• رمان فانتزی، عاشقانه بانوی عدالت به قلم سارینا الماسی کلیک کنید
  • دانلود رمان آلفای از یاد رفته جلد نهم مجموعه دختر آلفا کلیک کنید

درحال ترجمه ترجمه کتاب فروشندگان خاک | دیوا لیان

ساعت تک رمان

ساچلی

مدیر تالار ترجمه
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
مترجم انجمن
مشاوره نویسندگی
منتقد ادبی انجمن
ادیتور انجمن
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
کپیست آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-06-17
نوشته‌ها
118
لایک‌ها
234
امتیازها
43
کیف پول من
27,383
Points
175
عنوان بازگردانی شده : فروشندگان خاک
نویسنده : ای. وی . کایلن
مترجم : دیوا لیان
ژانر : جنایی
خلاصه :
یک رسوایی، یک رشته قتل، رازی فوق العاده که هیچ کس اجازه ندارد بداند
یک پرونده قتل به ظاهر معمولی به مامور ویژه FBI جوان، هیدر چیس واگذار می شود
او نمی داند که قرار است وارد شبکه خطرناکی از فریب ها و دروغ ها شود
چرا FBI درگیر است؟ NYPD استعدادهای زیادی دارد
چرا رئیسش آنجاست؟ او پیش از این هرگز حضور خود را در چنین پرونده های قتل پستی ارج نمی‌نهد
چیزی از راه افتاده است...
چیس آن را خود احساس می کند، اما نمی تواند انگشت خود را روی آن بگذارد.
هنگامی که قاتلان بسیار آموزش دیده تلاش های مکرر برای زندگی او انجام می دهند، او متوجه می شود که باید به چیزی بزرگ برسد.
با درک اینکه شکارچی شکار شده است، چیس دو برابر می شود. اما او کسی را ندارد که بتواند به او اعتماد کند
او به طور غریزی موهبت ویژه خود را که نمی دانسته است به یاد می آورد و از آن استفاده می کند
قطعات پازل بالاخره سر جای خود قرار می گیرند و پرونده قتل به پایان می رسد
بجز
چیس نمی تواند این احساس را از بین ببرد که همه چیز چیزی جز یک تنظیم کامل نیست
آیا او می تواند آن را ثابت کند؟!


 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

امضا : ساچلی

ساچلی

مدیر تالار ترجمه
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
مترجم انجمن
مشاوره نویسندگی
منتقد ادبی انجمن
ادیتور انجمن
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
کپیست آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-06-17
نوشته‌ها
118
لایک‌ها
234
امتیازها
43
کیف پول من
27,383
Points
175
یک بار یکی به او گفت دنیا مزرعه مورچه است. لایه به لایه خاک است و مورچه‌ها در ازدحام با چیزهایی که سعی می کنند ناهار خود را بخورند.
نگاهی به داستان های بیش از صد بتن کسل کننده به نظر می‌رسید و شیشه های درخشان، هدر چیس مدام به آن فکر می‌کرد.
فقط ده دقیقه برای رسیدن به اینجا، اما برای همیشه طول می کشد تا سوار آسانسور شود. آی تی به این معنی بود که وارد یک جعبه کوچک فولادی شوید و ترس را در حال حرکت را از بین ببرید. منظورش این بود که می‌تواند تحمل می کند، چشمانش را می بندد و تا صد می شمرد، منتظر می ماند، در میان همه آن مردم له می‌شود، نفس کشیدن، نه نفس کشیدن، تلاش برای نفس کشیدن. چسبیدن به زندگی.
او در جوانی از این کارها بسیار کرده بود. او در بزرگسالی دوباره این کار را انجام می داد. و وقتی آسانسور در طبقه شصت و یکم باز شد به سختی ایستاده بود.
- داری میای؟
آساک هوگان از او پرسید که جلوتر می رفت.
- اماده ای؟
به مافوقش سر تکان داد. جواب سوال اول بله بود. در مورد دوم، او چندان مطمئن نبود. هوگان در حالی که شش نفر بودند می‌گفت:
- می‌دانی، این برای تو کار بزرگی خواهد بود
پاهای گوشت او را به پایین فرش آبی فنری، در سراسر لابی، و
در راهروی وسیعی که با فضاهای اداری پشت پنجره های کف تا سقف ردیف شده است.
- تو الان یک سال از کوانتیتو خارج شدی، ؟ هنوز بیست و نه سالته.
-این مورد می تواند شما را تقویت کند از ابتدا.
او باید سپاسگزار باشد، چیزی که او واقعا می گفت، آساک هوگان با آن راه رفتن مستقیم و قوی آساک هوگان که بیش از حد از ادکلن استفاده کرده است و بخارهای کالوین کلین باعث شده بود که آسانسور حتی خفه‌تر از آن بالا برود
قبلا بود بعد از اینکه بلافاصله جوابی به او نداد، برگشت تا به او نگاه کند و چشمانش درشت و حسابگر و چانه اش مانند پتک سنگی بود
- من می فهمم،
چیس در حالی که صدایش به تنور عجیبی می آمد، گفت:
- من وقتی شخصاً با من آمدی این را فهمیدم.
- اوه آره؟ هوگان اینرا گفت، لبخندی حیله گری روی آن فک مربع بزرگ نقش بسته بود.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : ساچلی

