کامل شده داستانک دیوار|سارینا الماسی کابر انجمن تک رمان

  • نویسنده موضوع .Sarina.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 3
  • بازدیدها 87
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

.Sarina.

مدیر تالار رمان
پرسنل مدیریت
مدیریت تالار
ناظر انجمن
ناظر تایید
ویراستار انجمن
تیزریست انجمن
میکسر انجمن
تایپیست انجمن
ادیتور انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
مقام‌دار آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2024-04-21
نوشته‌ها
682
لایک‌ها
1,888
امتیازها
73
کیف پول من
97,349
Points
884
1729059873209.png
نام داستانک: دیوار
نویسنده: سارینا الماسی
ژانر: عاشقانه
خلاصه: دیوار، همیشه نشانه‌ی دوری و جدایی بوده؛ اما این دیوار ترک خورده، آغاز عشق پر ثمر من و توست.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

.Sarina.

مدیر تالار رمان
پرسنل مدیریت
مدیریت تالار
ناظر انجمن
ناظر تایید
ویراستار انجمن
تیزریست انجمن
میکسر انجمن
تایپیست انجمن
ادیتور انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
مقام‌دار آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2024-04-21
نوشته‌ها
682
لایک‌ها
1,888
امتیازها
73
کیف پول من
97,349
Points
884
دانه‌های ریز و درشت سپید رنگ برف، بر روی زمین می‌نشستند و زیر پای مردمی که با عجله درحال دویدن و خبررسانی بودند، آب می‌شدند. همهمه‌ای در میان رعیت‌زاده‌ها به پا شده بود. ولیعهد به شهر آن‌ها سر می‌زد؛ همه‌چیز باید عالی میشد.
گروه‌های مختلفی شده بودند. عده‌ای گوشه‌ به گوشه‌ی شهر را آذین می‌بستند و عده‌ای، تشریفات پذیرایی از شاهزاده را آماده می‌کردند. گروهی درخواست‌های مردم را جمع می‌کرد و گروهی به استقبال مهمان مهم شهرشان ایستاده بودند.
ثانیه‌ها به دقایق و دقایق به ساعت‌ها تبدیل میشد؛ اما خبری از صدای سم هیچ اسبی نبود. صدای شیپوری در گوش مردم نپیچید و خبر ورود سرورشان به گوششان نرسید.
دلشوره‌ای عجیب در دل مردمان به پا شده بود. اگر بلایی بر سر شاهزاده می‌آمد، شهرشان کاملاً نابود میشد.
همه درحال جستجو بودند. خبر گم شدن شاهزاده‌ی کشور، گوش به گوش می‌پیچید و همه باخبر می‌شدند؛ البته به جز او، تک دختر ژنرال که از نگاه مردمان دوری می‌کرد و درون دیوارهای بلند عمارت، به اسارت درآمده بود.
شنل خونین رنگش را بر روی دوشش انداخته بود و دانه‌های برف را تماشا می‌کرد.
دستش را زیر این دانه‌های سپید رنگ گرفت و چشمانش را بست و از سرمایی که وجودش را پر کرد، ل*ذت برد.
زبانش را تر کرد و ل*ب گشود تا راجب دلتنگی‌هایش بخواند. در مورد آن روزهایی که پدرش هنوز هم پیش او زندگی می‌کرد و دخترک طعم آزادی را بی‌آن که قدرش را بداند، می‌چشید.
سرگرمی این روزهایش تنها همین کار شده بود. خواندن ر*ق*صیدن، تنها چاره‌ای بود که برای فراموش کردن غم‌هایش داشت.

#دیوار
#سارینا
#انجمن_تک_رمان
کد:
دانه‌های ریز و درشت سپید رنگ برف، بر روی زمین می‌نشستند و زیر پای مردمی که با عجله درحال دویدن و خبررسانی بودند، آب می‌شدند. همهمه‌ای در میان رعیت‌زاده‌ها به پا شده بود. ولیعهد به شهر آن‌ها سر می‌زد؛ همه‌چیز باید عالی میشد.
گروه‌های مختلفی شده بودند. عده‌ای گوشه‌ به گوشه‌ی شهر را آذین می‌بستند و عده‌ای، تشریفات پذیرایی از شاهزاده را آماده می‌کردند. گروهی درخواست‌های مردم را جمع می‌کرد و گروهی به استقبال مهمان مهم شهرشان ایستاده بودند.
ثانیه‌ها به دقایق و دقایق به ساعت‌ها تبدیل میشد؛ اما خبری از صدای سم هیچ اسبی نبود. صدای شیپوری در گوش مردم نپیچید و خبر ورود سرورشان به گوششان نرسید.
دلشوره‌ای عجیب در دل مردمان به پا شده بود. اگر بلایی بر سر شاهزاده می‌آمد، شهرشان کاملاً نابود میشد.
همه درحال جستجو بودند. خبر گم شدن شاهزاده‌ی کشور، گوش به گوش می‌پیچید و همه باخبر می‌شدند؛ البته به جز او، تک دختر ژنرال که از نگاه مردمان دوری می‌کرد و درون دیوارهای بلند عمارت، به اسارت درآمده بود.
شنل خونین رنگش را بر روی دوشش انداخته بود  و دانه‌های برف را تماشا می‌کرد.
دستش را زیر این دانه‌های سپید رنگ گرفت و چشمانش را بست و از سرمایی که وجودش را پر کرد، ل*ذت برد.
زبانش را تر کرد و ل*ب گشود تا راجب دلتنگی‌هایش بخواند. در مورد آن روزهایی که پدرش هنوز هم پیش او زندگی می‌کرد و دخترک طعم آزادی را بی‌آن که قدرش را بداند، می‌چشید.
سرگرمی این روزهایش تنها همین کار شده بود. خواندن ر*ق*صیدن، تنها چاره‌ای بود که برای فراموش کردن غم‌هایش داشت.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

