خوش آمدید!

با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترین‌ها را تجربه کنید.☆

همین حالا عضویتت رو قطعی کن!

کتاب در حال تایپ کتاب«موهبت کامل نبودن» | اثر برنه براون

ساعت تک رمان

کتاب های درخواستی در حال تایپ

ᏋᎷᏒᎥᏕ

تایپیست آزمایشی
مقام‌دار آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2022-10-19
نوشته‌ها
77
کیف پول من
13,959
Points
125
که اویست جاوید برتر خدای
خداوند نیکی ده و رهنمای


نام کتاب: موهبت کامل نبودن “نه به خود آرمانی؛ بله به خود واقعی”

نویسنده: برنه براون

ژانر:روانشناسی- توسعه فردی

مترجم: سمیه جوادیان

تایپیست: ᏋᎷᏒᎥᏕ

مقدمه: پذیرش داستان خود سخت است، اما هیچ گاه به سختی یک عمر فرار کردن از آن نیست. پذیرفتن ضعف ها مخاطره آمیز است، اما هیچ گاه خطرناک تر از نادیده گرفتن عشق،
حس تعلق و شادی نیست. این امر ما را بیش از پیش آسیب پذیر می کند. ما برای تایید و پذیرش دیگران تلاش می کنیم، می دانیم چه بپوشیم، چه بگوییم، چه نگوییم و چگونه مردم
را شاد کنیم. این کتاب دعوت به ملحق شدن به جنبش انقلابی زندگی جانانه است. حرکتی کوچک، آرام و مردمی که با این شعار آغاز می شود:«داستان من مهم است،زیرا من مهم هستم.»
به هر شکلی که هستیم و هر نوع زندگی که داریم می توانیم راحت به خیابان ها برویم.
آزادی به این حرکت جان می دهد.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

.Sarina.

مدیر ارشد + ناظر ارشد رمان
پرسنل مدیریت
مدیریت ارشد
ناظر ارشد
ناظر انجمن
مشاور انجمن
ویراستار انجمن
گوینده انجمن
تیزریست انجمن
میکسر انجمن
کپیست انجمن
تایپیست انجمن
ادیتور انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2024-04-21
نوشته‌ها
874
کیف پول من
149,613
Points
1,143

ᏋᎷᏒᎥᏕ

تایپیست آزمایشی
مقام‌دار آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2022-10-19
نوشته‌ها
77
کیف پول من
13,959
Points
125
پیشگفتار

پذیرش داستان زندگی خود و دوست داشتن خود، شجاعانه ترین کاری است که می توانیم
در طول عمرمان انجام دهیم

هر زمان که الگوی تکرار شونده را ببینید، دیگر نمی توانید آن را نادیده بگیرید. به من اعتماد کنید. من امتحان کردم هر زمان که یک حقیقت تکرار می شود، دیگر نمی توان
آن را تصادفی قلمداد کرد. به عنوان مثال: به هر طریقی خودم را متقاعد می کنم که شش ساعت خواب برای من کافی است، اما کم تر از هشت ساعت خواب باعث می شود
بی حوصله و عصبی بشوم و به سراغ شیرینی و شکلات بروم. این یک الگو است. به علاوه من یک الگوی تعلل بسیار بد هم دارم.
من همیشه نوشتن را با کارهایی مثل مرتب کردن خانه و خرید لوازم برای دفترکارم به تعویق می اندازم. الگوها بسیار مهم هستند و نمی توان آنها را نادیده گرفت، زیرا ذهن
ما به گونه ای طراحی شده است که به دنبال الگو می گردد و به الگوها معنا می دهد. انسان، مخلوقی معناساز است. بخواهیم یا نخواهیم ذهن ما برای لین کار تنظیم شده است.
سال ها طول کشید تا توانستم ذهنم را تربیت کنم. حالا می توانم زندگی ام را خودم بسازم.
به عنوان پژوهشگر، رفتار افراد را زیر نظر می گیرم تا بتوانم الگوها، روابط و ارتباطات معنا دهنده به احساسات، رفتارها و افکار را شناسایی کنم. من عاشق کارم هستم.
کشف الگو، کاری شگفت انگیز است و در واقع تلاش هایم به طور ناخودآگاه بر زندگی شخصی ام و ضعف هایم تاثیر گذاشت. همه چیز در نوامبر 2006 تغییر کرد، زیرا تحقیقی
که در این کتاب آمده است مانند ضربه ای بر سرم فرود آمد. برای اولین بار در زندگی حرفه ای خود، دوست داشتم پژوهشم را نادیده بگیرم.
تا آن زمان فقط در مورد هیجان های منفی مثل احساس شرم، ترس و آسیب پذیری مطالعه و تحقیق کرده بودم. مقاله های علمی در مورد خجالت، تهیه برنامه تاب آوری
(انعطاف پذیری) در برابر شرم برای متخصصان بهداشت روان و درمان گران اعتیاد و کتابی درباره تاب آوری در برابر شرم با عنوان
فکر می کردم تنها من این گونه ام

