• مصاحبه اختصاصی رمان کاراکال میگل سانچز کلیک کنید

درحال تایپ رمان مأموریت یک جانبه اثر زری نویسنده انجمن تک رمان

ساعت تک رمان

.ARNI

نویسنده فعال
نویسنده فعال
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-15
نوشته‌ها
5,084
لایک‌ها
4,867
امتیازها
123
سن
20
محل سکونت
شیراز📍
کیف پول من
105,536
Points
6,900
عنوان: مأموریت یک جانبه
نام نویسنده: زری
ژانر: جنایی، پلیسی، عاشقانه
خلاصه: با وجود تلاش‌هایشان جنگ دولت کنیا تمام نشد.
پس از مدت طولانی‌ای جنایت‌های پنهان رو می‌شود و نقاب‌ها کنار می‌رود. تصویری از بی‌رحم‌ترین و خطرناک‌ترین باند‌ها همانند فیلم جلوی چشمان مردمان کنیا گذر می‌کند و به ندرت جنگ به نقطه‌ی اوج و روز سرنوشت مرگبار آن‌ها فرا می‌رسد. همچنان ماموریت دولت کنیا ادامه دارد که در انتها رازهای پنهان و قتل‌ها برملا می‌شود. عشق نقطه ضعف و خطرناک‌ترین رازی‌ست که در باندهای مختلف و ماموریت‌ها پنهان شده و با خطی خوش بر روی دیوارهای شهر کنیا و دیگر شهرها حکاکی می‌شود و صفحه‌ای از عشق و جنایت‌ها و ماموریت‌ها را مورد توجه دیگران قرار می‌دهد.
#ماموریت_یک_جانبه
#زری
#انجمن_تک_رمان
کد:
خلاصه: با وجود تلاش‌هایشان جنگ دولت کنیا تمام نشد.

پس از مدت طولانی‌ای جنایت‌های پنهان رو می‌شود و نقاب‌ها کنار می‌رود. تصویری از بی‌رحم‌ترین و خطرناک‌ترین باند‌ها همانند فیلم جلوی چشمان مردمان کنیا گذر می‌کند و به ندرت جنگ به نقطه‌ی اوج و روز سرنوشت مرگبار آن‌ها فرا می‌رسد. همچنان ماموریت دولت کنیا ادامه دارد که در انتها رازهای پنهان و قتل‌ها برملا می‌شود. عشق نقطه ضعف و خطرناک‌ترین رازی‌ست که در باندهای مختلف و ماموریت‌ها پنهان شده و با خطی خوش بر روی دیوارهای شهر کنیا و دیگر شهرها حکاکی می‌شود و صفحه‌ای از عشق و جنایت‌ها و ماموریت‌ها را مورد توجه دیگران قرار می‌دهد.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

آخرین ویرایش:
امضا : .ARNI

Celica

مدیر تالار مطبوعات + دستیار مدیر رمان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
نقاش انجمن
مشاور انجمن
دلنویس انجمن
روزنامه‌نگار انجمن
خبرنگار انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2024-01-23
نوشته‌ها
929
لایک‌ها
3,192
امتیازها
73
کیف پول من
167,631
Points
1,207
سطح
  1. حرفه‌ای
1000015689.png
خواهشمند است قبل از تایپ رمان به قوانین زیر توجه کنید:
قوانین تایپ رمان:
پاسخ به ابهامات شما:
درخواست جلد:
درخواست تگِ رمان:
اعلام پایان رمان:
موفق باشید​
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

.ARNI

نویسنده فعال
نویسنده فعال
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-15
نوشته‌ها
5,084
لایک‌ها
4,867
امتیازها
123
سن
20
محل سکونت
شیراز📍
کیف پول من
105,536
Points
6,900
مقدمه:
- گرچه شهر کنیا محل قتل‌گاه شد و شهر را بوی خون فرا گرفته بود، اما مرگ پایان زندگی آن‌ها نبود و هرگز نه جنگ و نه ماموریت به پایان نرسید؛ بلکه هدف آن‌ها قتل‌های عام و ناگستنی‌ای بود که همانند خون در رگ‌هایشان جریان داشت. به ندرت پس از دهه‌ی ۲۰۱۳ ماموریت باندهای خطرناک به اتمام رسید و شهر به آرامش دیرینه‌ی خود رسید، اما علت جنایت‌ها همانند راز در قلب آن‌ها پنهان ماند و هرگز برملا نشد.
#ماموریت_یک_جانبه
#زری
#انجمن_تک_رمان
کد:
مقدمه:

