Lunika✧
مدیریت کل سایت+مدیر تالار رمان+مدیر تالار کپی
پرسنل مدیریت
مدیریت کل سایت
حفاظت انجمن
نویسنده حرفهای
نویسنده انجمن
کاربر افتخاری انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
فصل ششم: شتاب بخشی
وقتی در شهر الجوال در کالیفرنیا زندگی میکردم، برای ورزش کردن و امتحان ارادهام، به طور منظم دو مایل را با دوچرخه به سمت بالای کوه سولداد رکاب میزدم. در زندگی کارهای خیلی کمی هستند که بتوان به صورت ارادی و داوطلبانه انجامشان داد و نسبت به رکاب زدن بدون توقف به بالای کوهی با شیب تند، درد و رنج بیشتری به وجود آورند. وقتی اینطور به خودتان فشار میآورید، نقطهای وجود دارد که در آن، به محدودیتتان میرسید و با شخصیت باطنی و واقعیتان روبهرو میشوید. ناگهان، تمامی افکار و پیشبینیهایی که دربارهی خودتان داشتید، کنار میروند؛ شما میمانید و واقعیت عر*یان. ذهنتان شروع میکند به اختراع انواع گوناگون عذرها و بهانههای مناسب که چرا بهتر است انجام آن کار را متوقف کنید.
آنجا است که با یکی از بزرگترین سؤالهای زندگی مواجه میشوید: آیا آن درد و رنج را تحمل میکنید و ادامه میدهید، یا مثل گردو میشکنید و تسلیم میشوید؟
النس آرمسترانگ، تصویر روی جلد مجلهی موفقیت در ژوئن 2009 بود. یادم میآید وقتی النس برای اولین بار قهرمان توردوفرانس شد، در حال تماشای او بودم. مسابقه، وارد مراحل کوهستانی فرساینده شده بود.
بقیهی دوچرخه سوارها از النس غفلت کرده بودند؛ چون قبل از این، هرگز مشهور نبود. در سومین مرحلهی کوهستانی و وسط بارش باران، مه گرفتگی و بعد، بارش تگرگ، النس از گروهاش جدا شد و خودش را رساند به جلوترین گروه دوچرخه سواران. به تنهایی مشغول مبارزه با برترین دوچرخه سواران دنیا بود. در مسیر 18 مایلی مرحلهی پایانی، بعد از پنج و نیم ساعت رکاب زدن و صعود در میان کوهها، همهی رکابزنها به سختی افتاده بودند. هر کدامشان در اعماق تواناییها و تعریفشان ازخود، دنبالِ این بودند که آیا میتوانند طاقت بیاورند یا نه؟ مسابقه تبدیل شده بود به امتحان این که چه کسی میتوانست از این سختی به بهترین نحو نجات یابد و قدرتِ ادامه دادن پیدا کند؛ این که چه کسی تسلیم خواهد شد و چه کسی ادامه خواهد
داد.
در پنج مایل پایانی مسابقه، النس 32 ثانیه عقبتر از نفرات جلویی بود؛ در دوچرخه سواری در مسیرهای کوهستانی، این یعنی یک فاصلهی جبران نشدنی. در یکی از پیچها، النس از روی پیچ دوچرخهاش بلند شد، سریع رکاب زد و از دو نفر جلوی گروه جلو افتاد. هر دوی آنها از دوچرخه سواران مطرح بودند. بعد، النس با به کارگیری هر آنچه در توانش بود، حملهای را شروع کرد و چندین متر از آنها جلو افتاد. بعدها در کتابش با عنوان «این دربارهی دوچرخه نیست: دربارهی بازگشت من به زندگیست» نوشت: «وقتی از رقبایتان پیشی میگیرید و آنها واکنشی نشان نمیدهند، این چیزی را به شما نشان میدهد. این که آنها از نفس افتادهاند و این زمانیست که میتوانید از آنها پیشی بگیرید.» در حالی که انرژیاش، کامل تحلیل رفته بود، به شدت نفس کم آورده بود و ماهیچههایش از خستگی میسوخت، همچنان به رکاب زدن ادامه میداد. بعضی از دوچرخه سوارها تلاش کردند؛ ولی هیچکس نتوانست به او برسد. آنها قدرت این کار را در خودشان نمیدیدند. در خط پایان، مدعی غیر منتظره، با مشتانی گره کرده و بالا رفته، آن مرحله از مسابقه را برد و فاتح توردوفرانس شد.
در این فصل، میخواهم با شما دربارهی آن لحظههای حقیقت صحبت کنم و این که اثر مرکب چگونه میتواند به شما کمک کند تا به سطحهای جدید و بزرگتر موفقیت نفوذ کنید؛ آن هم سریعتر از چیزی که فکر میکنید ممکن است. وقتی خودتان را آماده کردید، آموزش دیدید، تمرین کردید و مدام تلاش کردید،
دیر یا زود، با لحظهی حقیقت خودتان روبهرو میشوید. در آن لحظه است که تعیین میکنید چه کسی هستید و به چه کسی تبدیل خواهید شد. در آن لحظه است که رشد و پیشرفت زندگیتان را مشخص میکنید؛ این که به جلو گام برمیدارید یا عقب میکشید، این که به بالای سکو صعود میکنید و مدال
میگیرید یا این که بین جمعیت، دیگران را برای پیروزیشان تشویق میکنید. در ضمن به این موضوع میپردازیم که چگونه میتوانید مدام، فراتر از انتظارات دیگران عمل کنید و خوشبختیتان را بیشتر مرکب کنید.
