کامل شده داستان کوتاه دختری از ج*ن*س غرور | مونا کاربر انجمن تک رمان

ساعت تک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Lunika✧

مدیریت کل سایت
پرسنل مدیریت
مدیریت کل سایت
مدیریت تالار
نویسنده فعال
نویسنده انجمن
طراح انجمن
کپیست انجمن
تایپیست انجمن
کاربر افتخاری انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-07
نوشته‌ها
3,933
لایک‌ها
14,303
امتیازها
113
محل سکونت
"درون پورتال آتش"
کیف پول من
291,661
Points
70,000,191
سطح
  1. حرفه‌ای
*"❦دختری از ج*ن*س غرورp8❦"*

مونيكا:
نمیدونم کی خوابم برده بود خودشم مث من سرشو تکیه داده بود به دیوار و فکر کردم خوابه
اما همینکه نشستم چشماشو باز کرد
- چیزی شده؟!
- چرا بیدارم نکردی کارلس؟
-بیدارت میکردم چیکار کنی ؟ غصه امروزو بخوری!!
- ساعت چنده؟!
-۲۲
- وای یعنی کل امروزو خوابیدم؟
- خسته بودی حتما
از رو تخت بلند شدم و چشمامو مالیدم
بدنم یکم درد گرفته بود
- میگم چیزی نخوردی من میرم توهم بیا پایین باشه؟!
- باشه میام
و با لبخندی از اتاق خارج شد و درو بست
به لباسام نگاهی انداختم
حسابی خاکی بود برای همین تصمیم گرفتم عوضشون کنم
منم که بدون حموم عادت به لباس عوض کردن ندارم دوباره وارد حموم شدم
کارلس:
سر میز شام منتظر مونیکا بودیم نمیدونم چرا اینقدر طولش داد
- کارلس چرا مونیکا نیومد؟!مطمئنی گفت میاد پایین؟
-اره برم صداش کنم؟
- برو
این خواهر برادر چقدر مهربون شده بودن پس از اتفاق امروز
اصلا فکر نمیکردم مونیکا بلد باشه مهربانانه حرف بزنه
در همین افکار کنار پله ها بودم که حس کردم ی چیز سرخ رنگ داره میاد پایین
نگاش که کردم دیدم مونیکاست
لباس کوتاه سرخ با کفش پاشنه دار سرخ
همیشه ست پوشیدنش جذاب ترش میکرد
اما صورتش مثل همیشه نبود بی روح بود
- چیزی شده مونیکا؟
- چطور
در حالی که به سمت میز میرفتیم جوابشو دادم
- رنگت پریده
- خوبم
صندلی رو براش کشیدم و اون نشست و کنارش خودم نشستم در حال شام خوردن بودیم که یاد اتفاق ناهار و له کردن پام افتادم
یکم بامزش کردم و گفتم
- با این کفشت دیگه نمیخوای پامو له کنی؟
خندهای بی جون تحویلم داد
این دومین بار بود که از دیدن وضعیتش ناراحت میشدم فکر نمی‌کردم بتونه دختر آرومی باشه
بعد از شام منو کانر رفتیم تو حیاط و در حالی که مارتینی میخوردیم باهاش حرف زدم
- میگم کانر
- چیه ؟
- مونیکا چرا اینقدر بابت اتفاق امروز، آم یعنی چرا حالش اینقدر تغییر کرد؟
- میدونی مونیکا خیلی دختر ظریفیه، شکنندس‌
- ميفهمم مونیکا زیباترین دختریه که تا الان دیدم
- کارلس ازت یه خواهشی دارم
- میشنوم
- خواهش میکنم! حاضرم تمام ثروتمونو بهت بدم ولی نمیخوام الان عشقت بخاطر پول باشه، نمیخوام مونيكا بهت وابسته بشه بعدش...
میدونستم چی میخواد بگه برای حرفشو قطع کردم
- نه كانر مطمئن باش من مونیکارو فقط برای خودش دوست دارم بنظر من شخصیت خاصی داره
- ممنون امیدوارم از حرفم ناراحت نشده باشی
- اصلا، با وجود اینکه خواهر ندارم اما میتونم تصور کنم چقدر دوسش داری
- خيلى مونيكا تمام هستی منه
- عه! حالا صبر کن میلا رو ببینم، بهش میگم چی گفتی
و باهم خندیدیم
در همین فکرا بودیم که مونیکا با تیپ قرمز و دلرباش اومد بیرون که کانر گفت
- کجا میری مونیکا؟
- میرم ماشینمو تحویل بگیرم و دور شهر بچرخم
منم پریدم وسط حرفشون
- بعد از اتفاق امروز؟ خطرناکه اگه دوباره اقدام کنن چی؟
-منم با کارلس موافقم، تازه نگران ماشینت نباش هماهنگ کردم صاحب نمایشگاه برد داخل
- نگران نیستم اما خب میخوام برم بیرون
- باشه باهم میریم منو تو دوتایی قبول؟!
- باشه ولی بدون محافظات حوصله ندارم اصن
- باشه
یعنی دوتایی میخواستن برن بیرون
بدون من!
خودمم میدونم انتظارم بی جاسا
رفتیم داخل تا کانر و مونیکا از بقیه خداحافظی کنن
مونيكا:
سوار ماشین کانر شدیم و حرکت کردیم
رو به کانر کردمو گفتم
- میلا چش بود؟
- سرش درد میکرد
سرمو به نشونه باشه تکون دادم
داشتم از موسیقی ل*ذت میبردم که کانر صداشو کم کرد
- داشتم گوش میکردم کانر
- مونیکا؟
- بله
- نظرت در مورد کارلس تغییر کرده؟
- منظورتو نمیفهمم
- ببین بعد اتفاق امروز میلا گفت شاید نظرت و حست در موردش تغییر کرده باشه
حسم؟منظورش این بود که عاشقش شدم یا نه؟
- اون امروز جون منو نجات داد درست، اما من هنوزم نمیخوام باهاش ازدواج کنم
- واقعا
- اهوم
- پس چرا باهاش مهربون شدی؟
یعنی میشه کانر از یه چیزی خبر نداشته باشه؟!
- بخاطر اینکه جونمو نجات داد
- فکر نمیکنی با وجود اینکه میخوای ردش کنی خیلی باهاش نرم رفتار میکنی؟!
- این علاقه اونو به تو بیشتر میکنه
درست میگفت خیلی نرم رفتار کردم باید بهش میفهموندم که شاید جونمو نجات داده اما نظرم در موردش تغییر نکرده
- حالا بنظرت چیکار کنم؟
- دقيقا موضوع همین‌جاست هیچ کاری نکن، تنفرتو با جبران نجات جونت خنثی کن و فقط از بابا بخواه ردش کنه، خیلی محترمانه!
- اگه بابا قبول نکنه چی
- یعنی فکر میکنی بابا به زور شوهرت میده؟!
- نه اصلا
- خب پس نگران نباش و فقط کاری که گفتمو بکن
حق با کانر بود بهتره همین کارو انجام میدادم يهو ياد حرف امروز کارلس افتادم
- کانر؟
- جونم
- اگه کسی بگه که حتی وقتی که منو لازم نداری بازم هستم منظورش چیه؟!
نگاهی بهم انداخت
- اینو کارلس بهت گفته!؟
- اره
- چرت گفته ولش کن، چیز مهمی نیست
-بگو دیگه
-گفتم که چیز مهمی نگفته
در فکر بودم که رسیدیم به نمایشگاه و پیاده شدیم و رفتیم داخل
از دم در تا مکان خود ماشین همه به کانر سلام میدادن
ناقلا واسه خودش کسی شده بود