- گرچه شهر کنیا محل قتل‌گاه شد و شهر را بوی خون فرا گرفته بود، اما مرگ پایان زندگی آن‌ها نبود و هرگز نه جنگ و نه ماموریت به پایان نرسید؛ بلکه هدف آن‌ها قتل‌های عام و ناگستنی‌ای بود که همانند خون در رگ‌هایشان جریان داشت. به ندرت پس از دهه‌ی ۲۰۱۳ ماموریت باندهای خطرناک به اتمام رسید و شهر به آرامش دیرینه‌ی خود رسید، اما علت جنایت‌ها همانند راز در قلب آن‌ها پنهان ماند و هرگز برملا نشد.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : .ARNI

.ARNI

نویسنده فعال
نویسنده فعال
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-15
نوشته‌ها
5,084
لایک‌ها
4,867
امتیازها
123
سن
20
محل سکونت
شیراز📍
کیف پول من
105,536
Points
6,900
دهه ۱۹۸۰ در سال ۲۰۰۲ باند مانگیکیز
آن‌قدر عمیق نفس کشید که به شش‌هایش فشار وار شد. دستش را زیر عینکش برد و چشمانش را فشار داد.
- دولت کنیا دست از سر من برنمی‌دارن.
غبار غمی بی‌پایان گونه‌ی گلگون مایکل وجار را آزرد و صورتش را غمی‌ بی‌پایان کدر کرد، در حینی که با اضطراب چند گام برمی‌داشت خطاب به دونالد بلیساریو گفت:
- چهره‌ات رو دیدن؟
- نه.
سیگار برگ را از روی میز سفید رنگ بزرگ برداشت و در حینی که لای لبانش قرار می‌داد، بر روی صندلی راک چوبی نسکافه‌ای رنگ نشست و گفت:
- اوضاع گروه یاماگوچی گومی در چه حاله؟
اعتراف چنین چیزی برای مایکل وجار گلوسوز و زجرآور بود، اما پس از خوردن جرعه‌ای از آب ل*ب زد:
- خیلی وخیمه.
سیگار برگی را بر روی میز نهاد و پای راستش را بر روی پای چپش گذاشت و از لای دندان‌های کلید شده‌اش، غرید:
- با یه باند دیگه‌ای درگیر شدن.
دونالد جرعه‌ای از آب را نوشید و پس از این‌که نفسی تازه کرد، پرسید:
- چرا؟
- چون چند تا از اعضا مرتکب اشتباه بزرگی شدن.
بی‌تاب و مستاصل بزاق دهانش را قورت داد و شبیه یک نوار ضبط شده گفت:
- پس به ژاپن می‌ریم.
مایکل دستانش را مشت کرد و پارچه‌‌ی لطیف پیراهنش را در بین انگشتانش، فشرد.
- برای چی؟
- چون زمانی که دو باند با هم توافق نکنن درگیری پیش میاد و این درگیری منجر به جنگ میشه.
دونالد لبان گوشتی‌اش را به داخل دهانش کشید و گوشه‌ی چشمانش را مالید و ادامه داد:
- پس باند یاماگوچی گومی به حضور اعضای ما نیازمنده.
تام سلک پلک‌های خسته‌اش را گشود و گفت:
- زمانی که نمی‌دونیم اعضای اون باند رو چه کسایی تشکیل دادن، چطور می‌تونیم وارد کشور ژاپن بشیم و با اون‌ها به جنگ بپردازیم؟
دونالد خیره به مردمک چشمان تام که در بین مژه‌های بلندش محصور شده بود، ل*ب زد:
- تو که ترس از نشناختن اعضای باندهای ناشناس داشتی، چرا وارد گروه مانگیکیز شدی؟
با لجاجت پتویی که به دور تنش پیچیده بود را کنار زد و با یک حرکت از جای برخاست.
