مصاحبه با کاراکتر « مصاحبه اختصاصی رمان کاراکال - دومینیکا بوردیوژا »

  • نویسنده موضوع Lunika✧
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 4
  • بازدیدها 191
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

Lunika✧

مدیریت کل سایت
پرسنل مدیریت
مدیریت کل سایت
مدیریت تالار
نویسنده فعال
نویسنده انجمن
طراح انجمن
کپیست انجمن
تایپیست انجمن
کاربر افتخاری انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-07
نوشته‌ها
3,904
لایک‌ها
14,194
امتیازها
113
محل سکونت
"درون پورتال آتش"
کیف پول من
291,203
Points
70,000,083
سطح
  1. حرفه‌ای
- سلامی به گرمی خورشید تابستونی به تک‌رمانی‌های عزیز! امروز این‌جاییم تا ویژه برنامه‌ی مصاحبه با کارکترهای آثار انجمن رو با یکی از محبوب‌ترین شخصیت‌های داستانی، شروع کنیم. کاراکتری که همگی اون رو به عنوان کاراکال، می‌شناسیم و عاشقشیم؛ دومینیکا بوردیوژا!

1001493669.jpg

- خوش اومدی کاراکال! حالت چطوره؟ واقعاّ خوش‌حالم که امروز کنار ما هستی و قراره مدتی رو باهم گپ بزنیم.
+ سلام، لونیکای عزیز. خب، باید بگم که چنین تجربه‌‌ی جدیدی برای من هم خیلی جالبه و حالم رو خوب می‌کنه.

- خدای من! این برای خیلی از طرفدارانت هیجان‌انگیزه که تو رو این‌جا در استودیوی مصاحبه‌ انجمن تک‌رمان داریم. نظرت چیه؟
+ هیجان دوطرفه‌ست؛ البته باید از تو به خاطر این دعوت، ممنون باشم. ( خنده )

- اگه راستش رو بخوای، فکر نمی‌کردم که قبولش کنی. به نظر می‌رسه که خیلی سرت شلوغه!
+ هی! اون‌قدرها هم ترسناک نیستم.

- ( خنده ) خب، چطوره با یه سوال راحت شروع کنیم؟
+ چطوره تا آخرش همین‌طور باشه؟ آسون و راحت!

- فکر نکنم اوضاع به نفعت باشه! اول از همه، خودت رو برای مخاطبان جدیدمون معرفی کن.
+ خب اسمم دومینیکاست، دومینیکا بوردیوژا؛ البته درمورد نام خانوادگیم زیاد مطمئن نیستم. به هرحال باید باهاش کنار بیام. در حال حاضر دارم روزهای سی و سه سالگی رو می‌گذرونم و به عنوان افسر سازمان امنیت فدرال روسیه، مشغول به کارم... .

- از نظر خیلی‌ها این شغل هیجان‌انگیزیه، درست نمیگم؟
+ بستگی داره که چقدر از خون و خونریزی خوشتون بیاد؛ در هر صورت توی این کار، مشخص نیست که فردا زنده می‌مونید یا نه!

- خب، این واقعاً ترسناکه! بهمون بگو که وحشتناک‌ترین کاری که به اسم وظیفه انجام دادی، چی بوده؟
+ کارهای زیادی انجام دادم که شرم‌آوره اما شاید بدترینش، مرگ یه دختر بچه‌ی پنج ساله توی جریان ترور معاون سفیر آمریکا در لندن باشه؛ راستش، اون فقط قایق اشتباهی رو سوار شده بود.

- اوه! نمی‌تونه برات خیلی راحت بوده باشه کاراکال.
+ ( سکوت )

- درمورد اسمی بگو که این روزها، خیلی دهن به دهن میشه؛ کاراکال! اگه توهم بخوای مثل میگل که برات این لقب رو گذاشت، لقبی انتخاب کنی، اون لقب چیه؟
+ هممم، یه چیزی که هم‌آوا با اسم خودش باشه... گیبِل انتخاب خوبی برای اون موجود دردسرسازه؛ به معنی ویرانی و نابودی! واقعاً بهش میاد.

- ( قهقهه ) میگل و گیبل! واقعاً دلم می‌خواست که الآن این‌جا باشه تا بتونم واکنشش رو بعد از شنیدن این حرف ببینم!
+ خیلی هم غیرقابل پیش‌بینی نیست ( لبخند)

- خب، ر*اب*طه‌ی شما دوتا خیلی عجیب و غیر منتظره شروع شد؛ فکر می‌کنی همش اتفاقی بوده؟
+ دوست ندارم که خیلی پیگیر این موضوع باشم؛ به هرحال اون بازیگر قهاریه؛ این رو بارها گفتم.

- چی باعث میشه به میگل کمک کنی و از این کار خسته نشی؟
+ نمی‌دونم؛ اون یه جور کاریزمای عجیب و غریب داره که وادارت می‌کنه تا توی تیم اون باشی. زیاد درموردش مطمئن نیستم که توی این قضیه، خستگی‌ناپذیر باشم ولی خب، باور کن که سر و کله زدن با میگل، اون‌قدرها هم آسون‌ نیست.

- درسته. چیزی که ذهنم رو خیلی درگیر کرده اینه که چرا به خودت اجازه میدی هرکاری رو که می‌خوای، بدون درنظر گرفتن خط قرمزها انجام بدی؟
+ چرا باید خودم رو از چشیدن ل*ذت سنت‌شکنی محروم کنم؟ چهارچوب‌ها و قواعد فقط برای کنترل کردن آدم‌ها به وجود اومدن؛ دلم نمی‌خواد از مقصد دور بشم.

- هممم، پس نتیجه‌ی کار برات مهم‌تر از هرچیزه! حرف از نتیجه شد؛ تا به حال نتیجه‌ی کدوم ماموریت برات شرم‌آورتر بوده؟
+ فکر نکنم مزخرف‌تر از مأموریت بوداپست رو توی کارنامه‌ام داشته باشم.

- اوه، واقعا؟! اون نقطه‌ی عطف داستان تو بود.
+ ( خنده ) برای من یا میگل؟

- سوال سختیه! ( خنده ) بزرگترین راز زندگیت که نمی‌خوای کسی متوجهش بشه چیه؟
+ اگه بخوام درموردش حرف بزنم که دیگه نمیشه بهش گفت راز!

- خدای من! تو آدم سرسختی هستی نیک، جدی میگم. از این که همیشه قوی باشی، خسته نمیشی؟
+ باور کن که سخت‌تر از تحمل ترحم اطرافیان نیست.

- هوم، به نظر میاد که دلایل خوبی برای تنفر از این موضوع داری. صرف نظر از قوانین خاص خودت، یه کاری که اگه بدونی هیچ پیامدی نداره و انجامش میدی، چیه؟
+ کاری که بدون پیامد باشه... آممم، خب میرم توی بهترین کازینوی شهر و تا خود صبح ق*مار می‌کنم!

- داری سر به سرم می‌ذاری!
+ ( خنده ) نه، نمی‌خوام خیلی شلوغش کنم.

- حقیقتاً فکر نمی‌کردم که به عنوان یه افسر فدرال، دغدغه‌‌ی پول رو داشته باشی... .
+ زندگی بعد از بیرون اومدن از یتیم‌خونه خیلی خرج داره و خب، من که قاچاقچی عتیقه نیستم، لونا! متأسفانه خبری از دوستان پولدار مافیایی هم نیست! ( خنده )

- هاه! تو با این وجه از شخصیت میگل خیلی مشکل داری؛ چرا؟
+ نمیشه تظاهر کنی که عاشق کشورتی و از طرفی بهش خیانت کنی؛ البته من درک می‌کنم که میگل در این باره خیلی هم متعصب نباشه؛ به هرحال اون یه دورگه‌ست!

- پس تو خودت رو به کشور وفادار می‌دونی چون کاملاً روس هستی؟!
+ من همین‌جا بزرگ شدم؛ ( پوزخند ) برای وفادار بودن، میشه هر بهانه‌‌ی مسخره‌ای رو باور کرد!

- اوهوم؛ و سوال آخر... فکر می‌کنی که این داستان به کجا ختم بشه؟
+ راستش، نمی‌دونم اما امیدوارم که مجبور نشم توی تابوت بخوابم! کلاً با فضاهای تنگ و تاریک مشکل دارم ( خنده )

- اوه، بی‌خیال! هیچ‌کس نمی‌خواد که تو رو به عنوان محبوب‌ترین کارکتر دنیای کاراکال، توی اون وضعیت ببینه. باید بگم که تو واقعاً فوق‌العاده‌ای!
+ تو مدام سعی می‌کنی که خجالت‌زده‌ام کنی!

