Lunika✧
مدیر ارشد + مدیر تالار نقد و کپیست
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
نویسنده فعال
طراح انجمن
کپیست انجمن
تایپیست انجمن
کاربر افتخاری انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
- تاریخ ثبتنام
- 2023-07-07
- نوشتهها
- 3,280
- لایکها
- 13,544
- امتیازها
- 113
- محل سکونت
- "درون پورتال آتش"
- وب سایت
- forums.taakroman.ir
- کیف پول من
- 268,266
- Points
- 4,336
- سطح
-
- حرفهای
فصل ششم: شتاب بخشی
وقتی در شهر الجوال در کالیفرنیا زندگی میکردم، برای ورزش کردن و امتحان ارادهام، به طور منظم دو مایل
را با دوچرخه به سمت باالی کوه سولداد رکاب میزدم. در زندگی کارهای خیلی کمی هستند که بتوان به
صورت ارادی و داوطلبانه انجامشان داد و نسبت به رکاب زدن بدون توقف به باالی کوهی با شیب تند، درد
و رنج بیشتری به وجود آورند. وقتی اینطور به خودتان فشار میآورید، نقطهای وجود دارد که در آن، به
محدودیتتان میرسید و با شخصیت باطنی و واقعیتان روبهرو میشوید. ناگهان، تمامی افکار و
پیشبینیهایی که دربارهی خودتان داشتید، کنار میروند؛ شما میمانید و واقعیت عر*یان. ذهنتان شروع
میکند به اختراع انواع گوناگون عذرها و بهانههای مناسب که چرا بهتر است انجام آن کار را متوقف کنید.
آنجاست که با یکی از بزرگترین سوالهای زندگی مواجه میشوید: آیا آن درد و رنج را تحمل میکنید و
ادامه میدهید، یا مثل گردو میشکنید و تسلیم میشوید؟
النس آرمسترانگ، تصویر روی جلد مجلهی موفقیت در ژوئن 2009 بود. یادم میآید وقتی النس برای اولین
بار قهرمان توردوفرانس شد، در حال تماشای او بودم. مسابقه، وارد مراحل کوهستانی فرساینده شده بود.
بقیهی دوچرخهسوارها از النس غفلت کرده بودند، چون قبل از این، هرگز مشهور نبود. در سومین مرحلهی
کوهستانی و وسط بارش باران، مه گرفتگی و بعد، بارش تگرگ، النس از گروهاش جدا شد و خودش را رساند
به جلوترین گروه دوچرخهسواران. به تنهایی مشغول مبارزه با برترین دوچرخهسواران دنیا بود. در مسیر
18 مایلی مرحلهی پایانی، بعد از پنج و نیم ساعت رکاب زدن و صعود در میان کوهها، همهی رکابزنها به
سختی افتاده بودند. هر کدامشان در اعماق تواناییها و تعریفشانازخود، دنبالِاینبودند که آیامیتوانند
طاقت بیاورند یا نه؟ مسابقه تبدیل شده بود به امتحان اینکه چه کسی میتوانست از این سختی به بهترین نحو نجات یابد و قدرتِادامه دادن پیدا کند؛ اینکه چه کسی تسلیم خواهد شد و چه کسی ادامه خواهد
داد.
در پنج مایل پایانی مسابقه، النس 32 ثانیه عقبتر از نفرات جلویی بود؛ در دوچرخهسواری در مسیرهای
کوهستانی، این یعنی یک فاصلهی جبران نشدنی. در یکی از پیچها، النس از روی پیچ دوچرخهاش بلند
شد، سریع رکاب زد و از دو نفر جلوی گروه جلو افتاد. هر دوی آنها از دوچرخهسواران مطرح بودند. بعد،
النس با به کارگیری هر آنچه در تواناش بود، حملهای را شروع کرد و چندین متر از آنها جلو افتاد. بعدها
در کتاباش با عنوان »این دربارهی دوچرخه نیست: دربارهی بازگشت من به زندگیست« نوشت: »وقتی از
رقبایتان پیشی میگیرید و آنها واکنشی نشان نمیدهند، این چیزی را به شما نشان میدهد. اینکه آنها
از نفس افتادهاند و این زمانیست که میتوانید از آنها پیشی بگیرید.« در حالیکه انرژیاش، کامل تحلیل
رفته بود، به شدت نفس کم آورده بود و ماهیچههایاش از خستگی میسوخت، همچنان به رکاب زدن ادامه
میداد. بعضی از دوچرخهسوارها تالش کردند، ولی هیچ کس نتوانست به او برسد، آنها قدرت این کار را
در خودشان نمیدیدند. در خط پایان، مدعی غیرمنتظره، با مشتانی گره کرده و باال رفته، آن مرحله از
مسابقه را برد و فاتح توردوفرانس شد.
در این فصل، میخواهم با شما دربارهی آن لحظههای حقیقت صحبت کنم و اینکه اثر مرکب چگونه
میتواندبه شما کمک کند تا به سطحهای جدید و بزرگتر موفقیت نفوذ کنید؛ آن هم سریعتر از چیزی که
فکر میکنید ممکن است. وقتی خودتان را آماده کردید، آموزش دیدید، تمرین کردید و مدام تالش کردید،
دیر یا زود، با لحظهی حقیقت خودتان روبهرو میشوید. در آن لحظه است که تعیین میکنید چه کسی
هستید و به چه کسی تبدیل خواهید شد. در آن لحظه است که رشد و پیشرفت زندگیتان را مشخص
میکنید؛ اینکه به جلو گام برمیدارید یا عقب میکشید، اینکه به باالی سکو صعود میکنید و مدال
میگیرید یا اینکه بین جمعیت، دیگران را برای پیروزیشان تشویق میکنید. در ضمن به این موضوع میپردازیم که چگونه میتوانید مدام، فراتر از انتظارات دیگران عمل کنید و
خوشبختیتان را بیشتر مرکب کنید.
وقتی در شهر الجوال در کالیفرنیا زندگی میکردم، برای ورزش کردن و امتحان ارادهام، به طور منظم دو مایل
را با دوچرخه به سمت باالی کوه سولداد رکاب میزدم. در زندگی کارهای خیلی کمی هستند که بتوان به
صورت ارادی و داوطلبانه انجامشان داد و نسبت به رکاب زدن بدون توقف به باالی کوهی با شیب تند، درد
و رنج بیشتری به وجود آورند. وقتی اینطور به خودتان فشار میآورید، نقطهای وجود دارد که در آن، به
محدودیتتان میرسید و با شخصیت باطنی و واقعیتان روبهرو میشوید. ناگهان، تمامی افکار و
پیشبینیهایی که دربارهی خودتان داشتید، کنار میروند؛ شما میمانید و واقعیت عر*یان. ذهنتان شروع
میکند به اختراع انواع گوناگون عذرها و بهانههای مناسب که چرا بهتر است انجام آن کار را متوقف کنید.
آنجاست که با یکی از بزرگترین سوالهای زندگی مواجه میشوید: آیا آن درد و رنج را تحمل میکنید و
ادامه میدهید، یا مثل گردو میشکنید و تسلیم میشوید؟
النس آرمسترانگ، تصویر روی جلد مجلهی موفقیت در ژوئن 2009 بود. یادم میآید وقتی النس برای اولین
بار قهرمان توردوفرانس شد، در حال تماشای او بودم. مسابقه، وارد مراحل کوهستانی فرساینده شده بود.
بقیهی دوچرخهسوارها از النس غفلت کرده بودند، چون قبل از این، هرگز مشهور نبود. در سومین مرحلهی
کوهستانی و وسط بارش باران، مه گرفتگی و بعد، بارش تگرگ، النس از گروهاش جدا شد و خودش را رساند
به جلوترین گروه دوچرخهسواران. به تنهایی مشغول مبارزه با برترین دوچرخهسواران دنیا بود. در مسیر
18 مایلی مرحلهی پایانی، بعد از پنج و نیم ساعت رکاب زدن و صعود در میان کوهها، همهی رکابزنها به
سختی افتاده بودند. هر کدامشان در اعماق تواناییها و تعریفشانازخود، دنبالِاینبودند که آیامیتوانند
طاقت بیاورند یا نه؟ مسابقه تبدیل شده بود به امتحان اینکه چه کسی میتوانست از این سختی به بهترین نحو نجات یابد و قدرتِادامه دادن پیدا کند؛ اینکه چه کسی تسلیم خواهد شد و چه کسی ادامه خواهد
داد.
در پنج مایل پایانی مسابقه، النس 32 ثانیه عقبتر از نفرات جلویی بود؛ در دوچرخهسواری در مسیرهای
کوهستانی، این یعنی یک فاصلهی جبران نشدنی. در یکی از پیچها، النس از روی پیچ دوچرخهاش بلند
شد، سریع رکاب زد و از دو نفر جلوی گروه جلو افتاد. هر دوی آنها از دوچرخهسواران مطرح بودند. بعد،
النس با به کارگیری هر آنچه در تواناش بود، حملهای را شروع کرد و چندین متر از آنها جلو افتاد. بعدها
در کتاباش با عنوان »این دربارهی دوچرخه نیست: دربارهی بازگشت من به زندگیست« نوشت: »وقتی از
رقبایتان پیشی میگیرید و آنها واکنشی نشان نمیدهند، این چیزی را به شما نشان میدهد. اینکه آنها
از نفس افتادهاند و این زمانیست که میتوانید از آنها پیشی بگیرید.« در حالیکه انرژیاش، کامل تحلیل
رفته بود، به شدت نفس کم آورده بود و ماهیچههایاش از خستگی میسوخت، همچنان به رکاب زدن ادامه
میداد. بعضی از دوچرخهسوارها تالش کردند، ولی هیچ کس نتوانست به او برسد، آنها قدرت این کار را
در خودشان نمیدیدند. در خط پایان، مدعی غیرمنتظره، با مشتانی گره کرده و باال رفته، آن مرحله از
مسابقه را برد و فاتح توردوفرانس شد.
در این فصل، میخواهم با شما دربارهی آن لحظههای حقیقت صحبت کنم و اینکه اثر مرکب چگونه
میتواندبه شما کمک کند تا به سطحهای جدید و بزرگتر موفقیت نفوذ کنید؛ آن هم سریعتر از چیزی که
فکر میکنید ممکن است. وقتی خودتان را آماده کردید، آموزش دیدید، تمرین کردید و مدام تالش کردید،
دیر یا زود، با لحظهی حقیقت خودتان روبهرو میشوید. در آن لحظه است که تعیین میکنید چه کسی
هستید و به چه کسی تبدیل خواهید شد. در آن لحظه است که رشد و پیشرفت زندگیتان را مشخص
میکنید؛ اینکه به جلو گام برمیدارید یا عقب میکشید، اینکه به باالی سکو صعود میکنید و مدال
میگیرید یا اینکه بین جمعیت، دیگران را برای پیروزیشان تشویق میکنید. در ضمن به این موضوع میپردازیم که چگونه میتوانید مدام، فراتر از انتظارات دیگران عمل کنید و
خوشبختیتان را بیشتر مرکب کنید.