کد:
***
مونيكا:
نمیدونم کی خوابم برده بود خودشم مث من سرشو تکیه داده بود به دیوار و فکر کردم خوابه
اما همینکه نشستم چشماشو باز کرد
- چیزی شده؟!
- چرا بیدارم نکردی کارلس؟
-بیدارت میکردم چیکار کنی ؟ غصه امروزو بخوری!!
- ساعت چنده؟!
-۲۲
- وای یعنی کل امروزو خوابیدم؟
- خسته بودی حتما
از رو تخت بلند شدم و چشمامو مالیدم
بدنم یکم درد گرفته بود
- میگم چیزی نخوردی من میرم توهم بیا پایین باشه؟!
- باشه میام
و با لبخندی از اتاق خارج شد و درو بست
به لباسام نگاهی انداختم
حسابی خاکی بود برای همین تصمیم گرفتم عوضشون کنم
منم که بدون حموم عادت به لباس عوض کردن ندارم دوباره وارد حموم شدم
کارلس:
سر میز شام منتظر مونیکا بودیم نمیدونم چرا اینقدر طولش داد
- کارلس چرا مونیکا نیومد؟!مطمئنی گفت میاد پایین؟
-اره برم صداش کنم؟
- برو
این خواهر برادر چقدر مهربون شده بودن پس از اتفاق امروز
اصلا فکر نمیکردم مونیکا بلد باشه مهربانانه حرف بزنه
در همین افکار کنار پله ها بودم که حس کردم ی چیز سرخ رنگ داره میاد پایین
نگاش که کردم دیدم مونیکاست
لباس کوتاه سرخ با کفش پاشنه دار سرخ
همیشه ست پوشیدنش جذاب ترش میکرد
اما صورتش مثل همیشه نبود بی روح بود
- چیزی شده مونیکا؟
- چطور
در حالی که به سمت میز میرفتیم جوابشو دادم
- رنگت پریده
- خوبم
صندلی رو براش کشیدم و اون نشست و کنارش خودم نشستم در حال شام خوردن بودیم که یاد اتفاق ناهار و له کردن پام افتادم
یکم بامزش کردم و گفتم
- با این کفشت دیگه نمیخوای پامو له کنی؟
خندهای بی جون تحویلم داد
این دومین بار بود که از دیدن وضعیتش ناراحت میشدم فکر نمی‌کردم بتونه دختر آرومی باشه
بعد از شام منو کانر رفتیم تو حیاط و در حالی که مارتینی میخوردیم باهاش حرف زدم
- میگم کانر
- چیه ؟
- مونیکا چرا اینقدر بابت اتفاق امروز، آم یعنی چرا حالش اینقدر تغییر کرد؟
- میدونی مونیکا خیلی دختر ظریفیه، شکنندس‌
- ميفهمم مونیکا زیباترین دختریه که تا الان دیدم
- کارلس ازت یه خواهشی دارم
- میشنوم
- خواهش میکنم! حاضرم تمام ثروتمونو بهت بدم ولی نمیخوام الان عشقت بخاطر پول باشه، نمیخوام مونيكا بهت وابسته بشه بعدش...
میدونستم چی میخواد بگه برای حرفشو قطع کردم
- نه كانر مطمئن باش من مونیکارو فقط برای خودش دوست دارم بنظر من شخصیت خاصی داره
- ممنون امیدوارم از حرفم ناراحت نشده باشی
- اصلا، با وجود اینکه خواهر ندارم اما میتونم تصور کنم چقدر دوسش داری
- خيلى مونيكا تمام هستی منه
- عه! حالا صبر کن میلا رو ببینم، بهش میگم چی گفتی
و باهم خندیدیم
در همین فکرا بودیم که مونیکا با تیپ قرمز و دلرباش اومد بیرون که کانر گفت
- کجا میری مونیکا؟
- میرم ماشینمو تحویل بگیرم و دور شهر بچرخم
منم پریدم وسط حرفشون
- بعد از اتفاق امروز؟ خطرناکه اگه دوباره اقدام کنن چی؟
-منم با کارلس موافقم، تازه نگران ماشینت نباش هماهنگ کردم صاحب نمایشگاه برد داخل
- نگران نیستم اما خب میخوام برم بیرون
- باشه باهم میریم منو تو دوتایی قبول؟!
- باشه ولی بدون محافظات حوصله ندارم اصن
- باشه
یعنی دوتایی میخواستن برن بیرون
بدون من!
خودمم میدونم انتظارم بی جاسا
رفتیم داخل تا کانر و مونیکا از بقیه خداحافظی کنن
مونيكا:
سوار ماشین کانر شدیم و حرکت کردیم
رو به کانر کردمو گفتم
- میلا چش بود؟
- سرش درد میکرد
سرمو به نشونه باشه تکون دادم
داشتم از موسیقی ل*ذت میبردم که کانر صداشو کم کرد
- داشتم گوش میکردم کانر
- مونیکا؟
- بله
- نظرت در مورد کارلس تغییر کرده؟
- منظورتو نمیفهمم
- ببین بعد اتفاق امروز میلا گفت شاید نظرت و حست در موردش تغییر کرده باشه
حسم؟منظورش این بود که عاشقش شدم یا نه؟
- اون امروز جون منو نجات داد درست، اما من هنوزم نمیخوام باهاش ازدواج کنم
- واقعا
- اهوم
- پس چرا باهاش مهربون شدی؟
یعنی میشه کانر از یه چیزی خبر نداشته باشه؟!
- بخاطر اینکه جونمو نجات داد
- فکر نمیکنی با وجود اینکه میخوای ردش کنی خیلی باهاش نرم رفتار میکنی؟!
- این علاقه اونو به تو بیشتر میکنه
درست میگفت خیلی نرم رفتار کردم باید بهش میفهموندم که شاید جونمو نجات داده اما نظرم در موردش تغییر نکرده
- حالا بنظرت چیکار کنم؟
- دقيقا موضوع همین‌جاست هیچ کاری نکن، تنفرتو با جبران نجات جونت خنثی کن و فقط از بابا بخواه ردش کنه، خیلی محترمانه!
- اگه بابا قبول نکنه چی
- یعنی فکر میکنی بابا به زور شوهرت میده؟!
- نه اصلا
- خب پس نگران نباش و فقط کاری که گفتمو بکن
حق با کانر بود بهتره همین کارو انجام میدادم يهو ياد حرف امروز کارلس افتادم
- کانر؟
- جونم
- اگه کسی بگه که حتی وقتی که منو لازم نداری بازم هستم منظورش چیه؟!
نگاهی بهم انداخت
- اینو کارلس بهت گفته!؟
- اره
- چرت گفته ولش کن، چیز مهمی نیست
-بگو دیگه
-گفتم که چیز مهمی نگفته
در فکر بودم که رسیدیم به نمایشگاه و پیاده شدیم و رفتیم داخل
از دم در تا مکان خود ماشین همه به کانر سلام میدادن
ناقلا واسه خودش کسی شده بود
#دختری_از_جنس_غرور
#Moon
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : Lunika✧

Lunika✧

مدیریت کل سایت
پرسنل مدیریت
مدیریت کل سایت
مدیریت تالار
نویسنده فعال
نویسنده انجمن
طراح انجمن
کپیست انجمن
تایپیست انجمن
کاربر افتخاری انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-07
نوشته‌ها
3,933
لایک‌ها
14,303
امتیازها
113
محل سکونت
"درون پورتال آتش"
کیف پول من
291,661
Points
70,000,191
سطح
  1. حرفه‌ای
*"❦دختری از ج*ن*س غرورp9❦"*

مونيكا:
اومدیم خونه
هردو خسته بودیم
کانر رفت تو اتاق خودش و منم رو تختم ولو شدم
حوصله عوض کردن لباسامو نداشتم اما خب نمی‌تونستم با این لباسای تنگ بخوابم
اذیت میشدم
خودمو مجبور کردمو لباسامو پرت کردم ته کمد و لباس خوابامو پوشیدم و
خوابیدم
صبح از صدای در اتاقم بیدار شدم چرخیدم رو به سقف و بی جون گفتم
- بله؟
خانوم بیا پایین کارت دارن
مستخدم بود یعنی کی کارم داشت؟
چشمامو بازم کردم و نشستم رو تخت
- آماده شم میام
- باشه خانوم
و با صدای پله‌ها فهمیدم رفت پایین
چشمام هنوز گرم بود
دوش سریعی گرفتمو لباس سفید کوتاه با گلهای ابرنگی پوشیدم
با یک جفت کفش سفید تخت
بعد از اینکه به خودم رسیدم قفل اتاقمو باز کردم و رفتم پایین
کارلس:
قبل از اینکه مونیکا رو ببینم بوی عطر دلپذیرش رو حس کردم
سرمو که برگردوندم مونیکا رو دیدم که با تیپ سفیدش اومد - کی کارم داشت که از خواب نازنینم زدم؟
عمو اندرو رو کرد و بهش گفت
- بیا اینجا بشین
و به کنار خودش اشاره کرد اونم همون لحظه اطاعت کرد منی که کنار بابام نشسته بودم نگاهی بهش انداختم انگاری مضطرب میومد
- چیزی شده بابا؟
با صدام از جا پرید
-ها
چی
نه چیزی نشده
اومدم چیزی بگم که صدای عمو اندرو ساکتم کرد
- اون چند نفر رو دستگیر کردن
مونیکا جوابشو داد
- از کجا؟
- از رو شماره پلاکی که کانر بهمون داد
مونیکا نگاهشو چرخوند و به کانر دوخت تو
- از کجا شماره پلاک آوردی کانر؟
-ترو از دم در نمایشگاه دزدیدن مگه نه؟
- اره خب
- دم در نمایشگاه هم که دوربین زده
- اما تو کی وقت کردی دوربیناشو ببینی؟ منو تو که باهم رفتیم
-من
نگا نکردم ، صاحب نمایشگاه پول گرفت و اون شماره پلاکو برام پیدا کرد
اوه کانر عجب کاری کرده مشخصه خیلی به این دختر توجه میشه
اگه بعد ازدواج
از مامان باباش دور شد و تنها شد حتما منو ول میکنه
با فکر داشتن مونیکا خنده‌ای رو ل*بم نشست
#چند هفته بعد
مونیکا:
سریع موهامو مرتب کردم و کیفمو برداشتم بعضی لباسایی که ازشون خوشم اومده بود رو انداختم تو
از کفشا هیچ کدومو نخواستم ولی بعضی رژ هارو هم برداشتم
داشتم کیفمو میبستم که کارلس در زد
- میشه بیام تو
- بيا
داخل شد
- عه كیفت ترکیده که
نفسمو با فشار دادم بیرون
- میشه بیای ببندیش؟
- اومد و کمکم کرد و باهم بستیمش
- بیا بریم دیگه داریم حرکت میکنیم
- دسته کیفمو گرفتم
- بریم
و باهم از پله اومدیم پایین و تو حیاط یه بقیه ملحق شدیم
داشتن در مورد برگشتن حرف میزدن که کارلس بهم
گفت
- مونیکا تو حاضری منو تو باهم برگردیم؟
یعنی میخواست من تو ماشینش تک و تنها بشینم کنارش!!
همه ساکت شده بودن تا ببینن جواب من چیه
- ازت ممنونم اما ترجیح میدم با مامان بابام برگردم عذر میخوام
- باشه اشکالی نداره هرجور راحتی
دیدم که اخمای بابام توهم رفت
کانر که کارش تموم شده بود میخواست با ما برگرده انگلیس
من رفتم و کلیدهای ماشینم رو دادم به میلا قرار بود اون ماشین منو بیاره
من که اجازه نداشتم تو مسافت طولانی و خارج از کشور رانندگی کنم
همه سوار ماشینا شدیم و حرکت کردیم اگرچه من خیلی اصرار کردم با هواپیما برگردیم اما تصمیم‌شونو گرفته بودن و گفتن بیشتر خوش میگذره وسطای راه که بودیم بابام موسیقی رو کم کرد و با حالت اخم ازم پرسید
- چرا درخواست کارلس رو رد کردی؟
- خب نمیخواستم با اون برگردم میخواستم کنار شما باشم
-مونيكا!!!
با صدا زدن اسمم با خشم متوجه شدم که خیلی عصبی شده
+ اما بابا من اصلا از اون پسره خوشم نمیاد چرا سعی میکنید منو وصله کنید به اون؟
- مونيكا اون جون ترو نجات داد تو اون مدت هم بدی ازش ندیدم و خیلیم
میشناسیمش
با طرز حرف زدنش خیلی عصبی شدم
- خب که چی چون پسر خوبیه دلیل نمیشه هرکاری که میخواد بکنم حتی اگه میل من نباشه باید بکنم!!؟
با لحنم بابام صورتشو برگردوند سمت من ولی همچنان پاش رو گ*از بود
- دختره دیوونه یعنی اصلا برات مهم نیست کی دوست داره؟!
- نه برام مهم نیست برام مهمه که من نمیخوامش
مامانم که از شدت گ*از بابام ترسیده بود چسبید به صندلی
- اندرو لطفا اروم تر برو
يهو نميدونم اون کامیون لعنتی از کجا جلو ماشین ما دراومد
- اندرو اروم برو!!
ولی بابام هل کرد ماشین رو گرفت سمت چپ و افتادیم تو دره
کارلس:
همه چی اینقدر سریع پیش رفت که نمیدونیم چی شد چه اتفاقی افتاد
با اینکه دره زیاد عمیق نبود اما نگران مونیکا بودم
کانر و میلا ایستادن و پیاده شدن
کانر از گوشه کناره ها رفت پایین
من که فقط زل زده بودم به ماشین با دست بابام به خودم اومدم
- برو پایین پسر
با صدای بابام دویدم و و رفتم به سمت ماشین
مونیکا با آه و ناله درو باز کرد
ماشین کلا چپه شده بود کانر که مونیکا رو دید پشت سرشو نگا کرد و دید منم پا به
پاش میرم پایین
میدونست میرم سراغ مونیکا برای ه
مین اون نرفت سراغش و رفت پیش مامان باباش
مونیکا رو از تو ماشین بیرون کشیدم و با آه ناله گفت
- کارلس مامان بابام
کد:
***
مونيكا:
اومدیم خونه
هردو خسته بودیم
کانر رفت تو اتاق خودش و منم رو تختم ولو شدم
حوصله عوض کردن لباسامو نداشتم اما خب نمی‌تونستم با این لباسای تنگ بخوابم
اذیت میشدم
خودمو مجبور کردمو لباسامو پرت کردم ته کمد و لباس خوابامو پوشیدم و
خوابیدم
صبح از صدای در اتاقم بیدار شدم چرخیدم رو به سقف و بی جون گفتم
- بله؟
خانوم بیا پایین کارت دارن
مستخدم بود یعنی کی کارم داشت؟
چشمامو بازم کردم و نشستم رو تخت
- آماده شم میام
- باشه خانوم
و با صدای پله‌ها فهمیدم رفت پایین
چشمام هنوز گرم بود
دوش سریعی گرفتمو لباس سفید کوتاه با گلهای ابرنگی پوشیدم
با یک جفت کفش سفید تخت
بعد از اینکه به خودم رسیدم قفل اتاقمو باز کردم و رفتم پایین
کارلس:
 قبل از اینکه مونیکا رو ببینم بوی عطر دلپذیرش رو حس کردم
سرمو که برگردوندم مونیکا رو دیدم که با تیپ سفیدش اومد - کی کارم داشت که از خواب نازنینم زدم؟
عمو اندرو رو کرد و بهش گفت
- بیا اینجا بشین
و به کنار خودش اشاره کرد اونم همون لحظه اطاعت کرد منی که کنار بابام نشسته بودم نگاهی بهش انداختم انگاری مضطرب میومد

- چیزی شده بابا؟
با صدام از جا پرید
-ها
چی
نه چیزی نشده
اومدم چیزی بگم که صدای عمو اندرو ساکتم کرد
- اون چند نفر رو دستگیر کردن
مونیکا جوابشو داد
- از کجا؟
- از رو شماره پلاکی که کانر بهمون داد
مونیکا نگاهشو چرخوند و به کانر دوخت تو
- از کجا شماره پلاک آوردی کانر؟
-ترو از دم در نمایشگاه دزدیدن مگه نه؟
- اره خب
- دم در نمایشگاه هم که دوربین زده
- اما تو کی وقت کردی دوربیناشو ببینی؟ منو تو که باهم رفتیم
-من
نگا نکردم ، صاحب نمایشگاه پول گرفت و اون شماره پلاکو برام پیدا کرد
اوه کانر عجب کاری کرده مشخصه خیلی به این دختر توجه میشه
اگه بعد ازدواج
از مامان باباش دور شد و تنها شد حتما منو ول میکنه
با فکر داشتن مونیکا خنده‌ای رو ل*بم نشست

#چند هفته بعد
مونیکا:
سریع موهامو مرتب کردم و کیفمو برداشتم بعضی لباسایی که ازشون خوشم اومده بود رو انداختم تو
از کفشا هیچ کدومو نخواستم ولی بعضی رژ هارو هم برداشتم
داشتم کیفمو میبستم که کارلس در زد
- میشه بیام تو
- بيا
داخل شد
- عه كیفت ترکیده که
نفسمو با فشار دادم بیرون
- میشه بیای ببندیش؟
- اومد و کمکم کرد و باهم بستیمش
- بیا بریم دیگه داریم حرکت میکنیم
- دسته کیفمو گرفتم
- بریم
و باهم از پله اومدیم پایین و تو حیاط یه بقیه ملحق شدیم
داشتن در مورد برگشتن حرف میزدن که کارلس بهم
گفت
- مونیکا تو حاضری منو تو باهم برگردیم؟
یعنی میخواست من تو ماشینش تک و تنها بشینم کنارش!!
همه ساکت شده بودن تا ببینن جواب من چیه
- ازت ممنونم اما ترجیح میدم با مامان بابام برگردم عذر میخوام
- باشه اشکالی نداره هرجور راحتی
دیدم که اخمای بابام توهم رفت

کانر که کارش تموم شده بود میخواست با ما برگرده انگلیس
من رفتم و کلیدهای ماشینم رو دادم به میلا قرار بود اون ماشین منو بیاره
من که اجازه نداشتم تو مسافت طولانی و خارج از کشور رانندگی کنم
همه سوار ماشینا شدیم و حرکت کردیم اگرچه من خیلی اصرار کردم با هواپیما برگردیم اما تصمیم‌شونو گرفته بودن و گفتن بیشتر خوش میگذره وسطای راه که بودیم بابام موسیقی رو کم کرد و با حالت اخم ازم پرسید
- چرا درخواست کارلس رو رد کردی؟
- خب نمیخواستم با اون برگردم میخواستم کنار شما باشم
-مونيكا!!!
با صدا زدن اسمم با خشم متوجه شدم که خیلی عصبی شده
+ اما بابا من اصلا از اون پسره خوشم نمیاد چرا سعی میکنید منو وصله کنید به اون؟
- مونيكا اون جون ترو نجات داد تو اون مدت هم بدی ازش ندیدم و خیلیم
میشناسیمش
با طرز حرف زدنش خیلی عصبی شدم
- خب که چی چون پسر خوبیه دلیل نمیشه هرکاری که میخواد بکنم حتی اگه میل من نباشه باید بکنم!!؟
با لحنم بابام صورتشو برگردوند سمت من ولی همچنان پاش رو گ*از بود
- دختره دیوونه یعنی اصلا برات مهم نیست کی دوست داره؟!
- نه برام مهم نیست برام مهمه که من نمیخوامش
مامانم که از شدت گ*از بابام ترسیده بود چسبید به صندلی
- اندرو لطفا اروم تر برو
يهو نميدونم اون کامیون لعنتی از کجا جلو ماشین ما دراومد
- اندرو اروم برو!!
ولی بابام هل کرد ماشین رو گرفت سمت چپ و افتادیم تو دره

کارلس:
همه چی اینقدر سریع پیش رفت که نمیدونیم چی شد چه اتفاقی افتاد
با اینکه دره زیاد عمیق نبود اما نگران مونیکا بودم
کانر و میلا ایستادن و پیاده شدن
کانر از گوشه کناره ها رفت پایین

من که فقط زل زده بودم به ماشین با دست بابام به خودم اومدم
- برو پایین پسر

با صدای بابام دویدم و و رفتم به سمت ماشین
مونیکا با آه و ناله درو باز کرد
ماشین کلا چپه شده بود کانر که مونیکا رو دید پشت سرشو نگا کرد و دید منم پا به
پاش میرم پایین
میدونست میرم سراغ مونیکا برای همین اون نرفت سراغش و رفت پیش مامان باباش
مونیکا رو از تو ماشین بیرون کشیدم و با آه ناله گفت
- کارلس مامان بابام
#دختری_از_جنس_غرور
#Moon
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : Lunika✧

Lunika✧

مدیریت کل سایت
پرسنل مدیریت
مدیریت کل سایت
مدیریت تالار
نویسنده فعال
نویسنده انجمن
طراح انجمن
کپیست انجمن
تایپیست انجمن
کاربر افتخاری انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-07
نوشته‌ها
3,933
لایک‌ها
14,303
امتیازها
113
محل سکونت
"درون پورتال آتش"
کیف پول من
291,661
Points
70,000,191
سطح
  1. حرفه‌ای
امضا : Lunika✧

Lunika✧

مدیریت کل سایت
پرسنل مدیریت
مدیریت کل سایت
مدیریت تالار
نویسنده فعال
نویسنده انجمن
طراح انجمن
کپیست انجمن
تایپیست انجمن
کاربر افتخاری انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-07
نوشته‌ها
3,933
لایک‌ها
14,303
امتیازها
113
محل سکونت
"درون پورتال آتش"
کیف پول من
291,661
Points
70,000,191
سطح
  1. حرفه‌ای
*"❦دختری از ج*ن*س غرورp11❦"*

مونيكا:
اجازه ندادم خاله زوئی تا دم در باهام بیاد
اما منو كارلس قدم زنان به سمت ماشين من ميرفتيم فرصت خوبی بود که در مورد تغییر حالت عمو جک ازش سوال کنم
- میگم کارلس؟
- جونم
- عمو جک قبل از اینکه بیام هم سردرد داشت؟
- نه چطور؟
- هیچی همینطوری
- میگم مونیکا قرار عروسی کانر
چی
شد؟
- فعلا که کانر دست نگه داشته
- چرا خب؟
- بخاطر مرگ مامان بابا میخواد صبر کنه تا یکم بگذره
- اره خب طبیعیه
همون
لحظه بود که رسیدیم به ماشین و متیو درو باز کرد و از کارلس خداحافظی کردم
خیلی عجیب بود چرا یهو حال عمو جک بد شد!!
مهم نبود باید امشب زود می‌خوابیدم تا فردا علت گم شدن ۱۰۰ ملیارد پول رو پیدا کنم
کانر:
بعد از فوت مامان بابام حسابی بهم ریخته بودم
دیگه حوصله خودمم نداشتم چه برسه به میلا و مونیکا
چند روزی بود که هر دوتاشونو ندیده بودم
فکر کنم مونیکا قوی تر از منه که راحت باهاش کنار اومد
حتی محکم تر از من
ایستاد
اما خب اون تونست گریه کنه و خودشو خالی کنه من چی؟ منم گریه کردم؟
در افکارم بودم که یکی از مستخدمین گوشیو خونه رو اورد داد بهم
- مونیکاست
قهوه رو گذاشتم رو میز و جوابشو دادم
- جونم مونی؟
گفت:
- شرط میبندم تو این هوای اول صبح دلپذیر، داری قهوه میل میکنید مگه نه؟
تک خنده‌ای به زور زدم
- چی میخوای زنگ زدی؟
- میگم کانر تو شرکت ۱۰۰ ملیارد پول کم شده هرچی میگردم عاملی چیزی نیست
شاید از کارخونه باشه
با حرفش از جام پریدم
چطور ممکنه ۱۰۰ ملیارد پول گم شده باشه؟! بدون اطلاع من؟
- مطمئنی درست حساب کردی!؟
- منم صبح همین فکرو کردم اما دوباره نگاهی انداختم دیدم نه درسته درسته
یعنی ١٠٠ ملیارد پول نیست!
- باشه خودم میام شرکت و رسیدگی میکنم
قطع کردم
خوب شد هنوز مونیکا پیگیر شد، من که کلا بیخیال بودم
به اتاقم رفتم و لباس مناسب شرکت پوشیدم و حرکت کردم وقتی رسیدم مونیکا پشت میز بود
- ببینم اسناد رو؟
- اینجا نگا کن، درست در نمیان
و بهم نشون داد، درست میگفت ۱۰۰ ملیارد پول نبود
اسناد
رو برداشتم
- باشه حلش میکنم
و خواستم خارج بشم که با صدای مونیکا متوقف شدم
- کانر؟
برگشتم سمتش
- بله؟
- دیگه چرا اون کانر قبلی نیستی:(
- چیزیم نیست مونيكا، من خوبم، فقط یکم بهم ریختم به زمان بیشتری از تو نیاز دارم
- می‌دونم ولی الان یه ماه گذشته دیگه کی میخوای دوباره زندگی کنی؟
لبخند تلخی زدم و خارج شدم
برای اون یه ماه کافی بود؟ واقعا؟ ولی برای من نه
سوار ماشین شدم و گوشیمو در آوردم و زنگ زدم
- بله قربان؟
- یه سری اسناد میدم بهت برام پیگیری کن
- رو چشوم قربان فقط این سندا کی به دستم میرسن؟
- يكيو بفرست خونم بدم بهش
- دم خونه تونه قربان
و قطع کردم
مونيكا:
نشسته بودم پشت میز شرکت که پیجر به صدا دراومد
دکمه پیجر رو زدم
- بله ملانی؟
- خانم میلر پسر خاله تون اومدن
- بفرستش داخل
و پیجر رو قطع کردم
چیزی نگذشت که تقه در به صدا دراومد
قفل درو باز کردم
توماس بود با یه دسته گل اومده بود ملاقاتم از شدت خوشحالیم بلند شدم
- تومااااس؟
- به به خانم مونیکا میلر؟ یادی از ما نمیکنی شیطون
پس از خوردن چایی و بحث در مورد کار رو کرد بهم و گفت
- مونيكا من معذرت میخوام که برای مراسم خاکسپاری خاله و عمو
نیومدم
راست میگفت نیومد که هیچ حتی زنگ هم نزد
من ناراحت نشده بودم اما فکر کنم به کانر بخورده بود
اگرچه خاله ناتالی از طرفش تسلیت گفت اما کانر قبول نکرد
- نه من ناراحت نشدم
- اما فکر کنم کانر ناراحت شده
- شاید
نمیخواستم بگم اره چون حس خوبی نداشتم اما نتونستم بگم نه چون اون وقت توماس برای آشتی دادن کانر قدم برنمیداشت
- میگم توماس وقتی ما اومدیم امریکا چرا ترو ندیدیم؟ اصلا نبودی انگار
- میدونی مونیکا تو این چند ماه گذشته اتفاقات خیلی بدی افتاده بود منم درگیر
اون اتفاقات شدم و اینا
- اهان
هنوز حرفمون تموم نشده بود که تقه در حرفامومو قطع کرد
دکمه قفل درو زدم
کارلس که داشت می‌خندید وارد شد و از دیدن توماس لبخندش محو شد
در حال برسی توماس بود که افکارشو بریدم
- بيا بشين كارلس
لبخند کج کوله‌ای زد و اومد نشست
من تلفن رو برداشتم و به ملانی گفتم یه چایی دیگه هم بیاره
- خب کارلس اینجا کاری داری؟
- نه همینطوری اومدم بهت یه سری بزنم
بعد با حالت سوالی بهم نگا کرد
- این اقا رو برام معرفی نمیکنی
توماس نذاشت من حرفی بزنم و خودش گفت:
- چرا مونی بگه خودم میگم، من توماس میلر هستم هم پسر عموش هم پسر خالش
- اوه عجب نسبت خفنی، خب منم...
اصلا اجازه نداد کارلس بیچاره حرفشو تموم کنه
- میشناسم شما کارلس اسکارف خواستگار، مونی جون هستین
کارلس نگاهی با اخم به من انداخت منم که این وسط گیر کرده بودم
میدونستم که هم توماس غر میزنه هم کارلس
- از کجا منو میشناسین؟
توماس با اعتماد به نفس زیاد چایی شو برداشت
- من همه چیز زندگی مونیکارو میدونم
کارلس:
از این پسره بدم میاد
مونی!!!!!! موني جون؟؟؟
همون لحظه دستیار دوم مونیکا اومد داخل و چایی رو گذاشت جلوم
کد:
***
مونيكا:
اجازه ندادم خاله زوئی تا دم در باهام بیاد
اما منو كارلس قدم زنان به سمت ماشين من ميرفتيم فرصت خوبی بود که در مورد تغییر حالت عمو جک ازش سوال کنم
- میگم کارلس؟
- جونم
- عمو جک قبل از اینکه بیام هم سردرد داشت؟
- نه چطور؟
- هیچی همینطوری
- میگم مونیکا قرار عروسی کانر
چی
شد؟
- فعلا که کانر دست نگه داشته
- چرا خب؟
- بخاطر مرگ مامان بابا میخواد صبر کنه تا یکم بگذره
- اره خب طبیعیه
همون
لحظه بود که رسیدیم به ماشین و متیو درو باز کرد و از کارلس خداحافظی کردم
خیلی عجیب بود چرا یهو حال عمو جک بد شد!!
مهم نبود باید امشب زود می‌خوابیدم تا فردا علت گم شدن ۱۰۰ ملیارد پول رو پیدا کنم
کانر:
بعد از فوت مامان بابام حسابی بهم ریخته بودم
دیگه حوصله خودمم نداشتم چه برسه به میلا و مونیکا
چند روزی بود که هر دوتاشونو ندیده بودم
فکر کنم مونیکا قوی تر از منه که راحت باهاش کنار اومد
حتی محکم تر از من
ایستاد
اما خب اون تونست گریه کنه و خودشو خالی کنه من چی؟ منم گریه کردم؟
در افکارم بودم که یکی از مستخدمین گوشیو خونه رو اورد داد بهم
- مونیکاست
قهوه رو گذاشتم رو میز و جوابشو دادم
- جونم مونی؟
گفت:
- شرط میبندم تو این هوای اول صبح دلپذیر، داری قهوه میل میکنید مگه نه؟
تک خنده‌ای به زور زدم
- چی میخوای زنگ زدی؟
- میگم کانر تو شرکت ۱۰۰ ملیارد پول کم شده هرچی میگردم عاملی چیزی نیست
شاید از کارخونه باشه
با حرفش از جام پریدم
چطور ممکنه ۱۰۰ ملیارد پول گم شده باشه؟! بدون اطلاع من؟
- مطمئنی درست حساب کردی!؟
- منم صبح همین فکرو کردم اما دوباره نگاهی انداختم دیدم نه درسته درسته
یعنی ١٠٠ ملیارد پول نیست!
- باشه خودم میام شرکت و رسیدگی میکنم
قطع کردم
خوب شد هنوز مونیکا پیگیر شد، من که کلا بیخیال بودم
به اتاقم رفتم و لباس مناسب شرکت پوشیدم و حرکت کردم وقتی رسیدم مونیکا پشت میز بود
- ببینم اسناد رو؟
- اینجا نگا کن، درست در نمیان
و بهم نشون داد، درست میگفت ۱۰۰ ملیارد پول نبود
اسناد
رو برداشتم
- باشه حلش میکنم
و خواستم خارج بشم که با صدای مونیکا متوقف شدم
- کانر؟
برگشتم سمتش
- بله؟
- دیگه چرا اون کانر قبلی نیستی:(
- چیزیم نیست مونيكا، من خوبم، فقط یکم بهم ریختم به زمان بیشتری از تو نیاز دارم
- می‌دونم ولی الان یه ماه گذشته دیگه کی میخوای دوباره زندگی کنی؟
لبخند تلخی زدم و خارج شدم
برای اون یه ماه کافی بود؟ واقعا؟ ولی برای من نه
سوار ماشین شدم و گوشیمو در آوردم و زنگ زدم
- بله قربان؟
- یه سری اسناد میدم بهت برام پیگیری کن
- رو چشوم قربان فقط این سندا کی به دستم میرسن؟
- يكيو بفرست خونم بدم بهش
- دم خونه تونه قربان
و قطع کردم
مونيكا:
نشسته بودم پشت میز شرکت که پیجر به صدا دراومد
دکمه پیجر رو زدم
- بله ملانی؟
- خانم میلر پسر خاله تون اومدن
- بفرستش داخل
و پیجر رو قطع کردم
چیزی نگذشت که تقه در به صدا دراومد
قفل درو باز کردم
توماس بود با یه دسته گل اومده بود ملاقاتم از شدت خوشحالیم بلند شدم
- تومااااس؟
- به به خانم مونیکا میلر؟ یادی از ما نمیکنی شیطون
پس از خوردن چایی و بحث در مورد کار رو کرد بهم و گفت
- مونيكا من معذرت میخوام که برای مراسم خاکسپاری خاله و عمو
نیومدم
راست میگفت نیومد که هیچ حتی زنگ هم نزد
من ناراحت نشده بودم اما فکر کنم به کانر بخورده بود
اگرچه خاله ناتالی از طرفش تسلیت گفت اما کانر قبول نکرد
- نه من ناراحت نشدم
- اما فکر کنم کانر ناراحت شده
- شاید
نمیخواستم بگم اره چون حس خوبی نداشتم اما نتونستم بگم نه چون اون وقت توماس برای آشتی دادن کانر قدم برنمیداشت
- میگم توماس وقتی ما اومدیم امریکا چرا ترو ندیدیم؟ اصلا نبودی انگار
- میدونی مونیکا تو این چند ماه گذشته اتفاقات خیلی بدی افتاده بود منم درگیر
اون اتفاقات شدم و اینا
- اهان
هنوز حرفمون تموم نشده بود که تقه در حرفامومو قطع کرد
دکمه قفل درو زدم
کارلس که داشت می‌خندید وارد شد و از دیدن توماس لبخندش محو شد
در حال برسی توماس بود که افکارشو بریدم
- بيا بشين كارلس
لبخند کج کوله‌ای زد و اومد نشست
من تلفن رو برداشتم و به ملانی گفتم یه چایی دیگه هم بیاره
- خب کارلس اینجا کاری داری؟
- نه همینطوری اومدم بهت یه سری بزنم
بعد با حالت سوالی بهم نگا کرد
- این اقا رو برام معرفی نمیکنی
توماس نذاشت من حرفی بزنم و خودش گفت:
- چرا مونی بگه خودم میگم، من توماس میلر هستم هم پسر عموش هم پسر خالش
- اوه عجب نسبت خفنی، خب منم...
اصلا اجازه نداد کارلس بیچاره حرفشو تموم کنه
- میشناسم شما کارلس اسکارف خواستگار، مونی جون هستین
کارلس نگاهی با اخم به من انداخت منم که این وسط گیر کرده بودم
میدونستم که هم توماس غر میزنه هم کارلس
- از کجا منو میشناسین؟
توماس با اعتماد به نفس زیاد چایی شو برداشت
- من همه چیز زندگی مونیکارو میدونم
کارلس:
از این پسره بدم میاد
مونی!!!!!! موني جون؟؟؟
همون لحظه دستیار دوم مونیکا یعنی ملانی اومد داخل و چایی رو گذاشت جلوم
#دختری_از_جنس_غرور
#Moon
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : Lunika✧