- خیلی هم موفق نبودم! ( خنده )
+ ( خنده ).

- خب خب؛ دوستان عزیز، به پایان مصاحبه رسیدیم. امیدوارم که از این برنامه ل*ذت برده باشین... .
+ بهتره که اسلحه رو بالا بگیری و بگی که باید ل*ذت برده باشید! ( چشمک )

- و بالاخره همون خشونت همیشگی! منتظرش بودم.
+ امروز خیلی خوش اخلاق بودم ( خنده ).

- البته که من خیلی خوش‌شانسم! خب، خبر خوب اینه که در برنامه‌های آینده، شاهد کارکترهای بیشتری از رمان کاراکال به قلم MINERVA عزیز برای تاپیک ویژه‌ی مصاحبه هستیم. اگر سوالی دارید که دلتون می‌خواد از کارکتر محبوبتون پرسیده بشه، حتما در گپ خصوصی بهم اطلاع بدید. نیک؟ حرفی برای طرفدارانت داری؟
+ ممنونم از این که داستان من رو دنبال می‌کنین.

- در آخر، دوستتون داریم و خدانگهدار!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : Lunika✧

.zeynab.

مدیر تالار تاریخ ایران و جهان+مشاور نویسندگی
پرسنل مدیریت
مدیریت تالار
نویسنده فعال
نویسنده انجمن
مشاور انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2021-03-16
نوشته‌ها
1,663
لایک‌ها
16,380
امتیازها
113
سن
19
محل سکونت
بوشهر
کیف پول من
104,441
Points
1,625
- سلامی به گرمی خورشید تابستونی به تک‌رمانی‌های عزیز! امروز این‌جاییم تا ویژه برنامه‌ی مصاحبه با کارکترهای آثار انجمن رو با یکی از محبوب‌ترین شخصیت‌های داستانی، شروع کنیم. کاراکتری که همگی اون رو به عنوان کاراکال، می‌شناسیم و عاشقشیم؛ دومینیکا بوردیوژا!
مشاهده فایل‌پیوست 46028
- خوش اومدی کاراکال! حالت چطوره؟ واقعاّ خوش‌حالم که امروز کنار ما هستی و قراره مدتی رو باهم گپ بزنیم.
+ سلام، لونیکای عزیز. خب، باید بگم که چنین تجربه‌‌ی جدیدی برای من هم خیلی جالبه و حالم رو خوب می‌کنه.

- خدای من! این برای خیلی از طرفدارانت هیجان‌انگیزه که تو رو این‌جا در استودیوی مصاحبه‌ انجمن تک‌رمان داریم. نظرت چیه؟
+ هیجان دوطرفه‌ست؛ البته باید از تو به خاطر این دعوت، ممنون باشم. ( خنده )

- اگه راستش رو بخوای، فکر نمی‌کردم که قبولش کنی. به نظر می‌رسه که خیلی سرت شلوغه!
+ هی! اون‌قدرها هم ترسناک نیستم.

- ( خنده ) خب، چطوره با یه سوال راحت شروع کنیم؟
+ چطوره تا آخرش همین‌طور باشه؟ آسون و راحت!

- فکر نکنم اوضاع به نفعت باشه! اول از همه، خودت رو برای مخاطبان جدیدمون معرفی کن.
+ خب اسمم دومینیکاست، دومینیکا بوردیوژا؛ البته درمورد نام خانوادگیم زیاد مطمئن نیستم. به هرحال باید باهاش کنار بیام. در حال حاضر دارم روزهای سی و سه سالگی رو می‌گذرونم و به عنوان افسر سازمان امنیت فدرال روسیه، مشغول به کارم... .

- از نظر خیلی‌ها این شغل هیجان‌انگیزیه، درست نمیگم؟
+ بستگی داره که چقدر از خون و خونریزی خوشتون بیاد؛ در هر صورت توی این کار، مشخص نیست که فردا زنده می‌مونید یا نه!

- خب، این واقعاً ترسناکه! بهمون بگو که وحشتناک‌ترین کاری که به اسم وظیفه انجام دادی، چی بوده؟
+ کارهای زیادی انجام دادم که شرم‌آوره اما شاید بدترینش، مرگ یه دختر بچه‌ی پنج ساله توی جریان ترور معاون سفیر آمریکا در لندن باشه؛ راستش، اون فقط قایق اشتباهی رو سوار شده بود.