ساچلی

مدیر تالار ترجمه
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
مترجم انجمن
مشاوره نویسندگی
منتقد ادبی انجمن
ادیتور انجمن
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
کپیست آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-06-17
نوشته‌ها
118
لایک‌ها
234
امتیازها
43
کیف پول من
27,383
Points
175
شاید داشتم تستش میکردم آیا این همه چیز آزمایش دیگری بود؟ او را به اینجا بیاوریم؟
چیس ادامه داد:
-منظورم این است که وظیفه شما مدیریت دفتر میدانی در مرکز شهر است. قرار نیست پرونده‌ها، حداقل قتل‌های معمولی را حل کنید
- و این به شما می گوید چه؟
- این که این یک قتل معمولی نیست؟
هوگان با پوزخند گفت:
- دینگ دینگ دینگ.

اما چیزی که واقعاً به او گفت این بود که شاید هوگان می‌خواست نقش مربی را بازی کند
او در مسیر مستقیم و تگنا با اجرای قانون توسط کتاب بود. درست مانند دیگر افرادی که یک سال قبل پس از شروع به کار در دفتر فیلد اف‌بی‌آی در نیویورک با آن‌ها شریک شده بود، همه آن شرکا که هرگز با آنها همکاری نکرد.
در هر جایی، صرفاً به این دلیل که او مانند آنها کار نمی کرد نمی‌توانست به روش آنها کار کند، زیرا او مانند بقیه سیم‌کشی نشده بود و آنها این را دوست نداشتند.
هوگان به زور خنده‌ای خنده‌دار و بلند کرد، به ظاهر هیچی.
-به این معنی هم هست ما نمی‌توانیم این کیسه را ببندیم، چیس.
- پس چرا یک تازه وارد مثل من بیاورید؟
او گفت و انعکاس خود را به داخل جلب کرد
دیوار شیشه ای بزرگی که آنها را از داخل جدا می کند - چشمان قهوه ای خودش را نگاه می کرد از چهره ای رنگ پریده و کوچک، موهای قهوه ای دم اسبی تیره اش که به پشت بسته شده بود، به او بازگشت، ب*دن لاغر 5'9 اینچی او در کت شلوار زغالی و پیراهن سفید زیر آبی و ژاکت FBI او در مقایسه با هوگان در کنارش کوچک به نظر می رسید.
از طریق انعکاس او و پشت شیشه صح*نه جنایت قرار داشت.
صح*نه جنایتی که بدون شک هدف واقعی هوگان در آوردن آن بود چیس ناگهان متوجه شد که او اینجا پایین است، حالت تهوع در کمین آسانسور، کابوس در حال محو شدن است و ترس چرخان جدیدی در لحظه ای که او بر او سایه افکنده است
جسد را دید سپس همه چیز دیگر وجود نداشت. فقط پو*ست رنگ پریده آبی رنگ شده و به عنوان طبل روی سر ثابت، د*ه*ان کشیده باز که مثل دری که کسی فراموش کرده ببندد. پلیس های آسیاب در منطقهذوب شد و این واقعیت که او در یک دفتر بود نیز همینطور بود. سقف در آمد ودیوارها فرو ریخت و هر قدم به جسد نزدیکتر می شد به صورت خودکار، بدون دخالت یا کنترل او، او در همان لحظه می دانست که او بی گناه است، یک قربانی، آن مردی که بی گناه بود
حالا آبی او می دانست که به کسی ظلم شده است
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : ساچلی

ساچلی

مدیر تالار ترجمه
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
مترجم انجمن
مشاوره نویسندگی
منتقد ادبی انجمن
ادیتور انجمن
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
کپیست آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-06-17
نوشته‌ها
118
لایک‌ها
234
امتیازها
43
کیف پول من
27,383
Points
175
بی انصاف. او مطمئناً از گرسنگی نمرده بود، روده ای در پیراهن لباسش بر روی یک کمربند تنگ برآمده بود، گونه های آن صورت آبی مانند سنجاب پف کرده بود. به نظر می‌رسید که او مشکلات تیروئیدی داشته است، اگرچه این پیشانی غول‌پیکر او را توضیح نمی‌دهد
خط رویش موی مایل به قرمز روشن. لکه قرمز مایل به مشابهی از سبیل. و یک لکه قرمز بزرگ روی زمین زیر او، جایی که ریه چپش سوراخ شده بود... یک چاقوی شکاری هشت اینچی، کاوازاکی، تکنسین پزشکی قانونی نیویورک، می‌گفت... اینطوری در خون خودش غرق شده بود. ساعت در حال حاضر 9:36 صبح بود که با قضاوت از دقت و رنگ ب*دن، کشتار را در
عصر قبل پزشکی قانونی تایید کرد اما اینها فقط جزئیات بودند، فقط حقایق منطقی. این چیزی نبود که واقعاً اینجا پایین آمده بود. این سوختن نبود
قدرتی که در لحظه ای که تیغه به سمت قربانی او رفت، از طریق قاتل عبور کرد، کلاید یتس، و نه ترس غیرممکنی که یتس با فهمیدن اینکه نیست احساس کرده بود قرار است آن را بسازد.
او مدتی رنج کشیده بود، الگوی پاشیدن آن را نشان داد. سعی کرده بود با نگاه کف دستش خون را به داخل نگه دارد. کار نکرده بود. برش بسیار عمیق، بسیار گسترده و بسیار تأثیرگذار بود. تقریباً یک کار حرفه ای بود. قاتل تیغه‌شان را پاک کرده بود، آن را به طور معمول در غلافش فرو کرده بود و از ساختمان بیرون می‌رفت که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است. فقط یک روز دیگر در دفتر کار.
چیس زمزمه کرد:
- فقط یک روز دیگر همکارت را کشت.
- آن چه بود؟
هوگان پرسید، او می‌توانست حضور او را در جایی در خود حس کند
مجاورت، همسایگی.
- دیشب کی دیگه اینجا بود؟
چیس از پلیس هایی که در اطراف ایستاده بودند پرسید. او هنوز سفت خمیده بود. پشت هوگان چند نفر از پلیس نیویورک ایستاده بودند؛ کارآگاهانی که برای پاسخ به او از شوخی های خود دست کشیدند - آنها از ج*ن*س قتل معمولی بودند، آن نگاه مهره ای که در چشمانشان دیده می شد، پودر قند به آنها چسبیده بود. برگردان برنج نیویورک، فقط بهترین.
یکی از دیک ها گفت:
- خب، ما هنوز در حال بررسی هستیم.
احتمالا کارآگاه درجه یک او کوتاه قد و چهل ساله بود، نمک و فلفل در موهایش، ابروهای نازک روی صورت الماسی شکل، سبیلی از موهای سخت سیاه.
- ممنون کارآگاه...
- ناوارو.
- من مامور ویژه چیس هستم. این مکان باید پر از دوربین باشد، درست است؟
او گفت،
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : ساچلی

ساچلی

مدیر تالار ترجمه
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
مترجم انجمن
مشاوره نویسندگی
منتقد ادبی انجمن
ادیتور انجمن
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
کپیست آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-06-17
نوشته‌ها
118
لایک‌ها
234
امتیازها
43
کیف پول من
27,383
Points
175
شیسید، نیمی به کارآگاه، نیمی به جسد روی زمین انداخت.
- به‌علاوه چرخ گردان در لابی وجود دارد. یک به علاوه یک دو است - باید یک کار داخلی باشد."
ناوارو به سادگی با دو ابروی نازک که به سمت وسط کشیده شده بود به او نگاه کرد
سر سیب‌زمینی‌شکلش، ل*ب‌های درشتش کمی از هم باز می‌شود که انگار می‌خواهد صحبت کند، اما کلمات را پیدا نمی‌کرد.
- چی، اوه، چه چیزی باعث می شود که این حرف را بزنی؟
کارآگاه دیگر، دوگرتی، پرسید. این یکی چهره نرم تری داشت، چشمان ایرلندی نازک و موجی از موهای بلوند گلگون که به سبک پسرانه تنظیم شده بود. او هم تازه کار نبود، اما رفتارش نشان می داد کمتر از شریک زندگی خود در خیابان است.
چیس پاسخ داد:
- بیا.
- شما هر دو پسران حوزه نهم هستید - این باعث شما می شود شمال خیابان هیوستن را به محله‌ای در نیویورک شکست دهید. من شرط می بندم که شما همیشه به جنایات یقه سفید رسیدگی می کنید. شما باید تا به حال به نحوه کارکرد این چیزها عادت کرده باشید: درگیری بر سر پول، ترفیع، خیانت به پایان خواهد رسید. شاید اختلاف نظر
آینده شرکت که با توجه به یتس تشدید شد، مدیریت بود. به هر حال تو تکانش بده، قاتل نزدیک قربانی است.
ناوارو در حالی که ابروهای نازکش به شکل دوخت در هم پیچیده شده بود، گفت:
- اوه، اونجا."
-شما می‌خواهی اسب‌هایت را یک لحظه در آنجا نگه‌داری، مامور؟ تو به سختی جسد را دیدی، حالا تا آخرش به حالت نقره‌ای رسیده‌ای؟
سرش را تکان داد، به او دست نشان داد.
- عزیزم، کار پلیس این‌طور پیش نمی‌رود.
چیس با سردی برگشت و نگاهش را روی چشمان قهوه‌ای تیره ناوارو نگه داشت.
- و من عسل شما، نازنین شما، یا شیرینی شما نیستم - پس کارد و چنگال خود را کنار بگذارید.
ناوارو با اخم گفت:
- گوش کن، تو یک پاچه پا هستی، من می توانم این را ببینم. اما حدس بزن. چی؟ افرادی که در این شرکت کار می کنند ساندویچ های ساب‌وی درست نمی کنند اینجا آنها با مشخصات بالا هستند، شما با آنها سر و کار ندارید. و آنها این نگرش را چندان ساده نخواهند گرفت.
هوگان گفت:
- باشه، باشه.
ناوارو گفت:
-حتما. فقط بهتر است به نماینده خود در آنجا بگویید که پای خود را بیشتر وسط نکشد چون ممکن است پشیمان شود
- این قرار است به چه معنی باشد؟
چیس گفت.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : ساچلی

ساچلی

مدیر تالار ترجمه
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
مترجم انجمن
مشاوره نویسندگی
منتقد ادبی انجمن
ادیتور انجمن
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
کپیست آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-06-17
نوشته‌ها
118
لایک‌ها
234
امتیازها
43
کیف پول من
27,383
Points
175
هوگان ل*ب‌هایش را لیسید و بهترین لبخند حرفه‌ای‌اش را زد.
- من برداشتی دارم که بهتون خواهم گفت، چیس. AxeS فقط یک شرکت خصوصی معمولی برای شما نیست.
او احساس کرد که فشار خونش کاهش یافته است. در اینجا ما دوباره با نوار قرمز کار می کنیم. او در واقع تمام راه را در اینجا منتظر آن بود. همیشه وجود داشت
گرفتن شرایط کمی آزاردهنده ای که کل تحقیقات او را روی پوسته تخم مرغ قرار می دهد.
- پس، آنها چه هستند؟
- خوب
درهای شیشه ای انتهای اتاق در همان لحظه باز شد و مردی سریع وارد شد - فقط می توان گفت یک ضربه د*اغ - از نزدیک پشت سر او را دنبال کرد
دختری بود، احتمالاً دستیار او، که ناامیدانه سعی می‌کرد سرعت خود را حفظ کند و در عین حال نگه داشت
یک پشته کاغذ و یک فنجان ونتی، پاشنه هایش به سرعت روی فرش می خورد. هوگان با او زمزمه کرد:
- این رئیس شرکت است.کودی میچوم.
مرد قد بلندی داشت، البته نه به قد هوگان، موهای بلوند و چهره ای فریبنده جوان، چشمان آبی روشن، لبخندی به قدری ساختگی.
ل*ب های برگردان روی یک عروسک ج*ن*س لاستیکی. او یک بلوز دکمه سفید به پایین پوشیده بود که دکمه بالایی آن باز بود و یقه آن روی یک کت و شلوار آرمانی آبی تیره معمولی بود. به شدت تلاش می کرد تا معمولی به نظر برسد، اما چیس قیمت گروه را به خوبی در نظر گرفت.
هزاران دلار مرد به سمت آنها رفت و با خشونت دست هر یک از آنها را تکان داد و در تمام مدت تخصص دندانپزشکی خود را به نمایش گذاشت. وقتی نوبت به تکان خوردن چیس رسید، لحظه ای که احساس کرد پو*ست لزج خزنده روی کف دستش می گذرد.
او می‌خواست دهانش را ببندد - مثل هر چیز دیگری در مورد او سرد بود. او بوی پول می داد، بوی کثیف و سردی که به مجاری تنفسی او می پیچید و لرزه ای به ستون فقراتش می انداخت. همراه با چشمان آبی بی خندان که به نظر می رسید
از طریق او و چیس اساساً تصمیم گرفته بود که این مرد را دوست نداشته باشد. به بیان ساده، او یک یوپی دوشیزه بود.
میچوم گفت:
- سلام به همه. خوشحالم که همه اینجا هستید. این است...
او نگاهی به جسد انداخت و گفت:
- چنین ماجرای ناگوار و وحشتناکی است و مایه تاسف است
که چنین چیزی برای یکی از بهترین کارکنان ما اتفاق افتاده است.
- متأسفانه. بهترین کارکنان. این مرد در بیانیه های روابط عمومی صحبت کرد.
چرخش اولویت اصلی او این بود که اجازه ندهد این ماجرا به یک رسوایی تبدیل شود - او به این واقعیت که یکی از همکارانش به طرز وحشیانه ای چاقو خورده و به او سپرده شده بود، اهمیتی نداد.
خونریزی روی فرش احتمالاً او بیشتر به تعویض فرش اهمیت می داد.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : ساچلی
بالا