Lunika✧

مدیریت کل سایت
پرسنل مدیریت
مدیریت کل سایت
مدیریت تالار
نویسنده فعال
نویسنده انجمن
طراح انجمن
کپیست انجمن
تایپیست انجمن
کاربر افتخاری انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-07
نوشته‌ها
3,933
لایک‌ها
14,303
امتیازها
113
محل سکونت
"درون پورتال آتش"
کیف پول من
291,661
Points
70,000,191
سطح
  1. حرفه‌ای
امضا : Lunika✧

Lunika✧

مدیریت کل سایت
پرسنل مدیریت
مدیریت کل سایت
مدیریت تالار
نویسنده فعال
نویسنده انجمن
طراح انجمن
کپیست انجمن
تایپیست انجمن
کاربر افتخاری انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-07
نوشته‌ها
3,933
لایک‌ها
14,303
امتیازها
113
محل سکونت
"درون پورتال آتش"
کیف پول من
291,661
Points
70,000,191
سطح
  1. حرفه‌ای
*"❦دختری از ج*ن*س غرورp13❦"*

کارلس:
وقتی شنیدم کانر تصادف کرده و الان تو کماست دلم شکست
سر مونیکا چی داره میاد!! خودمو رسوندم بیمارستان
فکر میکردم مونیکا گریه کنه اما وقتی دیدمش دست به س*ی*نه تکیه داده بود به دیوار و با اخم از پشت شیشه به کانر نگا میکرد
سری به توماس تکون دادمو رفتم سمت مونیکا
- حالت خوبه؟
- بد نیستم
کنارش تکیه دادم
- چه اتفاقی افتاده؟ چطوری تصادف کرده
با اخم برگشت سمت توماس و یکم صداشو بلند کرد
- داشته میرفته پیش اقای توماس که تصادف کرده
توماس با تعجب برگشت سمت ما
- حرفشو باور نداری؟
- مشکل اینجاست که اون میگه داشته میومده پیش من ولی کانر رو که دیشب
دیدم میخواست بره پیش میلا
- واقعا
- دروغگوی پست
- زود قضاوت نكن شاید راست میگه
- اهوم
صدای گریه میلا پشت سرمون توجه مارو به خودش جلب کرد
با پدر مادرش داشت بهمون نزدیک میشد
مونیکا به محض دیدنش پرسید ميلا
- ديشب كانر نیومد پیش تو؟
یه لحظه تعجب کرد ولی سریع به خودش اومد و گفت:
- چرا اومد
میلا رو به رومون ایستاد و زیر چشماشو دست کشید مونیکا نگاهی بهم انداخت که حس کردم اضافیم
- من میرم با توماس حرف بزنم
اینو گفتمو از اونجا دور شدم
مونيكا:
با نگاهم کارلس رو بدرقه کردم چشم چرخوندم و میلا رو دیدم
چشماش خیلی قرمز بود پف هم کرده بود
مشخص بود خیلی گریه کرده
اما من حتى یه قطره اشک هم نریختم نمیدونم چرا اما نتونستم گریه کنم انگاری اشکام خشک شده بودن و قلبم مچاله
صدای میلا افکارم بریده شد
- خوبی مونیکا؟
- ها؟اره تو چطوری؟
- خوب نیستم مونیکا خوب نیستم
اشک هاش به راه افتاد
نتونستم بغلش کنم و دلداریش بدم
دلمم براش نسوخت
چه بلایی داشت سرم میومد
انگاری بی حس شدم ، ن حس گریه کردن واسه عزیز ترینم نه دلسوزی واسه
عشق عزيز ترينم ن هیچی دیگه
با عصبانیت ولی آروم گفتم:
- گریه رو تمومش کن میلا کلافه‌ام میکنه
- دست خودم نیست
- خودتو کنترل کن ی سوال میخوام ازت بپرسم
اشکاشو جمع کرد
- بپرس
- کانر دیشب اومد پیشت؟
- اره بهم گفت کیفمو جمع کنم میخواست بریم جایی اما نمیدونم کجا
- پس چرا توماس میگه میخواست بیاد پیش من؟!
- دروغ نمیگه؛ گفت یه کاری پیش توماس داره میره پیشش بعدش میاد دنبال من و باهم میایم دنبال تو
نمیدونم چرا ناخداگاه صورتم چرخید و نگاهی به توماس انداختم
بهش تهمت زدم ولی مهم نیست بعدا عذرخواهی میکنم
- به تو نگفت کجا میریم؟
همون
لحظه بود که خاله زوئی و جمو جک وارد شدن
میلا نه ارومی به سوالم داد
توماس و کارلس هم همراه اونا اومدن سمت ما
- خوبی دخترم؟ اصلا نگران نباش نبینم گریه کنیا کانر..
خاله زوئی داره اینارو به من میگه؟ با خودش چی فکر کرده؟ از نصیحت خیلی بدم میاد
برای همین حرفشو قطع کردم
- نه نگرانم نه گریه میکنم مطمئنم کانر برمیگرده پیشم
با این حرفم چشماش گرد شد و تعجب کرد عمو جک ادامه داد
- اره خب، تو دختر قوی هستی
نگاهمو چرخوندم و به کانر دوختم
عمو جک راست میگفت من از زمین تا اسمون بعد از فوت بابا و مامانم فرق کرده
بودم
کارلس:
داشتیم از بیمارستان خارج میشدیم که مونیکا دستشو گذاشت رو شونه‌ام
با تعجب برگشتم سمتش
- توماس دروغ نمیگفت
- از کجا فهمیدی؟
باهم از پله ها اومدیم پایین
- یادته گفتم که کانر گفته میره پیش میلا؟
- اره
- از اونجاد به میلا گفته بود که میخواد بره پیش توماس
- اهان
باهاش خداحافظی کردم و سوار ماشین شدم
نمی‌دونم چرا واسه من توضیح داد
وقتی از کانر حرف میزد چشماش خیلی غمگین بود با وجود اینکه گریه نکرد
مثل اوایل نیست
میترسم مونیکا دل سنگ بشه
در اون صورت هیچ راهی برای به دست آوردنش نخواهم داشت
با همین افکارم به سمت شرکت رفتم
امروز روز برسی حسابها بود و حذف سند‌های به درد نخور
ما هر ۱۰ ماه این کارو میکنیم
وقتی رسیدم فردی که باهاش جلسه داشتم همونجا بود اگرچه فقط باید یه سری چیزارو بهش میگفتم که نیازی به جلسه نبود بعد از روشن کردن تکلیفش به سمت دفتر رفتم
دستیار دومم سند هارو آورد و من داشتم نگاهشون میکردم
يهو متوجه چیز غیر عادی واریزی ۱۰۰ میلیارد به حساب شرکت شدم
یه فرد گمنام چرا باید ۱۰۰ میلیارد واریز کنه به حساب شرکت
بابامم با این ۱۰۰ میلیارد دارو خریده بود
اما چرا بابام همچین کاری با پول بدون صاحب کرده!! اونم بدون خبر من؟ که من از همه خرید و فروش ها خبر دارم
باید قضیه رو روشن میکردم برای همین سند رو برداشتم و رفتم خونه
بابام داشت با تلفن حرف میزد تا منو دید از جا بلند شد و رفت گوشه‌ای و خیلی رمزی حرف میزد
- هرکاری خودتون میدونید انجام بدین فقط اجازه ندید این سر بگیره، من از شما انتظارها دارم باشه، پس منتظر خبرش هستم
و قطع کرد
- با کی حرف میزدی بابا؟
- با یکی از شریکا
- باشه، میگم بابا این ۱۰۰ میلیارد پول از کجا به حساب شرکت واریز شده؟؟
با حرفم با تعجب بهم نگا کرد
- امروز روز برسی بوده؟؟
- اره
- چرا بهم نگفتی
قشنگ معلوم بود میخواد تفرقه بره
- بابا! تو چرا با این پول بی صاحب دارو خریدی؟
- کارلس این پول تو حساب شرکت بود منم ازش استفاده کردم نمیفهمم کجای کارم غلط بوده؟!
یاد ۱۰۰ میلیارد مونیکا افتادم
وای نکنه بابا!!
کد:
***
کارلس:
وقتی شنیدم کانر تصادف کرده و الان تو کماست دلم شکست
سر مونیکا چی داره میاد!! خودمو رسوندم بیمارستان
فکر میکردم مونیکا گریه کنه اما وقتی دیدمش دست به س*ی*نه تکیه داده بود به دیوار و با اخم از پشت شیشه به کانر نگا میکرد
سری به توماس تکون دادمو رفتم سمت مونیکا
- حالت خوبه؟
- بد نیستم
کنارش تکیه دادم
- چه اتفاقی افتاده؟ چطوری تصادف کرده
با اخم برگشت سمت توماس و یکم صداشو بلند کرد
- داشته میرفته پیش اقای توماس که تصادف کرده
توماس با تعجب برگشت سمت ما
- حرفشو باور نداری؟
- مشکل اینجاست که اون میگه داشته میومده پیش من ولی کانر رو که دیشب
دیدم میخواست بره پیش میلا
- واقعا
- دروغگوی پست
- زود قضاوت نكن شاید راست میگه
- اهوم
صدای گریه میلا پشت سرمون توجه مارو به خودش جلب کرد
با پدر مادرش داشت بهمون نزدیک میشد
مونیکا به محض دیدنش پرسید ميلا
- ديشب كانر نیومد پیش تو؟
یه لحظه تعجب کرد ولی سریع به خودش اومد و گفت:
- چرا اومد
میلا رو به رومون ایستاد و زیر چشماشو دست کشید مونیکا نگاهی بهم انداخت که حس کردم اضافیم
- من میرم با توماس حرف بزنم
اینو گفتمو از اونجا دور شدم
مونيكا:
با نگاهم کارلس رو بدرقه کردم چشم چرخوندم و میلا رو دیدم
چشماش خیلی قرمز بود پف هم کرده بود
مشخص بود خیلی گریه کرده
اما من حتى یه قطره اشک هم نریختم نمیدونم چرا اما نتونستم گریه کنم انگاری اشکام خشک شده بودن و قلبم مچاله
صدای میلا افکارم بریده شد
- خوبی مونیکا؟
- ها؟اره تو چطوری؟
- خوب نیستم مونیکا خوب نیستم
اشک هاش به راه افتاد
نتونستم بغلش کنم و دلداریش بدم
دلمم براش نسوخت
چه بلایی داشت سرم میومد
انگاری بی حس شدم ، ن حس گریه کردن واسه عزیز ترینم نه دلسوزی واسه
عشق عزيز ترينم ن هیچی دیگه
با عصبانیت ولی آروم گفتم:
- گریه رو تمومش کن میلا کلافه‌ام میکنه
- دست خودم نیست
- خودتو کنترل کن ی سوال میخوام ازت بپرسم
اشکاشو جمع کرد
- بپرس
- کانر دیشب اومد پیشت؟
- اره بهم گفت کیفمو جمع کنم میخواست بریم جایی اما نمیدونم کجا
- پس چرا توماس میگه میخواست بیاد پیش من؟!
- دروغ نمیگه؛ گفت یه کاری پیش توماس داره میره پیشش بعدش میاد دنبال من و باهم میایم دنبال تو
نمیدونم چرا ناخداگاه صورتم چرخید و نگاهی به توماس انداختم
بهش تهمت زدم ولی مهم نیست بعدا عذرخواهی میکنم
- به تو نگفت کجا میریم؟
همون
لحظه بود که خاله زوئی و جمو جک وارد شدن
میلا نه ارومی به سوالم داد
توماس و کارلس هم همراه اونا اومدن سمت ما
- خوبی دخترم؟ اصلا نگران نباش نبینم گریه کنیا کانر..
خاله زوئی داره اینارو به من میگه؟ با خودش چی فکر کرده؟ از نصیحت خیلی بدم میاد
برای همین حرفشو قطع کردم
- نه نگرانم نه گریه میکنم مطمئنم کانر برمیگرده پیشم
با این حرفم چشماش گرد شد و تعجب کرد عمو جک ادامه داد
- اره خب، تو دختر قوی هستی
نگاهمو چرخوندم و به کانر دوختم
عمو جک راست میگفت من از زمین تا اسمون بعد از فوت بابا و مامانم فرق کرده
بودم
کارلس:
داشتیم از بیمارستان خارج میشدیم که مونیکا دستشو گذاشت رو شونه‌ام
با تعجب برگشتم سمتش
- توماس دروغ نمیگفت
- از کجا فهمیدی؟
باهم از پله ها اومدیم پایین
- یادته گفتم که کانر گفته میره پیش میلا؟
- اره
- از اونجاد به میلا گفته بود که میخواد بره پیش توماس
- اهان
باهاش خداحافظی کردم و سوار ماشین شدم
نمی‌دونم چرا واسه من توضیح داد
وقتی از کانر حرف میزد چشماش خیلی غمگین بود با وجود اینکه گریه نکرد
مثل اوایل نیست
میترسم مونیکا دل سنگ بشه
در اون صورت هیچ راهی برای به دست آوردنش نخواهم داشت
با همین افکارم به سمت شرکت رفتم
امروز روز برسی حسابها بود و حذف سند‌های به درد نخور
ما هر ۱۰ ماه این کارو میکنیم
وقتی رسیدم فردی که باهاش جلسه داشتم همونجا بود اگرچه فقط باید یه سری چیزارو بهش میگفتم که نیازی به جلسه نبود بعد از روشن کردن تکلیفش به سمت دفتر رفتم
دستیار دومم سند هارو آورد و من داشتم نگاهشون میکردم
يهو متوجه چیز غیر عادی واریزی ۱۰۰ میلیارد به حساب شرکت شدم
یه فرد گمنام چرا باید ۱۰۰ میلیارد واریز کنه به حساب شرکت
بابامم با این ۱۰۰ میلیارد دارو خریده بود
اما چرا بابام همچین کاری با پول بدون صاحب کرده!! اونم بدون خبر من؟ که من از همه خرید و فروش ها خبر دارم
باید قضیه رو روشن میکردم برای همین سند رو برداشتم و رفتم خونه
بابام داشت با تلفن حرف میزد تا منو دید از جا بلند شد و رفت گوشه‌ای و خیلی رمزی حرف میزد
- هرکاری خودتون میدونید انجام بدین فقط اجازه ندید این سر بگیره، من از شما انتظارها دارم باشه، پس منتظر خبرش هستم
و قطع کرد
- با کی حرف میزدی بابا؟
- با یکی از شریکا
- باشه، میگم بابا این ۱۰۰ میلیارد پول از کجا به حساب شرکت واریز شده؟؟
با حرفم با تعجب بهم نگا کرد
- امروز روز برسی بوده؟؟
- اره
- چرا بهم نگفتی
قشنگ معلوم بود میخواد تفرقه بره
- بابا! تو چرا با این پول بی صاحب دارو خریدی؟
- کارلس این پول تو حساب شرکت بود منم ازش استفاده کردم نمیفهمم کجای کارم غلط بوده؟!
یاد ۱۰۰ میلیارد مونیکا افتادم
وای نکنه بابا!!
#دختری_از_جنس_غرور
#Moon
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : Lunika✧

Lunika✧

مدیریت کل سایت
پرسنل مدیریت
مدیریت کل سایت
مدیریت تالار
نویسنده فعال
نویسنده انجمن
طراح انجمن
کپیست انجمن
تایپیست انجمن
کاربر افتخاری انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-07
نوشته‌ها
3,933
لایک‌ها
14,303
امتیازها
113
محل سکونت
"درون پورتال آتش"
کیف پول من
291,661
Points
70,000,191
سطح
  1. حرفه‌ای
*"❦دختری از ج*ن*س غرورp14❦"*

مونيكا:
نزدیک ۳ سال بود که کانر تو کماست
بعد از سر زدن به کارخونه کانر رفتم کافه و اسپرسو سفارش دادم
نفسمو با فشار دادم بیرون و چتای گوشیمو چک میکردم
روزام چقدر کسل کننده شدن
قبلاً حداقل درس میخوندم اما آخرین ترمم رو هم به تازگیا پاس کرده بودم
بعد از این هدفم چیه؟!
هیچ هدفی دیگه ندارم
همینطوری که داشتم گوشیمو چک میکردم که دکتر کانر زنگ زد اسپرسو رو قورت دادم و تماسشو قبول کردم
- سلام خانم میلر
- سلام چیزی شده تماس گرفتین؟کانر بهوش اومده؟
- اگه میشه تشریف بیارید بیمارستان باید یه سری چیزارو درمیون بذارم
- حتما الان میام
قطع کردم و تسویه حساب کردم و به راه افتادم
دقیقا همراه میلا رسیدم
- عه سلام مونیکا تو اینجا چیکار میکنی؟
- نکنه دکتر با توهم تماس گرفته؟
- دقيقا
خیلی عجیب بود!! وارد شدیم که دیدم کارلس و توماس و همه هستن بجز منو میلا
- دیر رسیدیم؟
کارلس از جاش بلند شد
- نه! ما زود اومدیم
نگاهی که به توماس انداختم
متوجه دگرگون بودن حالش شدم
- چیزی شده توماس؟؟
حتی سر بلند نکرد منو ببینه و فقط سرشو به نشونه اره تکون داد
یعنی چی شده بود؟!
- نکنه کانر!! نه این امکان نداره
- بشینید خانم میلر
- بگید چی شده؟
کارلس اومد سمتم و به صندلی خودش اشاره کرد
- بشين مونيكا
این تعارف هاشون رو مخم بود برای همین داد زدم
- نمیخواین بگی چی شده!!!
دکتر از جاش بلند شد
خانم میلر تقریبا ۲ سال از کمای برادرتون میگذره
- که چی؟!
- برادرتون با دستگاه نفس میکشه باید قبول کنیم که اون دیگه بر نمیگرده،
انگاری انرژی نداشتم و داشتم میوفتادم اما کارلس دستمو گرفت و تعادلمو حفظ
کرد
میلا شروع کرد به گریه کردن ک دکتر ادامه داد
- شما میتونید با اهدای عضوی مثل قلب از
مردن یه انسان جلوگیری کنید
و برگه ای رو گذاشت روی میز
میلا دستمو گرفت و التماس کرد و گفت
- نه مونيكا، عضو هاشو اهدا نکن باشه؟باشه؟
چشم هامو بستم که قطره اشکی چکید
کارلس اشکمو پاک کرد و دم گوشم اروم زمزمه کرد
- همه اینا باعث قوی تر شدن تو میشه من مطمئنم
چشمامو باز کردم
- چیکار باید بکنم!!
- کاری رو انجام بده که درسته
نگاهی بهش انداختم
چشماش خیس بود
ازم میخواست برگه‌ای رو امضا کنم که اجازه بدم داداشمو .......!!
راست میگفت کار درست همین بود اگه با قلب کانر میشه یکی دیگه زندگی کنه
همین کافیه که قلبش بزنه
حتى تو یک جسم دیگه
- باشه امضا میکنم
یهو میلا ضربه ای به کارلس وارد کرد که باعث شد یکم ازم فاصله بگیره
- اینقدر چرند نگو مونیکا اجازه نداره اون برگه رو امضا کنه
اومد یقه منو گرفت
- تو نباید اجازه بدی همچین کاری با شوهر من بکنن
با صدای داد توماس متوقف شد
- خفه شو میلا
توماس دست منو گرفت و کشید سمت خودش که باعث شد کنار اون بایستم
میلا گفت
- مونيكا نباید این کارو بکنه
- اگه میخواستن نظر ترو بپرسن اون وقت میگفتن میلا باید امضا کنه
میلا با این حرف توماس گریه کنان از اتاق خارج شد
بی اعتنا به نظر میلا که نامزد کانر بود و حق داشت همچین حالی داشته باشه برگه
رو امضا کردم
کارلس شونه هامو ب*غ*ل کرد و از اتاق خارج شدیم به سمت لابی بیمارستان حرکت کردیم
- من خیلی بدبختم کارلس
و اشکام ریختن
نمیدونم چرا اعتراف کردم
چیزی که تو این مدت سعی نکردم قبولش کنمو اعتراف کردم
هم پیش خودم هم پیش کاراش
كارلس منو کشید تو ماشین میخواست اشکامو پاک کنه که اجازه ندادم
نمیخواستم هم خودم حس کنم که کسیو ندارم هم اون حس کنه که همه کس من شده
- میدونم الان حس خیلی بدی داری اما بازم میگم همه این اتفاقات ترو قوی تر میکنه
چیزی نگفتم و اشکامو پاک کردم
ازش خداحافظی کردم و پیاده شدم
سوار ماشینم شدم که لرزش گوشیم باعث شد استارت نزنم
نگاهی انداختم و دیدم وکیل خانوادگی مون بود
- بله آقای جکسون؟
- سلام خانم میلر الان ثبت فوت برادرتون آقای کانر بود
- خب ؟
- خب بعد از ایشون اموال و داراییهای ایشون که شامل کارخونه و سهام و ثروت چندین تریلیون دلاری ایشون هست به شما میرسه
- میشه بری سر اصل مطلب؟
- باید بیاید و امضا بزنید تا سندهارو به اسم شما انتقال بدیم
- یه روز دیگه
و بدون جواب اون قطع کردم
کد:
***
مونيكا:
نزدیک ۳ سال بود که کانر تو کماست
بعد از سر زدن به کارخونه کانر رفتم کافه و اسپرسو سفارش دادم
نفسمو با فشار دادم بیرون و چتای گوشیمو چک میکردم
روزام چقدر کسل کننده شدن
قبلاً حداقل درس میخوندم اما آخرین ترمم رو هم به تازگیا پاس کرده بودم
بعد از این هدفم چیه؟!
هیچ هدفی دیگه ندارم
همینطوری که داشتم گوشیمو چک میکردم که دکتر کانر زنگ زد اسپرسو رو قورت دادم و تماسشو قبول کردم
- سلام خانم میلر
- سلام چیزی شده تماس گرفتین؟کانر بهوش اومده؟
- اگه میشه تشریف بیارید بیمارستان باید یه سری چیزارو درمیون بذارم
- حتما الان میام
قطع کردم و تسویه حساب کردم و به راه افتادم
دقیقا همراه میلا رسیدم
- عه سلام مونیکا تو اینجا چیکار میکنی؟
- نکنه دکتر با توهم تماس گرفته؟
- دقيقا
خیلی عجیب بود!! وارد شدیم که دیدم کارلس و توماس و همه هستن بجز منو میلا
- دیر رسیدیم؟
کارلس از جاش بلند شد
- نه! ما زود اومدیم
نگاهی که به توماس انداختم
متوجه دگرگون بودن حالش شدم
- چیزی شده توماس؟؟
حتی سر بلند نکرد منو ببینه و فقط سرشو به نشونه اره تکون داد
یعنی چی شده بود؟!
- نکنه کانر!! نه این امکان نداره
- بشینید خانم میلر
- بگید چی شده؟
کارلس اومد سمتم و به صندلی خودش اشاره کرد
- بشين مونيكا
این تعارف هاشون رو مخم بود برای همین داد زدم
- نمیخواین بگی چی شده!!!
دکتر از جاش بلند شد
خانم میلر تقریبا ۲ سال از کمای برادرتون میگذره
- که چی؟!
- برادرتون با دستگاه نفس میکشه باید قبول کنیم که اون دیگه بر نمیگرده،
انگاری انرژی نداشتم و داشتم میوفتادم اما کارلس دستمو گرفت و تعادلمو حفظ
کرد
میلا شروع کرد به گریه کردن ک دکتر ادامه داد
- شما میتونید با اهدای عضوی مثل قلب از
مردن یه انسان جلوگیری کنید
و برگه ای رو گذاشت روی میز
میلا دستمو گرفت و التماس کرد و گفت
- نه مونيكا، عضو هاشو اهدا نکن باشه؟باشه؟
چشم هامو بستم که قطره اشکی چکید
کارلس اشکمو پاک کرد و دم گوشم اروم زمزمه کرد
- همه اینا باعث قوی تر شدن تو میشه من مطمئنم
چشمامو باز کردم
- چیکار باید بکنم!!
- کاری رو انجام بده که درسته
نگاهی بهش انداختم
چشماش خیس بود
ازم میخواست برگه‌ای رو امضا کنم که اجازه بدم داداشمو .......!!
راست میگفت کار درست همین بود اگه با قلب کانر میشه یکی دیگه زندگی کنه
همین کافیه که قلبش بزنه
حتى تو یک جسم دیگه
- باشه امضا میکنم
یهو میلا ضربه ای به کارلس وارد کرد که باعث شد یکم ازم فاصله بگیره
- اینقدر چرند نگو مونیکا اجازه نداره اون برگه رو امضا کنه
اومد یقه منو گرفت
- تو نباید اجازه بدی همچین کاری با شوهر من بکنن
با صدای داد توماس متوقف شد
- خفه شو میلا
توماس دست منو گرفت و کشید سمت خودش که باعث شد کنار اون بایستم
میلا گفت
- مونيكا نباید این کارو بکنه
- اگه میخواستن نظر ترو بپرسن اون وقت میگفتن میلا باید امضا کنه