نتیجه زحمات من تا سال 2006 است.
در روند جمع آوری هزاران داستان طلاق در بین مردان و زنان 18 تا 87 ساله سرتاسر کشور به الگوی جدیدی دست پیدا کردم که تمایل داشتم بیشتر در مورد آن بدانم.
بله! همه ما با چالش شرم و ترس از خوب به نظر نرسیدن، درگیر هستیم و بله! بسیاری از ما می ترسیم که خود واقعی مان را نشان دهیم، اما من به داستان های زیادی در
مورد مردان و زنانی برخوردم که زندگی شگفت آور و الهام بخشی داشته اند.
من داستان هایی در مورد قدرت پذیرش کامل نبودن و آسیب پذیری شنیدم. دریافتم که ارتباطی جدا نشدنی بین خشنودی و شکرگزاری وجود دارد و اموری بدیهی چون
استراحت و بازی مانند غذا و ورزش برای سلامتی ما حیاتی است. شرکت کنندگان در تحقیق به خودشان اعتماد داشتند و در مورد اصالت، عشق و احساس تعلق به گونه ای
صحبت می کردند که برای من تازگی داشت.


کد:
پیشگفتار



پذیرش داستان زندگی خود و دوست داشتن خود، شجاعانه ترین کاری است که می توانیم

در طول عمرمان انجام دهیم



هر زمان که الگوی تکرار شونده را ببینید، دیگر نمی توانید آن را نادیده بگیرید. به من اعتماد کنید. من امتحان کردم هر زمان که یک حقیقت تکرار می شود، دیگر نمی توان

آن را تصادفی قلمداد کرد. به عنوان مثال: به هر طریقی خودم را متقاعد می کنم که شش ساعت خواب برای من کافی است، اما کم تر از هشت ساعت خواب باعث می شود

بی حوصله و عصبی بشوم و به سراغ شیرینی و شکلات بروم. این یک الگو است. به علاوه من یک الگوی تعلل بسیار بد هم دارم.

من همیشه نوشتن را با کارهایی مثل مرتب کردن خانه و خرید لوازم برای دفترکارم به تعویق می اندازم. الگوها بسیار مهم هستند و نمی توان آنها را نادیده گرفت، زیرا ذهن

ما به گونه ای طراحی شده است که به دنبال الگو می گردد و به الگوها معنا می دهد. انسان، مخلوقی معناساز است. بخواهیم یا نخواهیم ذهن ما برای لین کار تنظیم شده است.

سال ها طول کشید تا توانستم ذهنم را تربیت کنم. حالا می توانم زندگی ام را خودم بسازم.

به عنوان پژوهشگر، رفتار افراد را زیر نظر می گیرم تا بتوانم الگوها، روابط و ارتباطات معنا دهنده به احساسات، رفتارها و افکار را شناسایی کنم. من عاشق کارم هستم.

کشف الگو، کاری شگفت انگیز است و در واقع تلاش هایم به طور ناخودآگاه بر زندگی شخصی ام و ضعف هایم تاثیر گذاشت. همه چیز در نوامبر 2006 تغییر کرد، زیرا تحقیقی

که در این کتاب آمده است مانند ضربه ای بر سرم فرود آمد. برای اولین بار در زندگی حرفه ای خود، دوست داشتم پژوهشم را نادیده بگیرم.

تا آن زمان فقط در مورد هیجان های منفی مثل احساس شرم، ترس و آسیب پذیری مطالعه و تحقیق کرده بودم. مقاله های علمی در مورد خجالت، تهیه برنامه تاب آوری

(انعطاف پذیری) در برابر شرم برای متخصصان بهداشت روان و درمان گران اعتیاد و کتابی درباره تاب آوری در برابر شرم با عنوان فکر می کردم تنها من این گونه ام

نتیجه زحمات من تا سال 2006 است.

در روند جمع آوری هزاران داستان طلاق در بین مردان و زنان 18 تا 87 ساله سرتاسر کشور به الگوی جدیدی دست پیدا کردم که تمایل داشتم بیشتر در مورد آن بدانم.

بله! همه ما با چالش شرم و ترس از خوب به نظر نرسیدن، درگیر هستیم و بله! بسیاری از ما می ترسیم که خود واقعی مان را نشان دهیم، اما من به داستان های زیادی در

مورد مردان و زنانی برخوردم که زندگی شگفت آور و الهام بخشی داشته اند.

من داستان هایی در مورد قدرت پذیرش کامل نبودن و آسیب پذیری شنیدم. دریافتم که ارتباطی جدا نشدنی بین خشنودی و شکرگزاری وجود دارد و اموری بدیهی چون

استراحت و بازی مانند غذا و ورزش برای سلامتی ما حیاتی است. شرکت کنندگان در تحقیق به خودشان اعتماد داشتند و در مورد اصالت، عشق و احساس تعلق به گونه ای

صحبت می کردند که برای من تازگی داشت.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

ᏋᎷᏒᎥᏕ

تایپیست آزمایشی
مقام‌دار آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2022-10-19
نوشته‌ها
77
کیف پول من
13,959
Points
125
من می خواستم همه داستان ها را در یک کلمه خلاصه کنم، بنابراین یک فایل برداشتم و اولین کلمه ای که به ذهنم آمد را نوشتم: با جان و دل
مطمئن نبودم این کلمه مفهوم اصلی را برساند، اما می دانستم که این داستان ها در مورد افرادی بود که با جان و دل زندگی می کردند و از صمیم قلب عشق می ورزیدند.
سوالات زیادی در مورد زندگی از صمیم قلب داشتم. این افراد به چه چیزهایی اهمیت می دادند؟ چگونه می توانستند این قدر در زندگی انعطاف پذیر باشند؟
نگرانی اصلی آنها چه بود؟ چگونه به آن نگاه می کردند یا نگرانی هایشان را رفع می کردند؟ آیا هر کسی می تواند این نوع زندگی را داشته باشد؟
برای این روش زندگی، چه کارهایی باید انجام دهیم؟ این راه چه دستاوردی خواهد داشت؟
با تجزیه و تحلیل داستان ها و جستجوی موضوعات مشترک، الگوها را به دو دسته
بایدها و نبایدها تقسیم کردم. دسته«بایدها» شامل این کلمات است: لیاقت،
فراغت، بازی، اعتماد، ایمان، احساس، امید، درستی، عشق، حس تعلق، شادی، قدردانی و خلاقیت. دسته«نبایدها» عبارت است از: کامل بودن، کرختی، یقین، خستگی،
استقلال، خویشتن داری، شایسته بودن، قضاوت و کمبود.
اولین باری که به این فهرست نگاه کردم، نفسم بند آمد. تا به حال این طور شوکه نشده بودم. مِن مِن کنان گفتم:« نه، نه! چطور ممکنه؟»
هر چند خودم این فهرست را نوشته بودم، اما با خواندن آن شوکه شدم. به رمز درآوردن اطلاعات باعث شد وارد مرحله ی پیچیده تری شوم. تمرکز من فقط روی دریافت
صحیح داستان ها بود. فقط به چگونگی بیان شرکت کنندگان و نه به چگونگی بیان خودم از آن موضوعات فکر می کردم. فکر می کردم که تجربه ای که شرکت کننده برایم
می گوید چه معنایی برای او دارد و اصلا در مورد این که این تجربه برای من چه معنایی خواهد داشت فکر نمی کردم.
روی صندلی قرمز غذاخوری نشستم و مدتی طولانی به این دو فهرست خیره شدم. چشمانم به بالا و پایین و چپ و راست می چرخید. به یاد می آورم اشک از چشمانم
جاری شده بود و از تعجب دستم را جلوی دهانم گرفته بودم، شبیه کسی که خبر بدی شنیده باشد.
در واقع خبر بدی بود. تا آن زمان فکر می کردم افرادی که با جان و دل زندگی می کنند درست شبیه من بودند و خصوصیات مرا داشتند: سخت کوش، پایبند به مقررات،
پشتکار زیاد، تلاش برای شناخت بهتر خود، فرزندپروری مطابق با دستورالعمل کتاب ها و ........ اما این گونه نبود.
بعد از یک دهه مطالعه درباره ی موضوعات دشواری مثل شرم، بر این باور بودم که درست زندگی می کنم..
درس سختی که آن روز و روزهای بعد یاد گرفتم این بود که:


برای داشتن زندگی جانانه، درک و شناخت خود بسیار مهم است؛
اما مهم تر از آن این است که خود را دوست داشته باشیم.

شناخت مهم است، اما در صورتی خودمان را می توانیم بشناسیم که با خود مهربان باشیم. زندگی جانانه یعنی پذیرفتن ضعف و افزایش شناخت و ادعای قدرت.
شاید دردناک ترین در س آن روز که برای من بسیار سخت بود و نفسم را بند آورد این بود : ما نمی توانیم آن چه را که نداریم، به فرزندانمان بدهیم.
موقعیت ما در مسیر زندگی و عشق ورزی از صمیم قلب بسیار بیشتر از مطالب کتاب ها، ما را در تربیت فرزندان به موفقیت می رساند.
مسیر زندگی با عقل و قلب طی می شود.


کد:
من می خواستم همه داستان ها را در یک کلمه خلاصه کنم، بنابراین یک فایل برداشتم و اولین کلمه ای که به ذهنم آمد را نوشتم: با جان و دل

مطمئن نبودم این کلمه مفهوم اصلی را برساند، اما می دانستم که این داستان ها در مورد افرادی بود که با جان و دل زندگی می کردند و از صمیم قلب عشق می ورزیدند.

سوالات زیادی در مورد زندگی از صمیم قلب داشتم. این افراد به چه چیزهایی اهمیت می دادند؟ چگونه می توانستند این قدر در زندگی انعطاف پذیر باشند؟

نگرانی اصلی آنها چه بود؟ چگونه به آن نگاه می کردند یا نگرانی هایشان را رفع می کردند؟ آیا هر کسی می تواند این نوع زندگی را داشته باشد؟

برای این روش زندگی، چه کارهایی باید انجام دهیم؟ این راه چه دستاوردی خواهد داشت؟

با تجزیه و تحلیل داستان ها و جستجوی موضوعات مشترک، الگوها را به دو دسته بایدها و نبایدها تقسیم کردم. دسته«بایدها» شامل این کلمات است: لیاقت،

فراغت، بازی، اعتماد، ایمان، احساس، امید، درستی، عشق، حس تعلق، شادی، قدردانی و خلاقیت. دسته«نبایدها» عبارت است از: کامل بودن، کرختی، یقین، خستگی،

استقلال، خویشتن داری، شایسته بودن، قضاوت و کمبود.

اولین باری که به این فهرست نگاه کردم، نفسم بند آمد. تا به حال این طور شوکه نشده بودم. مِن مِن کنان گفتم:« نه، نه! چطور ممکنه؟»

هر چند خودم این فهرست را نوشته بودم، اما با خواندن آن شوکه شدم. به رمز درآوردن اطلاعات باعث شد وارد مرحله ی پیچیده تری شوم. تمرکز من فقط روی دریافت

صحیح داستان ها بود. فقط به چگونگی بیان شرکت کنندگان و نه به چگونگی بیان خودم از آن موضوعات فکر می کردم. فکر می کردم که تجربه ای که شرکت کننده برایم

می گوید چه معنایی برای او دارد و اصلا در مورد این که این تجربه برای من چه معنایی خواهد داشت فکر نمی کردم.

روی صندلی قرمز غذاخوری نشستم و مدتی طولانی به این دو فهرست خیره شدم. چشمانم به بالا و پایین و چپ و راست می چرخید. به یاد می آورم اشک از چشمانم

جاری شده بود و از تعجب دستم را جلوی دهانم گرفته بودم، شبیه کسی که خبر بدی شنیده باشد.

در واقع خبر بدی بود. تا آن زمان فکر می کردم افرادی که با جان و دل زندگی می کنند درست شبیه من بودند و خصوصیات مرا داشتند: سخت کوش، پایبند به مقررات،

پشتکار زیاد، تلاش برای شناخت بهتر خود، فرزندپروری مطابق با دستورالعمل کتاب ها و ........ اما این گونه نبود.

بعد از یک دهه مطالعه درباره ی موضوعات دشواری مثل شرم، بر این باور بودم که درست زندگی می کنم..

درس سختی که آن روز و روزهای بعد یاد گرفتم این بود که:



برای داشتن زندگی جانانه، درک و شناخت خود بسیار مهم است؛

اما مهم تر از آن این است که خود را  دوست داشته باشیم.



شناخت مهم است، اما در صورتی خودمان را می توانیم بشناسیم که با خود مهربان باشیم. زندگی جانانه یعنی پذیرفتن ضعف و افزایش شناخت و ادعای قدرت.

شاید دردناک ترین در س آن روز که برای من بسیار سخت بود و نفسم را بند آورد این بود : ما نمی توانیم آن چه را که نداریم، به فرزندانمان بدهیم.

موقعیت ما در مسیر زندگی و عشق ورزی از صمیم قلب بسیار بیشتر از مطالب کتاب ها، ما را در تربیت فرزندان به موفقیت می رساند.

مسیر زندگی با عقل و قلب طی می شود.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

ᏋᎷᏒᎥᏕ

تایپیست آزمایشی
مقام‌دار آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2022-10-19
نوشته‌ها
77
کیف پول من
13,959
Points
125
زمانی که آن روز غمناک نوامبر روی صندلی نشسته بودم، فهمیدم که از قلبم در زندگی بسیار کم بهره برده ام. بالاخره بلند شدم، ماژیک را از روی میز
برداشتم و یک خط، زیر فهرست نبایدها کشیدم و زیر آن کلمه «من» را نوشتم. دست به س*ی*نه روی صندلی نشسته و فکر کردم، خیلی عجیب است من
درست زیر این فهریست مزخرف، زندگی می کنم.
حدود 20 دقیقه در خانه قدم می زدم و سعی می کردم آن چه دیده ام را فراموش کنم، اما نتوانستم آن کلمات را از ذهنم خارج کنم. نمی توانستم به عقب
برگردم، بنابراین بهترین کار را انجام دادم: همه کاغذها را چهار تا کردم و درون ظرفی زیر تختم گذاشتم و تا مارس 2008 در آن ظرف را باز نکردم.
بعدها با یک روانپزشک خوب آشنا شدم و یک سال روی ذهنم به طور جدی کار کردم که برای همیشه زندگی مرا تغییر داد. هنوز هم وقتی به یاد اولین
ملاقاتم با دیانا (روانپزشکم) می افتم، خنده ام می گیرد. دیانا با این سوال شروع کرد:« چه خبر؟» من فهرست بایدها را درآوردم و او بی تفاوت گفت
:«من به یک فهرست کامل تر نیاز دارم».
آن سال خیلی برای من دیر گذشت. من این رویداد را در وبلاگم، بیداری معنوی7 0 0 2 نام گذاری کردم. البته دیانا این نام را تعیین کرد. این کشف،
در نوامبر سال 2006 اتفاقی نبود. این بیداری همزمان با شروع میانسالی من بود. ستاره های آسمان، روزهای خوب را نوید می دهند: قند و کالری کم تر
تجربه جدیدی برایم بود. روزهای زیادی از تولدم می گذرد. خسته از کار، درست در آستانه کشف میانسالی.
مردم، میانسالی را «بحران» می نامند، اما اینطور نیست. در میانسالی دچار استیصال می شوید، دوست دارید به گونه ای که مایلید زندگی کنید، نه به گونه ای که
از شما انتظار می رود. این کشف، زمانی اتفاق می افتد که انتظارات را کنار می گذارید و خود را می پذیرید.
میانسالی قطعا یکی از بزرگترین سفرهای اکتشافی است. موارد دیگری نیز در طول زندگی باعث بیداری ما می شوند:

  • ازدواج
  • طلاق
  • صاحب فرزند شدن
  • بهبودی از بیداری مهلک
  • نقل مکان کردن
  • مرگ عزیزان یا ضربه روحی
  • کار نا مناسب با روحیه و علاقه
زنگ های بیدار باش در طول زندگی کم نیستند، اما ما سریع این صداها را خفه می کنیم. من برای رسیدن به بیداری معنوی، سخت تلاش می کردم. به سختی
در این مسیر ناهموار و خسته کننده گام برمی داشتم تا این که به حسی متفاوت دست پیدا کردم. تغییراتی در من به وجود آمده بود. آرام تر و شاد تر از قبل بودم.
هنوز هراسان بودم، اما واقعا احساس شجاعت می کردم. چیزی تغییر کرده بود، با تمام وجود، این تغییر را احساس می کردم.
احساس سلامتی، شادی و شکرگزاری داشتم که تا کنون احساس نکرده بودم، آرام تر و معقول تر بودم. کمتر نگران می شدم. خلاقیت وارد زندگی ام شده بود.
پیوندی جدید با خانواده و دوستانم پیدا کرده بودم و از همه مهم تر برای اولین بار در زندگی ام و در مورد خودم احساس خوبی داشتم.


کد:
زمانی که آن روز غمناک نوامبر روی صندلی نشسته بودم، فهمیدم که از قلبم در زندگی بسیار کم بهره برده ام. بالاخره بلند شدم، ماژیک را از روی میز

برداشتم و یک خط، زیر فهرست نبایدها کشیدم و زیر آن کلمه «من» را نوشتم. دست به س*ی*نه روی صندلی نشسته و فکر کردم، خیلی عجیب است من

درست زیر این فهریست مزخرف، زندگی می کنم.

حدود 20 دقیقه در خانه قدم می زدم و سعی می کردم آن چه دیده ام را فراموش کنم، اما نتوانستم آن کلمات را از ذهنم خارج کنم. نمی توانستم به عقب

برگردم، بنابراین بهترین کار را انجام دادم: همه کاغذها را چهار تا کردم و درون ظرفی زیر تختم گذاشتم و تا مارس 2008 در آن ظرف را باز نکردم.

بعدها با یک روانپزشک خوب آشنا شدم و یک سال روی ذهنم به طور جدی کار کردم که برای همیشه زندگی مرا تغییر داد. هنوز هم وقتی به یاد اولین

ملاقاتم با دیانا (روانپزشکم) می افتم، خنده ام می گیرد. دیانا با این سوال شروع کرد:« چه خبر؟» من فهرست بایدها را درآوردم و او بی تفاوت گفت

:«من به یک فهرست کامل تر نیاز دارم».

آن سال خیلی برای من دیر گذشت. من این رویداد را در وبلاگم، بیداری معنوی 2007 نام گذاری کردم. البته دیانا این نام را تعیین کرد. این کشف،

در نوامبر سال 2006 اتفاقی نبود. این بیداری همزمان با شروع میانسالی من بود. ستاره های آسمان، روزهای خوب را نوید می دهند: قند و کالری کم تر

تجربه جدیدی برایم بود. روزهای زیادی از تولدم می گذرد. خسته از کار، درست در آستانه کشف میانسالی.

مردم، میانسالی را «بحران» می نامند، اما اینطور نیست. در میانسالی دچار استیصال می شوید، دوست دارید به گونه ای که مایلید زندگی کنید، نه به گونه ای که

از شما انتظار می رود. این کشف، زمانی اتفاق می افتد که انتظارات را کنار می گذارید و خود را می پذیرید.

میانسالی قطعا یکی از بزرگترین سفرهای اکتشافی است. موارد دیگری نیز در طول زندگی باعث بیداری ما می شوند:

ازدواج
طلاق
صاحب فرزند شدن
بهبودی از بیداری مهلک
نقل مکان کردن
مرگ عزیزان یا ضربه روحی
کار نا مناسب با روحیه و علاقه
زنگ های بیدار باش در طول زندگی کم نیستند، اما ما سریع این صداها را خفه می کنیم. من برای رسیدن به بیداری معنوی، سخت تلاش می کردم. به سختی

در این مسیر ناهموار و خسته کننده گام برمی داشتم تا این که به حسی متفاوت دست پیدا کردم. تغییراتی در من به وجود آمده بود. آرام تر و شاد تر از قبل بودم.

هنوز هراسان بودم، اما واقعا احساس شجاعت می کردم. چیزی تغییر کرده بود، با تمام وجود، این تغییر را احساس می کردم.

احساس سلامتی، شادی و شکرگزاری داشتم که تا کنون احساس نکرده بودم، آرام تر و معقول تر بودم. کمتر نگران می شدم. خلاقیت وارد زندگی ام شده بود.

پیوندی جدید با خانواده و دوستانم پیدا کرده بودم و از همه مهم تر برای اولین بار در زندگی ام و در مورد خودم احساس خوبی داشتم.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

ᏋᎷᏒᎥᏕ

تایپیست آزمایشی
مقام‌دار آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2022-10-19
نوشته‌ها
77
کیف پول من
13,959
Points
125
به احساسات و ریاضیات درونی خودم، بیش از حرف و نظر دیگران اهمیت می دادم. حد و مرزهای جدیدی گذاشته بودم. دیگر به جلب رضایت دیگران،
انجام خواسته های دیگران و کامل بودن فکر نمی کردم و «نه» گفتن برایم راحت تر شده بود، دیگر لازم نبود مثل قبل«بله» بگویم و از دست خودم عصبانی
شوم. به جای گفتن «جالب به نظر می رسد، اما من خیلی کار دارم» یا «فرصت کنم انجام می دهم» راحت می گفتم:«اوه! به جهنم»
در طول سفر جانانه خود که با دیانا همراه بودم نزدیک به چهل کتاب خواندم. هر گزارش و خاطره ای که به بیداری معنوی مربوط می شد را مطالعه کردم.
آنها راهنما های بسیار خوبی بودند. با این حال در جستجوی کتابی بودم که به من انگیزه دهد، منابع بیشتری معرفی کند و در طول این سفر معنوی همسفر
و راهنمای من باشد. یک روز همانطور که به کتاب های انباشته شده روی میز کنار تختم خیره شده بودم، فکری به ذهنم خطور کرد، من می خواهم ماجرای خود
را به شکل داستان در بیاورم. داستان فردی تحصیل کرده، باهوش، ایرادگیر و شکاک که تا میانسالی، شخصیتی کلیشه ای و تمسخرآمیز داشت. وارد میانسالی شدم.
گذشته بیمار گونه ام را پشت سر گذاشتم. سلامت آگاهی و خلاقیت را وارد زندگی ام کردم و به جستجوی معنویت پرداختم. اکنون روزها به بخشش، عشق، شکرگزاری
خلاقیت و اصالت می اندیشم و چنان زندگی شادی دارم که پیش از این تصورش هم برایم ممکن نبود. من این شیوه زندگی را زندگی جانانه یا از صمیم قلب می نامم.
با خود می گفتم قبل از نوشتن زندگی نامه باید از این پژوهش برای نوشتن کتابی درباره زندگی جانانه استفاده کنم. اواسط سال 2008 اتاقم از مجله، دفتر یادداشت

و کاغذ پر شده بود. ساعت های زیادی را هم صرف تحقیقات جدید کرده بودم. همه چیز از جمله انگیزه قوی، برای نوشتن این کتابی که در دست شماست،آماده بود.
در آن روز سرنوشت ساز ماه نوامبر متوجه شدم تا به حال جانانه زندگی نکرده ام و عشق نورزیده ام، اما به طور کامل متقاعد نشدم. تنها دیدن فهرست بایدها و نبایدها
برای رسیدن به باور کافی نبود. برای رسیدن به باور آگاهانه، باور خود و باور امکان رسیدن به زندگی متفاوت، بسیار تلاش کردم و به بینشی عمیق دست پیدا کردم.
سوالات بسیار، اشک ریختن ها، لحظات شادی که بعدها تجربه کردم و باور داشتن، چشمانم را به سوی حقیقت باز کرد.
حالا می بینم که پذیرش داستانمان و دوست داشتن خودمان، شجاعانه ترین کار در زندگی مان خواهد بود. می بینم که رسیدن به زندگی جانانه شبیه تلاش برای
رسیدن به مقصد و هدف معین نیست. شبیه دنبال کردن ستاره در آسمان است. هیچ گاه به مقصد نهایی نمی رسیم، اما مطمئنا می دانیم که در مسیر درست حرکت
می کنیم. فضائلی مثل شهامت، شفقت و پیوند با تمرین روزانه در وجود ما نهادینه می شوند. دریافتم که پرورش خصائص خوب و ترک خصائص بد، مانند فهرست
انجام کارها نیست که با انجام هر یک از آنها بتوانیم به روی آن خط بکشیم. باید روی زندگی و روانمان کار کنیم. بنابراین نقطه پایانی در کار نیست.
برای من باور داشتن، به مثابه دیدن بود. اول به باور رسیدم و سپس توانستم حقیقتا امکان تغییر خود، خانواده و جامعه را ببینم. ما فقط باید شجاعت زندگی کردن
و عشق ورزیدن از صمیم قلب را پیدا کنیم. همراهی با شما در این سفر باعث افتخار من است.



کد:
به احساسات و ریاضیات درونی خودم، بیش از حرف و نظر دیگران اهمیت می دادم. حد و مرزهای جدیدی گذاشته بودم. دیگر به جلب رضایت دیگران،

انجام خواسته های دیگران و کامل بودن فکر نمی کردم و «نه» گفتن برایم راحت تر شده بود، دیگر لازم نبود مثل قبل«بله» بگویم و از دست خودم عصبانی

شوم. به جای گفتن «جالب به نظر می رسد، اما من خیلی کار دارم» یا «فرصت کنم انجام می دهم» راحت می گفتم:«اوه! به جهنم»

در طول سفر جانانه خود که با دیانا همراه بودم نزدیک به چهل کتاب خواندم. هر گزارش و خاطره ای که به بیداری معنوی مربوط می شد را مطالعه کردم.

آنها راهنما های بسیار خوبی بودند. با این حال در جستجوی کتابی بودم که به من انگیزه دهد، منابع بیشتری معرفی کند و در طول این سفر معنوی همسفر

و راهنمای من باشد. یک روز همانطور که به کتاب های انباشته شده روی میز کنار تختم خیره شده بودم، فکری به ذهنم خطور کرد، من می خواهم ماجرای خود

را به شکل داستان در بیاورم. داستان فردی تحصیل کرده، باهوش، ایرادگیر و شکاک که تا میانسالی، شخصیتی کلیشه ای و تمسخرآمیز داشت. وارد میانسالی شدم.

گذشته بیمار گونه ام را پشت سر گذاشتم. سلامت آگاهی و خلاقیت را وارد زندگی ام کردم و به جستجوی معنویت پرداختم. اکنون روزها به بخشش، عشق، شکرگزاری

خلاقیت و اصالت می اندیشم و چنان زندگی شادی دارم که پیش از این تصورش هم برایم ممکن نبود. من این شیوه زندگی را زندگی جانانه یا از صمیم قلب می نامم.

با خود می گفتم قبل از نوشتن زندگی نامه باید از این پژوهش برای نوشتن کتابی درباره زندگی جانانه استفاده کنم. اواسط سال 2008 اتاقم از مجله، دفتر یادداشت

و کاغذ پر شده بود. ساعت های زیادی را هم صرف تحقیقات جدید کرده بودم. همه چیز از جمله انگیزه قوی، برای نوشتن این کتابی که در دست شماست،آماده بود.

در آن روز سرنوشت ساز ماه نوامبر متوجه شدم تا به حال جانانه زندگی نکرده ام و عشق نورزیده ام، اما به طور کامل متقاعد نشدم. تنها دیدن فهرست بایدها و نبایدها

برای رسیدن به باور کافی نبود. برای رسیدن به باور آگاهانه، باور خود و باور امکان رسیدن به زندگی متفاوت، بسیار تلاش کردم و به بینشی عمیق دست پیدا کردم.

سوالات بسیار، اشک ریختن ها، لحظات شادی که بعدها تجربه کردم و باور داشتن، چشمانم را به سوی حقیقت باز کرد.

حالا می بینم که پذیرش داستانمان و دوست داشتن خودمان، شجاعانه ترین کار در زندگی مان خواهد بود. می بینم که رسیدن به زندگی جانانه شبیه تلاش برای

رسیدن به مقصد و هدف معین نیست. شبیه دنبال کردن ستاره در آسمان است. هیچ گاه به مقصد نهایی نمی رسیم، اما مطمئنا می دانیم که در مسیر درست حرکت

می کنیم. فضائلی مثل شهامت، شفقت و پیوند با تمرین روزانه در وجود ما نهادینه می شوند. دریافتم که پرورش خصائص خوب و ترک خصائص بد، مانند فهرست

انجام کارها نیست که با انجام هر یک از آنها بتوانیم به روی آن خط بکشیم. باید روی زندگی و روانمان کار کنیم. بنابراین نقطه پایانی در کار نیست.

برای من باور داشتن، به مثابه دیدن بود. اول به باور رسیدم و سپس توانستم حقیقتا امکان تغییر خود، خانواده و جامعه را ببینم. ما فقط باید شجاعت زندگی کردن

و عشق ورزیدن از صمیم قلب را پیدا کنیم. همراهی با شما در این سفر باعث افتخار من است.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
بالا