نقد رمان: دختری از ج*ن*س غرور
نویسنده: مونا
ژانر: اجتماعی _ تراژدی
منتقد: ساناز_هموطن
عنوان رمان:
نام رمان از چهار واژه تشکیل شده که تا حدودی برای عنوان بلند است اما قابل قبول است.
عنوان با ژانر اجتماعی همخوانی دارد و ژانر تراژدی در آن دیده نمیشود. نام رمان سی درصد کلیشهایست و با تصویر جلد هم خوانی ندارد.
ارتباط و همخوانی با خلاصه و مقدمه در عنوان دیده میشود
در کل به اندازهی کافی قدرت جذب خواننده را دارد.
ایرادی که در عنوان به چشم میخورد پیشوند رمان است که با توجه به کمی صفحات رمان و خلاصهنگاری و کمی در پردازش جزئیات و توصیفات، پیشوند «رمان» باید به پیشوند «داستان کوتاه» تغییر کند.
ژانر:
دو ژانر اجتماعی تراژدی در روند رمان کاملاً دیده میشود و نویسنده به درستی از ژانرهایی بهجا استفاده نموده.
خلاصه:
خلاصه رمان اندازه مناسبی دارد و با ژانرهای رمان نیز هم خوانی دارد. هر چند تا حدودی مسیر رمان را مشخص میکند و رازآلودگی اندکی باقی میگذارد.
مقدمه:
مقدمه رمان با شعری با زیبایی هر چه تمامتر هم ارتباط خوبی با عنوان رمان میگیرد هم ژانرها. اندازهی مناسبی نیز دارد.
جلد:
تصویر جلد نه با عنوان رمان و نه ژانرها هیچگونه همخوانی ندارد. تنها رنگ سیاه پروانه میتواند تداعی ژانر تراژدی باشد.
آغاز رمان:
رمان با روایت شخصیت اصلی داستان از زبان اول شخص با متنی ساده و زبان محاورهای آغاز میشود و با توصیف احساسش از پیرامونش شروع خوبی را نشان میدهد و در ادامه روایت اول شخص از زبان دیگر شخصیتهای رمان و بیان احساسشان از زبان اول شخص جذابیت خوبی به رمان میدهد.
اینقدر که در آغاز به جزئیات پوشش، آرایش توجه شده به شناساندن چهرهی اشخاص و توصیف محیط اشاره قابل قبولی نشده.
میانه رمان:
رمان با پرشهای ادبی و جمله بندیهای ناقص و بعضاً غلطهای املایی پیش میرود. نقطه اوج رمان با مرگ پدر و مادر خانواده در میانه داستان شکل میگیرد و با توجه به ژانر تراژدی، مخاطب توقع دارد در این مرحله غم و سوگ شخصیت اصلی رمان را بیشتر حس کند که نویسنده با بیحوصلگی از پرداختن به توصیفات غم و اندوه خانواده گذر میکند و فاصله پرشها بیشتر به چشم میآید.
سیر رمان:
رمان غیر دو اتفاق مرگ که کم به حاشیهی آن پرداخته شده تا اواخر سیر آرامی دارد و اتفاق انفجار اتومبیل بدون هیچ شاخ و برگ دادن در حد انفجار یک ترقه نقل میشود! بقیه شخصیتها هم به راحتی با فاصله از انفجار بسیار دور از ذهن زنده میمانند و برخوردها با چنین فاجعهای بسیار مبتدی نقل شده.
انتقام شخصیت اصلی رمان قابل پیشبینی بوده و بدون در نظر گرفتن قانون و بایدها و نبایدها قتل صورت میگیرد و با پرشی دیگر بدون توضیحات اضافه به پایان رمان میرسد.
رمان بدون توصیفات کافی و پرداختن به جزئیات به سرعت به پایان خود نزدیک میشود و پیشوند رمان با توجه به کمی صفحات و خلاصهنگاری و کمی در پردازش جزئیات و توصیفات باید پیشوند داستان کوتاه بگیرد تا رمان.
توصیفات رمان:
توصیفات از محیط، صداها، مکانها با جزئیاتش بسیار ناکافی بوده و تنها توصیف از طرز لباس پوشیدن و آرایش یک شخصیت رمان به چشم میخورد و حتی جزئیات چهره شخصیت اصلی هم توصیفش ناکافیست و تنها به رنگ چشم و پو*ست او اشاره شده. در طول رمان هیچ اشارهای به صدای پیرامون شخصیت نمیشود مگر اشاره به گوش دادن ترانه.
شخصیت سازی:
به دور از ناکافی بودن توصیفات چهرهی شخصیتها عادات و رفتار شخصیتهای اصلی تا حدود قابل قبولی برای خواننده در دسترس قرار گرفته.
نثر رمان:
نثر رمان محاورهای ساده، انشاگونه بوده و این سیر تا پایان رمان حفظ شده.
در جمله بندیها شاهد جا افتادگی واژهها هستیم که باعث بههم ریختگی نثر رمان شده. میشه گویش خاصی را هم در نثر حس کرد و رمان نثر روانی ندارد. مدام مونولوگها مانند دیالوگها تیکهتیکه شده به خط پایین منتقل میشوند و شاهد پاراگرافبندی درست و نثر منسجمی نیستیم.
در نثر از واژههای رکیک مانند( گوه و حرومزاده) استفاده شده که باید اصلاح شوند.
از واژه (و) در یک جمله بیش از اندازه استفاده شده. میشد با گذاشتن ویرگول زیبایی بیشتری به جملهها داد.
{مثال: موسیقی تنها چیزیه که میتونم بهش پناه ببرم «و» روح من«و» رها کنه «و» افکار بهم ریخته من«و» اروم کنه.}
نقطهها ویرگولها در نثر اصلا در جای خودشون قرار نگرفتند و بسیار کم استفاده شدند.
{مثال: دارم میام خونه دیگه(،
) دنبال تاکسیم(.
)}
تکرار یک واژه پشت هم در نثر یک جمله دیده میشود.
{مثال: یواش از کنار درختای باغ رفتم «توی» زیر زمین که به «توی» خونه مونم راه داره.}
فعلها بعضاً در جملهبندیها آخر جمله استفاده نشدهاند.
{مثال: باشه پس با سینی چایی بیا پایین(پایین بیا)}
دیالوگها و مونولوگها به درستی و یکدست محاورهای پیش میرود و شاهد پرش به ادبی نیستیم.
نثر رمان برای یک داستان با مخاطب، بسیار ضعیف و چرکنویس مانند است و با توجه به ویراستاری نویسندهی عزیز، توقع بیشتری در نگارش نثر از ایشون میرفت.
زاویه دید:
زاویه دید رمان به طور مرتب با اول شخص پیش میرود و با اعلام بیان زاویه دید از نگاه کدام شخصیت رمان، خواننده را در خط سیر راحتی برای درک آن پیش میبرد.
ایده رمان:
ایده رمان خیلی دور از ذهن نیست و تا حدودی قابل پیش بینی بوده و ایده آن تا هفتاد درصد کلیشهایست. اما حس انتقام برای مرگ عزیزان تا حدود زیادی خواننده را راضی نگه میدارد.
قوانین نگارشی:
قوانین نگارشی اعم از نیم فاصلهها تنوینها نقطهها و دیگر علامتهای نگارشی اصلا رعایت نشده و شاهد بینظمی در نثر رمان هستیم. نثر انسجام لازم را ندارد، رمان نیاز به نگارش مجدد و با حوصلهای دارد.
قلم نویسنده:
قلم نویسنده در این رمان با توجه به ایرادات نگارشی پرشهای موضوعی و استفاده کم از آرایههای ادبی متوسط رو به ضعیف ارزیابی میشود.
نقطه قوت رمان، دید نویسنده در نگارش از زبان اول شخص به زیبایی پیش رفته.
نقطه ضعف رمان، پرشها توصیفات کم نثر ضعیف رمان ارزیابی شد.
برای مثال ایرادات نگارشی، یک پارت را ویرایش زدم و به علت زیاد بودن اشکالات نگارشی آوردن همه در این مقاله امکانپذیر نبود:
مونیکا:
از دست استادم به اندازه کافی کلافه بودم حالا (بابامم
بابام هم
) بهش اضافه شد، یعنی چه خبری (اینقدر
اینقدر
) مهمه که من از کلاسم جا بمونم!
لرزش گوشیم (منو
من رو
) از افکارم خارج کرد.
بابام بود زنگ زده ببینه کجا رسیدم، یعنی باید لحظه به لحظه رو براش گزارش رد کنم؟
- جانم بابا؟
- كجا موندی دختر؟
- دارم میام خونه دیگه(،
) دنبال تاکسیم(.
)
- زودی (خودتو
خودت رو
) (برسونیا!
برسونی ها!
)
- چشم دارم میام(.
)
همون لحظه قطع کرد! بدون خداحافظی!
وای (خدایام
خدایا
) من گیر چه (آدمایی
آدمهایی
) افتادم یکی نیست بپرسه بابا فازتون چیه خدایی؟
یه تاکسی (گرفتمو
گرفتم و
) هدفون گذاشتم تو گوشم و موسیقی رو پلی کردم.
موسیقی تنها چیزیه که (میتونم
میتونم
) بهش پناه ببرم و روح (منو
من رو
) رها کنه و افکار بهم (ریخته منو
ریختهم رو
) (اروم
آروم
) کنه.
(اصلا
اصلاً
) نفهمیدم چطوری (چشمام
چشمهام
) بسته شد و با صدای راننده تاکسی بیدار شدم.
-پاشو خانوم رسیدیم
-ممنون، چقدر میشه؟
و بعد از حساب کردن پیاده شدم هدفون رو جمع کردم و کلید رو در آوردم و (درو
در رو
)
باز کردم.
وای نگو رفیق و همسر رفیق بابام خونه هستن و من (اصلا سروضع
اصلاً سر و وضع
) مناسبی برای (روبه رو
روبهرو
) شدن (باهاشونو
باهاشون رو
) ندارم!
(نمیخوام
نمیخوام
) (منو
من رو
) تو لباس ساپورت ببینن اما چیکار کنم(،
) تو (الاچیق
آلاچیق
) نشستن و با مامان بابام صحبت (میکنن
میکنن
) و پسرشون کارلس هم اومده.
واییی بدتر از این (نمیشه!
نمیشه!
) ناگهان یه فکری به سرم زد.
یواش از کنار (درختای
درختهای
) باغ رفتم (تو
توی
) زیر زمین که به توی (خونه مونم
خونهمون هم
) راه داره.
اما دری که به توی خونه راه داره قفله.
بزار (درو
در رو
) بزنم شاید آنا بشنوه بیاد باز کنه!
(درو
در رو
) کوبیدم، فکر کنم آنا (تو اشپزخونهاس که
نمیشنوه.توی آشپزخونهست که
نمیشنوه.)
داشتم (برمیگشتم
برمیگشتم
) که در توسط کلید باز شد و آنا گفت:
- خانوم! شما (اینجا
اینجا
) چیکار میکنید؟
- نمیخواستم با این (سرو
سر و
) وضعم با خاله زوئی، جک و کارلس ملاقات کنم ،(لباسای
لباسهای
) (منوشستی ؟شستی ؟
من رو شستی؟ شستی؟
)
- بله خانوم صبح شستم الان (رو
روی
) بند رخته اما فکر نکنم خشک باشن!
- باشه اشکالی نداره(.
)
با وجود (اینکه
اینکه
) (میخواستم
میخواستم
) ست صورتی بپوشم اما (لباسام
لباسهام
) خشک نبود.
برای همین تصمیم گرفتم ست سفید بپوشم.
باید زود آماده (
میشدممیشدم.) اما (نمیخواستم
نمیخواستم
) بدون دوش گرفتن بهشون ملحق شم(.
) برای همین (دلو
دل رو
) زدم به دریا و وارد حموم شدم.
پس از دوش گرفتن سریع حوله رو دور خودم (پیچیدمو
پیچیدم و
) رفتم سمت کمد که زنگ گوشیم به صدا دراومد.
- جانم بابا؟
- کجایی مونیکا گفتی زود (میرسی؟
میرسی؟
)
- تو خونم اما چون دیدم (مهمونا
مهمونها
) نشستن ترجیح دادم به وضع خودم برسم.
بابام تک خندهای زد و گفت(:
)
-این عادتت باعث دلربایی شده بچه! باشه پس با سینی چایی بیا پایین(.
)
و قطع کرد.
یعنی چی این عادتت باعث دلربایی شده؟؟منظورش چی بود؟اما خب زیاد مهم نبود. دوباره به سمت کمد برگشتم.
یه پیراهن سفید کوتاه برداشتم پوشیدم و (زیپشو
زیپش رو
) یکم دادم بالا اما حیف دستم (اخرش
آخرش
) (
نمیرسید.نمیرسید.)
یه جفت کفش نیم بوت سفید از تو کمد بیرون اوردم و پام کردم و زنگ کنار تخت رو زدم و آنا اومد داخل:
- بله بانو(؟
)
به زیپ پشت گردنم اشاره (کردمو
کردم و
) گفتم:
-زیپ رو برام بکش بالا(.
)
اومد و زیپ رو تا آخرش کشید بالا و حالا منم که بستن بند (کفشمو
کفشم رو
) تموم کرده بودم یه رژ سرخ زدم(.
)
زیاد (نمیتونستم
نمیتونستم
) (ارایش
آرایش
) کنم چون با پو*ست سفیدم خیلی زود شبیه اجنه (
میشدم.میشدم) (موهامو
موهام رو
) مرتب (کردمو
کردم و
) یک سرویس نقره سفید از تو کشو بیرون آوردم اما فقط گوشواره و (گربند
گردنبند
) ریز و (دستبندشو
دستبندش رو
) دستم کردم و راهی حیاط شدم(.
) با اعتماد به نفس به خاله زوئی (البته خالم نیست(،
) دوست (خانوادگیمونه
خانوادگیمونه
) اما من خاله صداش (میکنم
میکنم
)) و دایی جک و پسرشون کارلس سلام (دادمو
دادم،
) نشستم کنار مامانم که با صدای بابام زهرم ترکید.
- دختر مگه نگفتم چایی بیار!
- وای بابا جون یادم رفت(،
) عذر (
میخواممیخوام.)
خاله زوئی لبخندی زد و گفت:
- اذيتش نكن (عروسمو
عروسم رو
) (حتما
حتماً
) ذهنش (اینقدر
اینقدر
) درگیر انتخاب لباس بوده که یادش رفته(،
) اشکالی نداره به آنا (میگیم
میگیم
) بیاره(.
)
چی! (عروسمو!
عروسم رو!
) من! من از کیه عروس اون (شدمو
شدم،
) خودم خبر ندارم؟
نکنه!! نه (قطعا
قطعاً
) اشتباه لفظی بوده.
تو افکار خودم بودم که با برخورد دست مامان به دستم به خودم اومدم.
- پاشو برو چایی رو از دست آنا بگیر(،
) حداقل خودت تعارف کن(.
)
(اروم
آروم
) چشمی (گفتمو
گفتم و
) بلند شدم و سینی رو از دست آنا گرفتم و تعارف کردم.
چی میشد مثل دفعات قبل آنا تعارف کنه؟ (اصلا
اصلاً
) از این دیدار خوشم نمیومد.
کارلس:
قشنگ مشخص بود که از دستمون کفری شده.
یعنی (اینقدر
اینقدر
) (اخماش
اخمهاش
) توهم رفته بود.
اما خب چیکار میشه کرد خود (منم
من هم
) به اجبار الان (تو
توی
) این جایگاه خواستگار نشستم.
نه (اینکه
اینکه
) بگم مونیکا دختر بدیه (یام
یا
) خوشگل نیست(،
) نه! بلکه (چشمای
چشمهای
) (ابیش
آبیش
) توی صورت سفیدش مثل یخ زدن دریاچه توی (روزای
روزهای
) برفیه!
اما خب بحث زیبایی نیست.
ما (باوجود اینکه
با وجود اینکه
) (خانواده هامون
خانوادههامون
) خیلی وقته باهم دوستن اما (دوتایمون
دوتاییمون
) (اصلا
اصلاً
) از هم شناختی نداریم .
تازه (اصلا
اصلاً
) با داداشش کانر جور نیستم برای همین (خدا خدا
خداخدا
) (میکردم
میکردم
) که مونیکا خودش (منو
من رو
) رد کنه.
امیدوارم اون شجاع باشه و بتونه...
من که نتونستم حرفی (رو
روی
) حرف بابام بزنم.
تو افکار خودم بودم که با قرار گرفتن سینی جلوم به خودم اومدم.
سعی کردم یه لبخند ملیح بزنم و چای رو بردارم تا زياد معطل من نشه.
پس از تعارف چایی دوباره رفت نشست کنار مامانش(،
) منتها با اخم غلیظ.
{در پایان امید دارم نویسنده عزیز دلخوری از نقد بنده نداشته باشند و در راستای بهبود کیفیت داستانشون ازش بهره ببرند. قلمی مانا داشته باشید.}