میلا با این حرف توماس گریه کنان از اتاق خارج شد
بی اعتنا به نظر میلا که نامزد کانر بود و حق داشت همچین حالی داشته باشه برگه
رو امضا کردم
کارلس شونه هامو ب*غ*ل کرد و از اتاق خارج شدیم به سمت لابی بیمارستان حرکت کردیم
- من خیلی بدبختم کارلس
و اشکام ریختن
نمیدونم چرا اعتراف کردم
چیزی که تو این مدت سعی نکردم قبولش کنمو اعتراف کردم
هم پیش خودم هم پیش کاراش
كارلس منو کشید تو ماشین میخواست اشکامو پاک کنه که اجازه ندادم
نمیخواستم هم خودم حس کنم که کسیو ندارم هم اون حس کنه که همه کس من شده
- میدونم الان حس خیلی بدی داری اما بازم میگم همه این اتفاقات ترو قوی تر میکنه
چیزی نگفتم و اشکامو پاک کردم
ازش خداحافظی کردم و پیاده شدم
سوار ماشینم شدم که لرزش گوشیم باعث شد استارت نزنم
نگاهی انداختم و دیدم وکیل خانوادگی مون بود
- بله آقای جکسون؟
- سلام خانم میلر الان ثبت فوت برادرتون آقای کانر بود
- خب ؟
- خب بعد از ایشون اموال و داراییهای ایشون که شامل کارخونه و سهام و ثروت چندین تریلیون دلاری ایشون هست به شما میرسه
- میشه بری سر اصل مطلب؟
- باید بیاید و امضا بزنید تا سندهارو به اسم شما انتقال بدیم
- یه روز دیگه
و بدون جواب اون قطع کردم
#دختری_از_جنس_غرور
#Moon
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : Lunika✧

Lunika✧

مدیریت کل سایت
پرسنل مدیریت
مدیریت کل سایت
مدیریت تالار
نویسنده فعال
نویسنده انجمن
طراح انجمن
کپیست انجمن
تایپیست انجمن
کاربر افتخاری انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-07
نوشته‌ها
3,933
لایک‌ها
14,303
امتیازها
113
محل سکونت
"درون پورتال آتش"
کیف پول من
291,661
Points
70,000,191
سطح
  1. حرفه‌ای
*"❦دختری از ج*ن*س غرورp15❦"*

#فردا
مدارک رو امضا کردم و بیرون اومدم
در فکر یک مراسم با شکوه برای کانر بودم
مال مامان بابامو که کانر انجام داد ولی مال کانر رو باید من انجام میدادم
- این روزا واقعا خیلی بد میگذره
چند هفته گذشت و مراسم رو برگذار کردیم و تموم شد
به دفتر کارخونه رفتم تا قضیه اون ۱۰۰ میلیارد دلاری رو پیگیری کنم
اشکام به راه افتادن چقدر تنهام!!
اشکامو سریع پاک کردمو کاغذارو برداشتم
متوجه یه سری یادداشت روزانه کانر شدم
مال اخرینش نوشته بود که "منتظر جواب لوکاس موندن برای پیدا کردن دزد ۱۰۰ میليارد !!!"
یعنی کانر از یکی دیگه درخواست کرده بود که براش اون شخص رو پیدا کنه ؟ پیجر رو زدم
- بله خانم میلر؟؟
- ملانی در بین کارکنان شخصی به نام لوکاس داریم؟
- خير
- باشه
اگه از کارکنان نیست پس حتما یکی از افراد بوده
پس باید بفهمم لوکاس کیه و ایا به جوابی رسیده یا نه!! برای همین به یکی از دوستام که به هکر حرفه‌ای هس زنگ زدم
در یه لحظه جوابمو داد
- الو سلام پرنی
- سلااام مونیکا خانم چه عجب یادی از ما کردی!
- ببخشید درگیر یه سری از کارام بودم عزیزم
- منم عذر میخوام واقعا
- اشکالی نداره
ادامه دادم
- میگم پرنی میتونی از رو شماره کسی درفترچه مخاطبینش رو هک کنی؟
- اره چطور؟
- پس من شماره یکی رو میفرستم برات مخاطبینش رو برام پیامک کن با شماره تلفنشون
- باشه حتما عزیزم
داشتم قطع میکردم که صداش اجازه نداد
- راستی مونیکا
- جونم ؟
- پولدار ترین فرد انگلستان شدنت مبارک
- ممنون، خداحافظ
و قطع کردم
نمیدونم چرا از این حرفش خوشحال نشدم
یاد بابام افتادم!
همون لحظه سرمو تکون خفيفى دادم و حرکت کردم به سمت شرکت تا اونجا هم سری بزنم
کارلس:
چند مدتی بود که بخاطر اون ۱۰۰ ملیارد خیلی از دست پدرم دلخور شده بودم اگرچه خودش هیچ وقت اعتراف نکرد که اون اون پولارو برداشته اما وقتی که رقم دقیقا یکیه شما بودین فکرتون اونوری نمیرفت!!
بیشتر از همه نگران خودم و مونیکا بودم
تو این مدت خیلی دنبال این ۱۰۰ میلیارد بود اونم فقط بخاطر اینکه کانر دنبالش بود نمیدونم چطوری باید جمعش کنم
نه میتونم برم و به مونیکا بگم که بابام برداشته که در اون صورت حتما پولارو میزنه تو صورتم و میگه برو گمشو نه میتونم یه جوری برگردونم به حسابش که نفهمه
نمیدونم باید چیکار کنم!!
بخاطر اینکه بیشتر کلافه نشم زنگ زدم و با چند تا از رفیقام قرار گذاشتم خیلی وقت بود خوش گذرونی نکرده بودم
مونيكا:
داشتم تلوزیون میدیدم که یهو صدای پیامک گوشیم توجهمو به خودش جلب کرد
- انا میشه گوشیمو بیاری
گوشیمو داد دستم
یه چشم به تلوزیون بود و یه چشمم به گوشی و داشتم پسپورد گوشیم رو باز میکردم که با دیدن پیامک پرنیان دیگه حتی نیم نگاهی هم به تلوزیون ننداختم
رفتم تو پیویش و اسمارو یکی پس از دیگری نگاه میکردم که رسیدم به اسم "لوکاس اندرسون" این همون شخصی بود که دنبالش بودم؟؟
پیامک ممنون رو فرستادم برای پرنیان و رفتم تو الاچیق توی حیاط
شماره شو گرفتم
سه تا بوق خورد و رد تماس زد
شاید توی موقعیت مناسبی تماس نگرفته بودم برای همین کمی صبر کردم
نفس عمیقی کشیدم تا اینکه خودش بهم زنگ زد
همون لحظه جواب دادم اما حرف نزدم
- به سلام خانم مونیکا میلر به جان جدم میدونستم میزنگیا!!
منو میشناخت!! کسی که خودم تازه امرور فهمیدم اصن وجود خارجی داره!
با طرز حرف زدنش متوجه شدم باید آدم کلاشی باشه
-اقای اندرسون
-جونم
- امشب میخوام ببینمتون
- رو چشوم بانو الان میام دم خونه تون
قطع کردم
حتی آدرس خونه منم داشت!! فکر کنم ادم به درد بخوری باشه که کنار داداشم بوده کانر هیچ وقت کسایی که به کارش نمیومدن رو دورش جمع نمیکرد
چند ساعت گذشته بود که دم خونه به صدا دراومد
انا درو باز کرد و یه مرد هیکلی با یه زخم رو صورتش که خیلی ترسناک نشونش
میداد وارد شد و ایستاد رو به روم
به صندلی روبه روم اشاره کردمو ل*ب زدم
- بشين
بدون جیک زدن اطاعت کرد
قهوه رو گرفتم دستم و معنی اینکه یه قهوه دیگه بیار رو به انا منتقل کردم
- میشه خودتو معرفی کنی
- بله بانو چرا نمیشه من همینطوری که خودتون میدونید لوکاس اندرسون هستم سگ دوی برادرتون داداشت هرکاری که نیاز به دعوا، گارگاه بازی در اوردن ... داشت رو میسپرد به من و خودش فقط نتیجه دلخواهش رو میدید بعدشم یه مقدار پولی هر ماه میداد از گرسنگی
نمیریم مام زنه بچه داریم
کمی از قهوه نوشیدم و جوابشو دادم
- از همین اول کار بگم که منم اگه حس کنم که به دردم میخوری حتی بیشتر از کانر بهت پول میدم
- جون من؟ بابا نوکرتیم؛سروری
-فقط باید برای اینکه بفهمم به دردم میخوری و ارزش خرج کردنو داری یا نه باید
یه سری چیزارو برام بگی
- چشم بانو هرچی شما بخواین میگم براتون
کارلس:
امشب رو یه شب خوب برای خودم رقم زدم
به این اتفاق نیاز داشتم
به سمت ماشینم حرکت کردم
یک مرد میانسال اومد جلوم
- قربان؟
- با منی ؟
- بله
- ببخشید شما؟
- از پدرتون عذرخواهی کنید که دارم اینطوری حرفمو بهش میرسونم
- متوجه منظورتون نمیشم
- به پدرتون بگید ، خیلی اومده جلو که باعث شده چند مدتی گموگور بشم اونی که قبلا دورش زدیم رو پیدا کرده و داره سر از کارمون در میاره قوی تر از چیزی بود که تصور کردید ،بهتره ساکتش کنیم
- نمیفهمم چی میگی
- لازم نیست شما بفهمید فقط همینارو مو به مو بهش بگید، خداحافظ
- صبر كن ببينم باید جوابمو بدی
اما بدون توجه به من توی سیاه شب گم شد
با کلافگی بیشتر سوار ماشینم شدم و به سمت خونه حرکت کردم
اون حرفا ینی چی!!باید حتما از بابام بپرسم
رسیدم خونه و از ماشین پیاده شدم
داخل شدم که دیدم بابام رو مبل و نشسته و مامانمم ب*غ*ل دستش
و هردو خیره به تلوزیون
بدون مقدمه
نشستم رو مبل کناری
- کی خیلی اومده جلو!!
نگاهم کرد