- اوه! نمی‌تونه برات خیلی راحت بوده باشه کاراکال.
+ ( سکوت )

- درمورد اسمی بگو که این روزها، خیلی دهن به دهن میشه؛ کاراکال! اگه توهم بخوای مثل میگل که برات این لقب رو گذاشت، لقبی انتخاب کنی، اون لقب چیه؟
+ هممم، یه چیزی که هم‌آوا با اسم خودش باشه... گیبِل انتخاب خوبی برای اون موجود دردسرسازه؛ به معنی ویرانی و نابودی! واقعاً بهش میاد.

- ( قهقهه ) میگل و گیبل! واقعاً دلم می‌خواست که الآن این‌جا باشه تا بتونم واکنشش رو بعد از شنیدن این حرف ببینم!
+ خیلی هم غیرقابل پیش‌بینی نیست ( لبخند)

- خب، ر*اب*طه‌ی شما دوتا خیلی عجیب و غیر منتظره شروع شد؛ فکر می‌کنی همش اتفاقی بوده؟
+ دوست ندارم که خیلی پیگیر این موضوع باشم؛ به هرحال اون بازیگر قهاریه؛ این رو بارها گفتم.

- چی باعث میشه به میگل کمک کنی و از این کار خسته نشی؟
+ نمی‌دونم؛ اون یه جور کاریزمای عجیب و غریب داره که وادارت می‌کنه تا توی تیم اون باشی. زیاد درموردش مطمئن نیستم که توی این قضیه، خستگی‌ناپذیر باشم ولی خب، باور کن که سر و کله زدن با میگل، اون‌قدرها هم آسون‌ نیست.

- درسته. چیزی که ذهنم رو خیلی درگیر کرده اینه که چرا به خودت اجازه میدی هرکاری رو که می‌خوای، بدون درنظر گرفتن خط قرمزها انجام بدی؟
+ چرا باید خودم رو از چشیدن ل*ذت سنت‌شکنی محروم کنم؟ چهارچوب‌ها و قواعد فقط برای کنترل کردن آدم‌ها به وجود اومدن؛ دلم نمی‌خواد از مقصد دور بشم.

- هممم، پس نتیجه‌ی کار برات مهم‌تر از هرچیزه! حرف از نتیجه شد؛ تا به حال نتیجه‌ی کدوم ماموریت برات شرم‌آورتر بوده؟
+ فکر نکنم مزخرف‌تر از مأموریت بوداپست رو توی کارنامه‌ام داشته باشم.

- اوه، واقعا؟! اون نقطه‌ی عطف داستان تو بود.
+ ( خنده ) برای من یا میگل؟

- سوال سختیه! ( خنده ) بزرگترین راز زندگیت که نمی‌خوای کسی متوجهش بشه چیه؟
+ اگه بخوام درموردش حرف بزنم که دیگه نمیشه بهش گفت راز!

- خدای من! تو آدم سرسختی هستی نیک، جدی میگم. از این که همیشه قوی باشی، خسته نمیشی؟
+ باور کن که سخت‌تر از تحمل ترحم اطرافیان نیست.

- هوم، به نظر میاد که دلایل خوبی برای تنفر از این موضوع داری. صرف نظر از قوانین خاص خودت، یه کاری که اگه بدونی هیچ پیامدی نداره و انجامش میدی، چیه؟
+ کاری که بدون پیامد باشه... آممم، خب میرم توی بهترین کازینوی شهر و تا خود صبح ق*مار می‌کنم!

- داری سر به سرم می‌ذاری!
+ ( خنده ) نه، نمی‌خوام خیلی شلوغش کنم.

- حقیقتاً فکر نمی‌کردم که به عنوان یه افسر فدرال، دغدغه‌‌ی پول رو داشته باشی... .
+ زندگی بعد از بیرون اومدن از یتیم‌خونه خیلی خرج داره و خب، من که قاچاقچی عتیقه نیستم، لونا! متأسفانه خبری از دوستان پولدار مافیایی هم نیست! ( خنده )

- هاه! تو با این وجه از شخصیت میگل خیلی مشکل داری؛ چرا؟
+ نمیشه تظاهر کنی که عاشق کشورتی و از طرفی بهش خیانت کنی؛ البته من درک می‌کنم که میگل در این باره خیلی هم متعصب نباشه؛ به هرحال اون یه دورگه‌ست!

- پس تو خودت رو به کشور وفادار می‌دونی چون کاملاً روس هستی؟!
+ من همین‌جا بزرگ شدم؛ ( پوزخند ) برای وفادار بودن، میشه هر بهانه‌‌ی مسخره‌ای رو باور کرد!

- اوهوم؛ و سوال آخر... فکر می‌کنی که این داستان به کجا ختم بشه؟
+ راستش، نمی‌دونم اما امیدوارم که مجبور نشم توی تابوت بخوابم! کلاً با فضاهای تنگ و تاریک مشکل دارم ( خنده )

- اوه، بی‌خیال! هیچ‌کس نمی‌خواد که تو رو به عنوان محبوب‌ترین کارکتر دنیای کاراکال، توی اون وضعیت ببینه. باید بگم که تو واقعاً فوق‌العاده‌ای!
+ تو مدام سعی می‌کنی که خجالت‌زده‌ام کنی!

- خیلی هم موفق نبودم! ( خنده )
+ ( خنده ).

- خب خب؛ دوستان عزیز، به پایان مصاحبه رسیدیم. امیدوارم که از این برنامه ل*ذت برده باشین... .
+ بهتره که اسلحه رو بالا بگیری و بگی که باید ل*ذت برده باشید! ( چشمک )

- و بالاخره همون خشونت همیشگی! منتظرش بودم.
+ امروز خیلی خوش اخلاق بودم ( خنده ).

- البته که من خیلی خوش‌شانسم! خب، خبر خوب اینه که در برنامه‌های آینده، شاهد کارکترهای بیشتری از رمان کاراکال به قلم MINERVA عزیز برای تاپیک ویژه‌ی مصاحبه هستیم. اگر سوالی دارید که دلتون می‌خواد از کارکتر محبوبتون پرسیده بشه، حتما در گپ خصوصی بهم اطلاع بدید. نیک؟ حرفی برای طرفدارانت داری؟
+ ممنونم از این که داستان من رو دنبال می‌کنین.

- در آخر، دوستتون داریم و خدانگهدار!
من که بیشتر از قبل عاشق این لعنتی و مصاحبه جذابتون شدم 😍😍😍😍جون جون جون. من عاشقتم
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Richette

معاونت کل سایت
پرسنل مدیریت
معاونت کل سایت
حفاظت انجمن
مدیریت تالار
ناظر انجمن
نویسنده فعال
نویسنده انجمن
طراح انجمن
کاربر فعال انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-12-15
نوشته‌ها
1,312
لایک‌ها
8,293
امتیازها
100
کیف پول من
295,364
Points
1,696
سطح
  1. حرفه‌ای
امضا : Richette

Zahra jafarian

صاحب امتیاز سایت
پرسنل مدیریت
صاحب امتیاز سایت
کاربر ویژه انجمن
ادمین پورتال
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-11
نوشته‌ها
6,541
لایک‌ها
18,486
امتیازها
143
کیف پول من
94,558
Points
10,599
- سلامی به گرمی خورشید تابستونی به تک‌رمانی‌های عزیز! امروز این‌جاییم تا ویژه برنامه‌ی مصاحبه با کارکترهای آثار انجمن رو با یکی از محبوب‌ترین شخصیت‌های داستانی، شروع کنیم. کاراکتری که همگی اون رو به عنوان کاراکال، می‌شناسیم و عاشقشیم؛ دومینیکا بوردیوژا!

مشاهده فایل‌پیوست 46028

- خوش اومدی کاراکال! حالت چطوره؟ واقعاّ خوش‌حالم که امروز کنار ما هستی و قراره مدتی رو باهم گپ بزنیم.
+ سلام، لونیکای عزیز. خب، باید بگم که چنین تجربه‌‌ی جدیدی برای من هم خیلی جالبه و حالم رو خوب می‌کنه.

- خدای من! این برای خیلی از طرفدارانت هیجان‌انگیزه که تو رو این‌جا در استودیوی مصاحبه‌ انجمن تک‌رمان داریم. نظرت چیه؟
+ هیجان دوطرفه‌ست؛ البته باید از تو به خاطر این دعوت، ممنون باشم. ( خنده )

- اگه راستش رو بخوای، فکر نمی‌کردم که قبولش کنی. به نظر می‌رسه که خیلی سرت شلوغه!
+ هی! اون‌قدرها هم ترسناک نیستم.

- ( خنده ) خب، چطوره با یه سوال راحت شروع کنیم؟
+ چطوره تا آخرش همین‌طور باشه؟ آسون و راحت!

- فکر نکنم اوضاع به نفعت باشه! اول از همه، خودت رو برای مخاطبان جدیدمون معرفی کن.
+ خب اسمم دومینیکاست، دومینیکا بوردیوژا؛ البته درمورد نام خانوادگیم زیاد مطمئن نیستم. به هرحال باید باهاش کنار بیام. در حال حاضر دارم روزهای سی و سه سالگی رو می‌گذرونم و به عنوان افسر سازمان امنیت فدرال روسیه، مشغول به کارم... .

- از نظر خیلی‌ها این شغل هیجان‌انگیزیه، درست نمیگم؟
+ بستگی داره که چقدر از خون و خونریزی خوشتون بیاد؛ در هر صورت توی این کار، مشخص نیست که فردا زنده می‌مونید یا نه!

- خب، این واقعاً ترسناکه! بهمون بگو که وحشتناک‌ترین کاری که به اسم وظیفه انجام دادی، چی بوده؟
+ کارهای زیادی انجام دادم که شرم‌آوره اما شاید بدترینش، مرگ یه دختر بچه‌ی پنج ساله توی جریان ترور معاون سفیر آمریکا در لندن باشه؛ راستش، اون فقط قایق اشتباهی رو سوار شده بود.

- اوه! نمی‌تونه برات خیلی راحت بوده باشه کاراکال.
+ ( سکوت )

- درمورد اسمی بگو که این روزها، خیلی دهن به دهن میشه؛ کاراکال! اگه توهم بخوای مثل میگل که برات این لقب رو گذاشت، لقبی انتخاب کنی، اون لقب چیه؟
+ هممم، یه چیزی که هم‌آوا با اسم خودش باشه... گیبِل انتخاب خوبی برای اون موجود دردسرسازه؛ به معنی ویرانی و نابودی! واقعاً بهش میاد.

- ( قهقهه ) میگل و گیبل! واقعاً دلم می‌خواست که الآن این‌جا باشه تا بتونم واکنشش رو بعد از شنیدن این حرف ببینم!
+ خیلی هم غیرقابل پیش‌بینی نیست ( لبخند)

- خب، ر*اب*طه‌ی شما دوتا خیلی عجیب و غیر منتظره شروع شد؛ فکر می‌کنی همش اتفاقی بوده؟
+ دوست ندارم که خیلی پیگیر این موضوع باشم؛ به هرحال اون بازیگر قهاریه؛ این رو بارها گفتم.

- چی باعث میشه به میگل کمک کنی و از این کار خسته نشی؟
+ نمی‌دونم؛ اون یه جور کاریزمای عجیب و غریب داره که وادارت می‌کنه تا توی تیم اون باشی. زیاد درموردش مطمئن نیستم که توی این قضیه، خستگی‌ناپذیر باشم ولی خب، باور کن که سر و کله زدن با میگل، اون‌قدرها هم آسون‌ نیست.

- درسته. چیزی که ذهنم رو خیلی درگیر کرده اینه که چرا به خودت اجازه میدی هرکاری رو که می‌خوای، بدون درنظر گرفتن خط قرمزها انجام بدی؟
+ چرا باید خودم رو از چشیدن ل*ذت سنت‌شکنی محروم کنم؟ چهارچوب‌ها و قواعد فقط برای کنترل کردن آدم‌ها به وجود اومدن؛ دلم نمی‌خواد از مقصد دور بشم.

- هممم، پس نتیجه‌ی کار برات مهم‌تر از هرچیزه! حرف از نتیجه شد؛ تا به حال نتیجه‌ی کدوم ماموریت برات شرم‌آورتر بوده؟
+ فکر نکنم مزخرف‌تر از مأموریت بوداپست رو توی کارنامه‌ام داشته باشم.

- اوه، واقعا؟! اون نقطه‌ی عطف داستان تو بود.
+ ( خنده ) برای من یا میگل؟

- سوال سختیه! ( خنده ) بزرگترین راز زندگیت که نمی‌خوای کسی متوجهش بشه چیه؟
+ اگه بخوام درموردش حرف بزنم که دیگه نمیشه بهش گفت راز!

- خدای من! تو آدم سرسختی هستی نیک، جدی میگم. از این که همیشه قوی باشی، خسته نمیشی؟
+ باور کن که سخت‌تر از تحمل ترحم اطرافیان نیست.

- هوم، به نظر میاد که دلایل خوبی برای تنفر از این موضوع داری. صرف نظر از قوانین خاص خودت، یه کاری که اگه بدونی هیچ پیامدی نداره و انجامش میدی، چیه؟
+ کاری که بدون پیامد باشه... آممم، خب میرم توی بهترین کازینوی شهر و تا خود صبح ق*مار می‌کنم!

- داری سر به سرم می‌ذاری!
+ ( خنده ) نه، نمی‌خوام خیلی شلوغش کنم.

- حقیقتاً فکر نمی‌کردم که به عنوان یه افسر فدرال، دغدغه‌‌ی پول رو داشته باشی... .
+ زندگی بعد از بیرون اومدن از یتیم‌خونه خیلی خرج داره و خب، من که قاچاقچی عتیقه نیستم، لونا! متأسفانه خبری از دوستان پولدار مافیایی هم نیست! ( خنده )

- هاه! تو با این وجه از شخصیت میگل خیلی مشکل داری؛ چرا؟
+ نمیشه تظاهر کنی که عاشق کشورتی و از طرفی بهش خیانت کنی؛ البته من درک می‌کنم که میگل در این باره خیلی هم متعصب نباشه؛ به هرحال اون یه دورگه‌ست!

- پس تو خودت رو به کشور وفادار می‌دونی چون کاملاً روس هستی؟!
+ من همین‌جا بزرگ شدم؛ ( پوزخند ) برای وفادار بودن، میشه هر بهانه‌‌ی مسخره‌ای رو باور کرد!

- اوهوم؛ و سوال آخر... فکر می‌کنی که این داستان به کجا ختم بشه؟
+ راستش، نمی‌دونم اما امیدوارم که مجبور نشم توی تابوت بخوابم! کلاً با فضاهای تنگ و تاریک مشکل دارم ( خنده )

- اوه، بی‌خیال! هیچ‌کس نمی‌خواد که تو رو به عنوان محبوب‌ترین کارکتر دنیای کاراکال، توی اون وضعیت ببینه. باید بگم که تو واقعاً فوق‌العاده‌ای!
+ تو مدام سعی می‌کنی که خجالت‌زده‌ام کنی!

- خیلی هم موفق نبودم! ( خنده )
+ ( خنده ).

- خب خب؛ دوستان عزیز، به پایان مصاحبه رسیدیم. امیدوارم که از این برنامه ل*ذت برده باشین... .
+ بهتره که اسلحه رو بالا بگیری و بگی که باید ل*ذت برده باشید! ( چشمک )

- و بالاخره همون خشونت همیشگی! منتظرش بودم.
+ امروز خیلی خوش اخلاق بودم ( خنده ).

- البته که من خیلی خوش‌شانسم! خب، خبر خوب اینه که در برنامه‌های آینده، شاهد کارکترهای بیشتری از رمان کاراکال به قلم MINERVA عزیز برای تاپیک ویژه‌ی مصاحبه هستیم. اگر سوالی دارید که دلتون می‌خواد از کارکتر محبوبتون پرسیده بشه، حتما در گپ خصوصی بهم اطلاع بدید. نیک؟ حرفی برای طرفدارانت داری؟
+ ممنونم از این که داستان من رو دنبال می‌کنین.

- در آخر، دوستتون داریم و خدانگهدار!
این همون نیک اخمو و مغروره🤨😂
چقدر واقعی طور بود 👌👌👌👌
چون همه هنرمند ها وقتی باهاشون مصاحبه میکنن یه شکل دیگه هستن، یه چیزی دور از تصور مخاطب
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Richette

معاونت کل سایت
پرسنل مدیریت
معاونت کل سایت
حفاظت انجمن
مدیریت تالار
ناظر انجمن
نویسنده فعال
نویسنده انجمن
طراح انجمن
کاربر فعال انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-12-15
نوشته‌ها
1,312
لایک‌ها
8,293
امتیازها
100
کیف پول من
295,364
Points
1,696
سطح
  1. حرفه‌ای
بالا