- ترسی ندارم، فقط نگران اعضای تیم و گروه هستم.
حقایق را مانند پتک بر سر تام کوبید:
- دلی که بترسه و بلرزه نمی‌تونه هیچ قتل یا جرمی انجام بده.
- رئیس، ولی من تا به حال دو تا قتل انجام دادم.
پوزخندی بر ل*ب‌ نشاند و با بالا انداختن نمایشی ابروان مشکی رنگش، خشمگین و نیش‌آلود از لای دندان‌هایی که بر روی هم می‌سایید، غر زد:
- قتلی که از روی اجبار باشه با ترس و لرزه، باید دلی این کار رو انجام بدی و هیچ رحمی نداشته باشی.
در چشمان زمردینش که حلقه‌‌ی مشکی رنگی درون آن افتاده و دور مردمکش را احاطه کرده بود، برق سرزنش شدیدی موج زد. دستانش را مشت کرد و لباس سفید رنگش را میان انگشتانش فشرد.
- اگر بی‌رحم نبودم که از خانواده‌ام نمی‌گذشتم.
پوزخندی بر ل*ب نشاند و نگاه سراپا تمسخرش را به او داد و ویپ را در سطل کوچک انداخت و در حین پوشیدن کُت چرم بلندش گفت:
- زمانی از خونواده‌ت گذشتی که چند تا از انگشت‌هات رو بریدم و توی جعبه گذاشتم و برای اعضای باند مانگیکیز فرستادم.
در دلش به خودش و اعضای باند، بارها لعنت فرستاد و با جویدن پو*ست نازک ل*بش، برای ساکت ماندن تلاش کرد، ولی بابت این کار رئیسش دوست داشت تا او را توبیخ کند، اما چنین کاری باعث مرگش میشد؛ پس سکوت گزینه‌ی مناسبی بود.
بزاق دهانش را با اضطراب بیشتری قورت داد. با بلند شدن دونالد از روی صندلی راک چوبی و گام برداشتنش، تپش قلب تام تندتر شد. به دلیل قد بلندش صورت پر جذبه‌ و خشنش، مماس صورت رنگ پریده‌ی محافظان قرار گرفت، ولی با این حال ده سانتی از آن‌ها بلندتر بود. سرانجام با حالتی عصبی نگاه آتشینش را به پارکت‌ها کوبید و گفت:
- بعد از ناهار به طرف کشور ژاپن حرکت می‌کنیم.
#ماموریت_یک_جانبه
#زری
#انجمن_تک_رمان
کد:
دهه ۱۹۸۰ در سال ۲۰۰۲ باند مانگیکیز

آن‌قدر عمیق نفس کشید که به شش‌هایش فشار وار شد. دستش را زیر عینکش برد و چشمانش را فشار داد.

- دولت کنیا دست از سر من برنمی‌دارن.

غبار غمی بی‌پایان گونه‌ی گلگون مایکل وجار را آزرد و صورتش را غمی‌ بی‌پایان کدر کرد، در حینی که با اضطراب چند گام برمی‌داشت خطاب به دونالد بلیساریو گفت:

- چهره‌ات رو دیدن؟

- نه.

سیگار برگ را از روی میز سفید رنگ بزرگ برداشت و در حینی که لای لبانش قرار می‌داد، بر روی صندلی راک چوبی نسکافه‌ای رنگ نشست و گفت:

- اوضاع گروه یاماگوچی گومی در چه حاله؟

اعتراف چنین چیزی برای مایکل وجار گلوسوز و زجرآور بود، اما پس از خوردن جرعه‌ای از آب ل*ب زد:

- خیلی وخیمه.

سیگار برگی را بر روی میز نهاد و پای راستش را بر روی پای چپش گذاشت و از لای دندان‌های کلید شده‌اش، غرید:

- با یه باند دیگه‌ای درگیر شدن.

دونالد جرعه‌ای از آب را نوشید و پس از این‌که نفسی تازه کرد، پرسید:

- چرا؟

- چون چند تا از اعضا مرتکب اشتباه بزرگی شدن.

بی‌تاب و مستاصل بزاق دهانش را قورت داد و شبیه یک نوار ضبط شده گفت:

- پس به ژاپن می‌ریم.

مایکل دستانش را مشت کرد و پارچه‌‌ی لطیف پیراهنش را در بین انگشتانش، فشرد.

- برای چی؟

- چون زمانی که دو باند با هم توافق نکنن درگیری پیش میاد و این درگیری منجر به جنگ میشه.

دونالد لبان گوشتی‌اش را به داخل دهانش کشید و گوشه‌ی چشمانش را مالید و ادامه داد:

- پس باند یاماگوچی گومی به حضور اعضای ما نیازمنده.

تام سلک پلک‌های خسته‌اش را گشود و گفت:

- زمانی که نمی‌دونیم اعضای اون باند رو چه کسایی تشکیل دادن، چطور می‌تونیم وارد کشور ژاپن بشیم و با اون‌ها به جنگ بپردازیم؟

دونالد خیره به مردمک چشمان تام که در بین مژه‌های بلندش محصور شده بود، ل*ب زد:

- تو که ترس از نشناختن اعضای باندهای ناشناس داشتی، چرا وارد گروه مانگیکیز شدی؟

با لجاجت پتویی که به دور تنش پیچیده بود را کنار زد و با یک حرکت از جای برخاست.

- ترسی ندارم، فقط نگران اعضای تیم و گروه هستم.

حقایق را مانند پتک بر سر تام کوبید:

- دلی که بترسه و بلرزه نمی‌تونه هیچ قتل یا جرمی انجام بده.

- رئیس، ولی من تا به حال دو تا قتل انجام دادم.

پوزخندی بر ل*ب‌ نشاند و با بالا انداختن نمایشی ابروان مشکی رنگش، خشمگین و نیش‌آلود از لای دندان‌هایی که بر روی هم می‌سایید، غر زد:

- قتلی که از روی اجبار باشه با ترس و لرزه، باید دلی این کار رو انجام بدی و هیچ رحمی نداشته باشی.

در چشمان زمردینش که حلقه‌‌ی مشکی رنگی درون آن افتاده و دور مردمکش را احاطه کرده بود، برق سرزنش شدیدی موج زد. دستانش را مشت کرد و لباس سفید رنگش را میان انگشتانش فشرد.

- اگر بی‌رحم نبودم که از خانواده‌ام نمی‌گذشتم.

پوزخندی بر ل*ب نشاند و نگاه سراپا تمسخرش را به او داد و ویپ را در سطل کوچک انداخت و در حین پوشیدن کُت چرم بلندش گفت:

- زمانی از خونواده‌ت گذشتی که چند تا از انگشت‌هات رو بریدم و توی جعبه گذاشتم و برای اعضای باند مانگیکیز فرستادم.

در دلش به خودش و اعضای باند، بارها لعنت فرستاد و با جویدن پو*ست نازک ل*بش، برای ساکت ماندن تلاش کرد، ولی بابت این کار رئیسش دوست داشت تا او را توبیخ کند، اما چنین کاری باعث مرگش میشد؛ پس سکوت گزینه‌ی مناسبی بود.

بزاق دهانش را با اضطراب بیشتری قورت داد. با بلند شدن دونالد از روی صندلی راک چوبی و گام برداشتنش، تپش قلب تام تندتر شد. به دلیل قد بلندش صورت پر جذبه‌ و خشنش، مماس صورت رنگ پریده‌ی محافظان قرار گرفت، ولی با این حال ده سانتی از آن‌ها بلندتر بود. سرانجام با حالتی عصبی نگاه آتشینش را به پارکت‌ها کوبید و گفت:

- بعد از ناهار به طرف کشور ژاپن حرکت می‌کنیم.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : .ARNI
بالا