خوش آمدید!

با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترین‌ها را تجربه کنید.☆

همین حالا عضویتت رو قطعی کن!
  • انجمن بدون تغییر موضوع و محتوا به فروش می رسد (بعد از خرید باید همین روال رو ادامه بدید) در صورت توافق انتشارات نیز واگذار می شود. برای خرید به آیدی @zahra_jim80 در تلگرام و ایتا پیام بدید

دلنوشته صورتک شیشه‌ای | میم.هویار کاربر انجمن تک رمان

  • نویسنده موضوع HOOYAR
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 22
  • بازدیدها 217
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

HOOYAR

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2024-11-28
نوشته‌ها
44
کیف پول من
20,932
Points
54
من، واژه‌ای در پس تمام آیینه‌های مدفون دل‌مرده‌ام. هنوز هم رگ و ماهیچه و پی و استخوان دارم. قلبی برای پمپاژ خون درون ریشه‌های تک درخت سیب دارم و هم‌چنان برای حشرات ریز، سرپناهی امنم. من هنوز رسالتم را به پایان نرسانیدم که بخواهم بمیرم. من زنده‌ام. نفس می‌کشم. نه خوابی هست و نه هوشیاری‌ای؛ پلک‌های مرا سنگ‌ریزه‌ها باز گذاشته‌اند. ذهنی که هنوز زیر جمجمه به تصویر می‌کشد برف روی پنجره‌ی بداقبال را، هنوز امید دارد. من با دفن شدن نمی‌میرم. مرگ از برای من نیست. توهم ذهن خاموش توست که مرا زنده به گور کرده‌. اگر هنور هم فرهاد تیشه‌به‌دستی و یا لااقل یک رهگذر دلسوز، مرا از این مزار رهایی ده. خواهش می‌کنم... .
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

HOOYAR

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2024-11-28
نوشته‌ها
44
کیف پول من
20,932
Points
54
من صادق چنین بر سنگ و خار و تیشه مُهر شده، که اگر جزایی برای صداقت باشد، من در صدر مثال‌هایش مقررم. هنوز از زیر این خاک نغمه‌ی حقیقت سر می‌دهم؛ و این دروغ‌گویان‌اند که بر روی زمین قدم می‌گذارند. بیگانه شدم با خویش و تو هیچ خبر داری که من اشک‌های آخرین نفس‌هایم را می‌ریزم؟! موهای سپیدم را به تو مدیونم ای گورکن قهار؛ اما تو خوب می‌دانی که بهای این موهای غرق در زمستان چیست. چشم‌هایت را نبند. تو شرمگین نیستی و فقط... متظاهری.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

HOOYAR

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2024-11-28
نوشته‌ها
44
کیف پول من
20,932
Points
54
در آخرین تکه‌های به‌ جا مانده از من، می‌توان نهایت احساس زندگی را مشاهده کرد. گویی با همین تکه‌ی کوچکی که از من زیر این خاک سرد مانده، میشد پرواز کرد تا نهایت افق آسمان هفتم. چشم‌هایم را مدت‌هاست از دست داده‌ام؛ اما اشک را نه. قلبی برای تپیدن نمانده؛ اما خون هنوز هم پمپاژ می‌شود. من تا ابد باور نخواهم کرد مرگ خویش را. چرا که زنده بودن به کالبد نیست. هنوز هم فریاد حقیقتم بر گوش‌های خاطی‌‌های این شهر سرپوشی گذاشته تا صدای وجدان در سرشان اکو شود. من هنوز هم به قدرت دیروز هستم.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
بالا