خوش آمدید!

با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترین‌ها را تجربه کنید.☆

همین حالا عضویتت رو قطعی کن!

دلنوشته صورتک شیشه‌ای | میم.هویار کاربر انجمن تک رمان

  • نویسنده موضوع HOOYAR
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 13
  • بازدیدها 116
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

HOOYAR

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2024-11-28
نوشته‌ها
34
کیف پول من
20,766
Points
43
تا به حال صدای سنجاقک بی‌بال را شنیده‌ای؟ نه؟ دوست داری بشنوی؟ بیا. بیا و بنشین بالای سرم. مثل هر بار ده تومان بگذار کف دست یاسین‌خوانی که معلوم نیست چه دارد می‌گوید و خودت هم مشغول پرپر کردن گل‌های بداقبال بشو. وقتی یاسین‌خوان رفت، هنگامی که می‌خواستی برخیزی، صدایم بزن. هر آنچه شنیدی، همان صدای سنجاقک بی‌بال بود... .​
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

HOOYAR

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2024-11-28
نوشته‌ها
34
کیف پول من
20,766
Points
43
هنوز هم منتظر آفتابم، تا طلوع کند. شب سیاه من هم خورشیدی دارد. چشمان خاکی من هم گلی دارد. سرزمین بی آب و علف قلب من هم جنگلی دارد. آری، دارد. نه به زیبایی زندگی تو، نه به زیبایی نفس‌های تو، نه به زیبایی قلب تپنده‌ی تو؛ ولی آری، من هم امید و آینده‌ای دارم. هرچند در این جای تاریک و تنگ، اما من هم روزنه‌ی اشکی دارم.​
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

HOOYAR

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2024-11-28
نوشته‌ها
34
کیف پول من
20,766
Points
43
عجب خاکی گرفته. سرفه‌های بی‌امان مهلت صحبت نمی‌دهند. هنوز هم نمی‌دانم صدایم را می‌شنوی یا نه. اگر برایت مهم هست و یا می‌شنوی، خبر چندانی ندارم؛ اما سرما خورده‌ام. نمی‌دانم چند ماه است سر نزدی اما از صدای نوحه‌خوان متوجه شدم سالگرد جدایی‌مان است. دستانم یخ زده؛ وگرنه خاک را چنگ می‌زدم و ریشه‌های پیچیده در قلبم را چنگ میزدم؛ و دست گرمت را از زیر این سنگ سیاه لمس می‌کردم. اگر لحظه‌ای به ذهنت خطور کرد که در چه حالم، باید بگویم استخوان‌هایم دیگر درد نمی‌کند؛ ولی جای دست‌های تو چرا، درد می‌کند.​
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

HOOYAR

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2024-11-28
نوشته‌ها
34
کیف پول من
20,766
Points
43
دارد باران می‌آید. می‌دانم که می‌دانی من نمی‌توانم باران را ببینم؛ اما در این مدت خوب گوش کردن را یاد گرفتم. این صدا، صدای باران است. همانی که عوض تو می‌آید و به خاطرات رنگ آب می‌دهد، گرد بنشسته روی مزار را می‌شوید، برای گوش‌های شکسته‌ام موسیقی و برای روحم آیینه می‌شود. وقتی تو نیستی، آری، زیاد باران می‌بارد.​
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
بالا