وقتی در شهر الجوال در کالیفرنیا زندگی میکردم، برای ورزش کردن و امتحان ارادهام، به طور منظم دو مایل را با دوچرخه به سمت بالای کوه سولداد رکاب میزدم. در زندگی کارهای خیلی کمی هستند که بتوان به صورت ارادی و داوطلبانه انجامشان داد و نسبت به رکاب زدن بدون توقف به بالای کوهی با شیب تند، درد و رنج بیشتری به وجود آورند. وقتی اینطور به خودتان فشار میآورید، نقطهای وجود دارد که در آن، به محدودیتتان میرسید و با شخصیت باطنی و واقعیتان روبهرو میشوید. ناگهان، تمامی افکار و پیشبینیهایی که دربارهی خودتان داشتید، کنار میروند؛ شما میمانید و واقعیت عر*یان. ذهنتان شروع میکند به اختراع انواع گوناگون عذرها و بهانههای مناسب که چرا بهتر است انجام آن کار را متوقف کنید.
آنجا است که با یکی از بزرگترین سؤالهای زندگی مواجه میشوید: آیا آن درد و رنج را تحمل میکنید و ادامه میدهید، یا مثل گردو میشکنید و تسلیم میشوید؟
النس آرمسترانگ، تصویر روی جلد مجلهی موفقیت در ژوئن 2009 بود. یادم میآید وقتی النس برای اولین بار قهرمان توردوفرانس شد، در حال تماشای او بودم. مسابقه، وارد مراحل کوهستانی فرساینده شده بود.
بقیهی دوچرخه سوارها از النس غفلت کرده بودند؛ چون قبل از این، هرگز مشهور نبود. در سومین مرحلهی کوهستانی و وسط بارش باران، مه گرفتگی و بعد، بارش تگرگ، النس از گروهاش جدا شد و خودش را رساند به جلوترین گروه دوچرخه سواران. به تنهایی مشغول مبارزه با برترین دوچرخه سواران دنیا بود. در مسیر 18 مایلی مرحلهی پایانی، بعد از پنج و نیم ساعت رکاب زدن و صعود در میان کوهها، همهی رکابزنها به سختی افتاده بودند. هر کدامشان در اعماق تواناییها و تعریفشان ازخود، دنبالِ این بودند که آیا میتوانند طاقت بیاورند یا نه؟ مسابقه تبدیل شده بود به امتحان این که چه کسی میتوانست از این سختی به بهترین نحو نجات یابد و قدرتِ ادامه دادن پیدا کند؛ این که چه کسی تسلیم خواهد شد و چه کسی ادامه خواهد
داد.
در پنج مایل پایانی مسابقه، النس 32 ثانیه عقبتر از نفرات جلویی بود؛ در دوچرخه سواری در مسیرهای کوهستانی، این یعنی یک فاصلهی جبران نشدنی. در یکی از پیچها، النس از روی پیچ دوچرخهاش بلند شد، سریع رکاب زد و از دو نفر جلوی گروه جلو افتاد. هر دوی آنها از دوچرخه سواران مطرح بودند. بعد، النس با به کارگیری هر آنچه در توانش بود، حملهای را شروع کرد و چندین متر از آنها جلو افتاد. بعدها در کتابش با عنوان «این دربارهی دوچرخه نیست: دربارهی بازگشت من به زندگیست» نوشت: «وقتی از رقبایتان پیشی میگیرید و آنها واکنشی نشان نمیدهند، این چیزی را به شما نشان میدهد. این که آنها از نفس افتادهاند و این زمانیست که میتوانید از آنها پیشی بگیرید.» در حالی که انرژیاش، کامل تحلیل رفته بود، به شدت نفس کم آورده بود و ماهیچههایش از خستگی میسوخت، همچنان به رکاب زدن ادامه میداد. بعضی از دوچرخه سوارها تلاش کردند؛ ولی هیچکس نتوانست به او برسد. آنها قدرت این کار را در خودشان نمیدیدند. در خط پایان، مدعی غیر منتظره، با مشتانی گره کرده و بالا رفته، آن مرحله از مسابقه را برد و فاتح توردوفرانس شد.
در این فصل، میخواهم با شما دربارهی آن لحظههای حقیقت صحبت کنم و این که اثر مرکب چگونه میتواند به شما کمک کند تا به سطحهای جدید و بزرگتر موفقیت نفوذ کنید؛ آن هم سریعتر از چیزی که فکر میکنید ممکن است. وقتی خودتان را آماده کردید، آموزش دیدید، تمرین کردید و مدام تلاش کردید،
دیر یا زود، با لحظهی حقیقت خودتان روبهرو میشوید. در آن لحظه است که تعیین میکنید چه کسی هستید و به چه کسی تبدیل خواهید شد. در آن لحظه است که رشد و پیشرفت زندگیتان را مشخص میکنید؛ این که به جلو گام برمیدارید یا عقب میکشید، این که به بالای سکو صعود میکنید و مدال
میگیرید یا این که بین جمعیت، دیگران را برای پیروزیشان تشویق میکنید. در ضمن به این موضوع میپردازیم که چگونه میتوانید مدام، فراتر از انتظارات دیگران عمل کنید و خوشبختیتان را بیشتر مرکب کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر: