منجی اون باشم یا قاتلش!
- اومم مارتین! حالا که حرفش شد یه چیزی برام خیلی عجیبه، به خاطر خانوادهی مارتین مادرت مرد؛ چرا نجاتش دادی؟
+ من هنوز هم معتقدم پدرم باعث و بانی مرگ مادرمه، حد جنگل مشخص شده بود. پدرم، مادرم رو به مرز ممنوعهی خودمون کشوند؛ اون با وجود اطلاع باز از قوانین سرپیچی کرد و مادرم رو قربانی انسانها کرد!
انسانهایی که با وجود ترس از خودشون مراقبت کردند، البته من ازشون متنفر بودم اما مقصر این ماجرا بیشک توماسه!
- نمیخوام حرفهات رو رد کنم؛ اما به نظرم یکم بیعقلیه که بین کسی که کاملا نمیشناسیش و پدرت، مارتین انتخاب بشه. تو چطور این کار رو کردی؟
+ توماس سالهاست که نفرتش رو نسبت به قشر انسانها ثابت کرده. اون بارها سعی کرد که شکل انسانی بودنش رو برای همیشه حذف کنه و تمام عمرش رو با ظاهر جگوار زندگی کنه، اما شک دارم با به دست آوردن حجر، کتاب و انگشتر پادشاهی بخواد که به اهداف شومش برسه!
مارتین توی این داستان نقش بره رو داره و قطعا توماس گرگ این ماجراست، منهم میخوام منجی بره باشم!
- پس یه قهرمان جلوی من نشسته!(خنده) اما این قهرمان بازیا هم خطراتی به دنبال داره. در جریان هستی که؟! ترسی ازشون نداری؟
+ ترس برای من معنی نداره، من بهترین تیرانداز و جنگاور جنگها بودم. میخواستم برای یک بار هم که شده نصیحت مادرم رو اجرا کنم. اون از من خواست برای یکبار هم که شده به ندای قلبم بشنوم. قلبم اسم مارتین رو تنها نجوا میکنه! پس حداقل میدونم انتخابم اشتباه نیست... .
- اوه! قلبت... حالا که کسی مثل آنجل هست، هنوز هم قلبت همون نظر رو راجب مارتین داره؟
+ (بغض) مارتین برای من تنها یک انسان عادی یا یک شکار نیست، روح اون حرفها و حتی صداش یک مذهبیت مقدسه که تنها متعلق به منه.
اون مثل دریا پاک و آرومه، مثل کوه استوار و قویه، مثل جنگل پریشانحال و مثل غار اَمن. توماس باعث جدایی ما شد ولی من حاضرم بهخاطر حفظ سلامتی و آرامش مارتین ازش دور باشم حتی اگر حاضر باشم اون رو در کنار فرد غریبه ببینم!
- اوه متأسفم! میتونم بپرسم راجب آنجل چه نظری داری؟
+ راستش رو بخوای نمیدونم، اوایل که باهاش آشنا شدم دلم میخواست سر از تنش جدا کنم و از اون به عنوان مجسمه توی کلکسیون حیوانات خشک شدهی خودم استفاده کنم همچنین از خونش یه سس تند خوشمزه درست کنم، اما بعدها متوجه شدم که وجود اون باعث حس آرامش و خوشحالیه مارتینه! پس هر چیزی که باعث شادی مارتین میشه، باعث شادی من هم میشه.
- واقعا میخوای عقب بکشی و مارتین رو به آنجل ببازی؟
+ مارتین میخواد که یک انسان باشه اون فقط میتونه در کنار یک انسان خوشبخت بشه!
- اما این قوانین بیمعنیان تا زمانی که پای عشق وسط باشه! تا الان هم قانونای زیادی بابت نجات مارتین شکسته شده، فکر نمیکنی که میشه از یه قانون دیگه هم گذشت؟
+ قانون شکنی وقت نمیشناسه، به وقتش برای رسیدن به هدف تمام قانونها رو میشکونم ولی اولویت من تنها و تنها سلامتیه مارتینه. ترجیح میدم کمی صبر کنم تا تصمیم بهتری بگیرم.
- امیدوارم که بتونی درستترین تصمیم رو بگیری.
به پایان این قسمت از مصاحبه میرسیم. امیدوارم که خوشتون اومده باشه؛ در آینده شاهد پارت های بیشتری به قلم .ATLAS. هستیم. با آرزوی موفقیت برای شما عزیزان.