.Sarina.

مدیر تالار رمان
پرسنل مدیریت
مدیریت تالار
ناظر انجمن
ناظر تایید
ویراستار انجمن
تیزریست انجمن
میکسر انجمن
تایپیست انجمن
ادیتور انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
مقام‌دار آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2024-04-21
نوشته‌ها
682
لایک‌ها
1,888
امتیازها
73
کیف پول من
97,349
Points
884
می‌خواند بدون آن که بداند شاهزاده از پشت دیوارهای بلند عمارت می‌گذرد. با شنیدن صدای دخترک، دستش را برای ایستادن بالا برد و با دل و جان به صدای دلنشین آواز گوش سپرد. هیچ گاه باورش نمی‌شد که با شنیدن یک صدا، حتی بدون آن که صاحب آن صدا را ببیند؛ اینگونه مجذوب شود و هر شب و هر روز پشت آن دیوار بأیستد.
***
بارش شکوفه‌ها خبر از فرا رسیدن فصل بهار می‌دادند. دخترک نگاهی به آسمان انداخت و دوباره آن بادبادک همیشگی را پشت دیوار بلندبالای عمارت دید. لبخندی روی ل*ب‌های سرخش نشست و قلبش به کوبش افتاد. دستش را روی س*ی*نه‌اش گذاشت و سعی در کم کردن این تپش دیوانه‌وار داشت.
پسرک با ذوق و شوق بادبادک دیگری را بالا فرستاد. این بادبادک خیلی با هزاران بادبادک دیگر که دیده بود، تفاوت داشت. دخترک چشمان آبی‌اش را ریز کرد و متن روی بادبادک را خواند.
- چه کسی فکرش رو می‌کرد این دیوار ملکه‌ی کشور رو تعیین کنه؟

#دیوار
#سارینا
#انجمن_تک_رمان
کد:
می‌خواند بدون آن‌که بداند شاهزاده از پشت دیوارهای بلند عمارت می‌گذرد. با شنیدن صدای دخترک، دستش را برای ایستادن بالا برد و با دل و جان به صدای دلنشین آواز گوش سپرد. هیچ‌گاه باورش نمی‌شد که با شنیدن یک صدا، حتی بدون آن که صاحب آن صدا را ببیند؛ این‌گونه مجذوب شود و هر شب و هر روز پشت آن دیوار بایستد.
***
بارش شکوفه‌ها خبر از فرا رسیدن فصل بهار می‌دادند. دخترک نگاهی به آسمان انداخت و دوباره آن بادبادک همیشگی را پشت دیوار بلندبالای عمارت دید. لبخندی روی ل*ب‌های سرخش نشست و قلبش به کوبش افتاد. دستش را روی س*ی*نه‌اش گذاشت و سعی در کم کردن این تپش دیوانه‌وار داشت.
پسرک با ذوق و شوق بادبادک دیگری را بالا فرستاد. این بادبادک خیلی با هزاران بادبادک دیگر که دیده بود، تفاوت داشت. دخترک، چشمان آبی‌اش را ریز کرد و متن روی بادبادک را خواند.
- چه کسی فکرش رو می‌کرد این دیوار ملکه‌ی کشور رو تعیین کنه؟
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Lunika✧

مدیریت کل سایت
پرسنل مدیریت
مدیریت کل سایت
مدیریت تالار
نویسنده فعال
نویسنده انجمن
طراح انجمن
کپیست انجمن
تایپیست انجمن
کاربر افتخاری انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-07
نوشته‌ها
3,932
لایک‌ها
14,284
امتیازها
113
محل سکونت
"درون پورتال آتش"
کیف پول من
291,638
Points
70,000,190
سطح
  1. حرفه‌ای
امضا : Lunika✧
بالا