کد:
***
#فردا
مدارک رو امضا کردم و بیرون اومدم
در فکر یک مراسم با شکوه برای کانر بودم
مال مامان بابامو که کانر انجام داد ولی مال کانر رو باید من انجام میدادم
- این روزا واقعا خیلی بد میگذره
چند هفته گذشت و مراسم رو برگذار کردیم و تموم شد
به دفتر کارخونه رفتم تا قضیه اون ۱۰۰ میلیارد دلاری رو پیگیری کنم
اشکام به راه افتادن چقدر تنهام!!
اشکامو سریع پاک کردمو کاغذارو برداشتم
متوجه یه سری یادداشت روزانه کانر شدم
مال اخرینش نوشته بود که "منتظر جواب لوکاس موندن برای پیدا کردن دزد ۱۰۰ میليارد !!!"
یعنی کانر از یکی دیگه درخواست کرده بود که براش اون شخص رو پیدا کنه ؟ پیجر رو زدم
- بله خانم میلر؟؟
- ملانی در بین کارکنان شخصی به نام لوکاس داریم؟
- خير
- باشه
اگه از کارکنان نیست پس حتما یکی از افراد بوده
پس باید بفهمم لوکاس کیه و ایا به جوابی رسیده یا نه!! برای همین به یکی از دوستام که به هکر حرفه‌ای هس زنگ زدم
در یه لحظه جوابمو داد
- الو سلام پرنی
- سلااام مونیکا خانم چه عجب یادی از ما کردی!
- ببخشید درگیر یه سری از کارام بودم عزیزم
- منم عذر میخوام واقعا
- اشکالی نداره
ادامه دادم
- میگم پرنی میتونی از رو شماره کسی درفترچه مخاطبینش رو هک کنی؟
- اره چطور؟
- پس من شماره یکی رو میفرستم برات مخاطبینش رو برام پیامک کن با شماره تلفنشون
- باشه حتما عزیزم
داشتم قطع میکردم که صداش اجازه نداد
- راستی مونیکا
- جونم ؟
- پولدار ترین فرد انگلستان شدنت مبارک
- ممنون، خداحافظ
و قطع کردم
نمیدونم چرا از این حرفش خوشحال نشدم
یاد بابام افتادم!
همون لحظه سرمو تکون خفيفى دادم و حرکت کردم به سمت شرکت تا اونجا هم سری بزنم
کارلس:
چند مدتی بود که بخاطر اون ۱۰۰ ملیارد خیلی از دست پدرم دلخور شده بودم اگرچه خودش هیچ وقت اعتراف نکرد که اون اون پولارو برداشته اما وقتی که رقم دقیقا یکیه شما بودین فکرتون اونوری نمیرفت!!
بیشتر از همه نگران خودم و مونیکا بودم
تو این مدت خیلی دنبال این ۱۰۰ میلیارد بود اونم فقط بخاطر اینکه کانر دنبالش بود نمیدونم چطوری باید جمعش کنم
نه میتونم برم و به مونیکا بگم که بابام برداشته که در اون صورت حتما پولارو میزنه تو صورتم و میگه برو گمشو نه میتونم یه جوری برگردونم به حسابش که نفهمه
نمیدونم باید چیکار کنم!!
بخاطر اینکه بیشتر کلافه نشم زنگ زدم و با چند تا از رفیقام قرار گذاشتم خیلی وقت بود خوش گذرونی نکرده بودم
مونيكا:
داشتم تلوزیون میدیدم که یهو صدای پیامک گوشیم توجهمو به خودش جلب کرد
- انا میشه گوشیمو بیاری
گوشیمو داد دستم
یه چشم به تلوزیون بود و یه چشمم به گوشی و داشتم پسپورد گوشیم رو باز میکردم که با دیدن پیامک پرنیان دیگه حتی نیم نگاهی هم به تلوزیون ننداختم
رفتم تو پیویش و اسمارو یکی پس از دیگری نگاه میکردم که رسیدم به اسم "لوکاس اندرسون" این همون شخصی بود که دنبالش بودم؟؟
پیامک ممنون رو فرستادم برای پرنیان و رفتم تو الاچیق توی حیاط
شماره شو گرفتم
سه تا بوق خورد و رد تماس زد
شاید توی موقعیت مناسبی تماس نگرفته بودم برای همین کمی صبر کردم
نفس عمیقی کشیدم تا اینکه خودش بهم زنگ زد
همونلحظه جواب دادم اما حرف نزدم
- به سلام خانم مونیکا میلر به جان جدم میدونستم میزنگیا!!
منو میشناخت!! کسی که خودم تازه امرور فهمیدم اصن وجود خارجی داره!
با طرز حرفزدنش متوجه شدم باید آدم کلاشی باشه
-اقای اندرسون
-جونم
- امشب میخوام ببینمتون
- رو چشوم بانو الان میام دم خونه تون
قطع کردم
حتی آدرس خونه منم داشت!! فکر کنم ادم به درد بخوری باشه که کنار داداشم بوده کانر هیچ وقت کسایی که به کارش نمیومدن رو دورش جمع نمیکرد
چند ساعت گذشته بود که دم خونه به صدا دراومد
انا درو باز کرد و یه مرد هیکلی با یه زخم رو صورتش که خیلی ترسناک نشونش
میداد وارد شد و ایستاد رو به روم
به صندلی روبه روم اشاره کردمو ل*ب زدم
- بشين
بدون جیک زدن اطاعت کرد
قهوه رو گرفتم دستم و معنی اینکه یه قهوه دیگه بیار رو به انا منتقل کردم
- میشه خودتو معرفی کنی
- بله بانو چرا نمیشه من همینطوری که خودتون میدونید لوکاس اندرسون هستم سگ دوی برادرتون داداشت هرکاری که نیاز به دعوا، گارگاه بازی در اوردن ... داشت رو میسپرد به من و خودش فقط نتیجه دلخواهش رو میدید بعدشم یه مقدار پولی هر ماه میداد از گرسنگی
نمیریم مام زنه بچه داریم
کمی از قهوه نوشیدم و جوابشو دادم
- از همین اول کار بگم که منم اگه حس کنم که به دردم میخوری حتی بیشتر از کانر بهت پول میدم
- جون من؟ بابا نوکرتیم؛سروری
-فقط باید برای اینکه بفهمم به دردم میخوری و ارزش خرج کردنو داری یا نه باید
یه سری چیزارو برام بگی
- چشم بانو هرچی شما بخواین میگم براتون
کارلس:
امشب رو یه شب خوب برای خودم رقم زدم
به این اتفاق نیاز داشتم
به سمت ماشینم حرکت کردم
یک مرد میانسال اومد جلوم
- قربان؟
- با منی ؟
- بله
- ببخشید شما؟
- از پدرتون عذرخواهی کنید که دارم اینطوری حرفمو بهش میرسونم
- متوجه منظورتون نمیشم
- به پدرتون بگید ، خیلی اومده جلو که باعث شده چند مدتی گموگور بشم اونی که قبلا دورش زدیم رو پیدا کرده و داره سر از کارمون در میاره قوی تر از چیزی بود که تصور کردید ،بهتره ساکتش کنیم
- نمیفهمم چی میگی
- لازم نیست شما بفهمید فقط همینارو مو به مو بهش بگید، خداحافظ
- صبر كن ببينم باید جوابمو بدی
اما بدون توجه به من توی سیاه شب گم شد
با کلافگی بیشتر سوار ماشینم شدم و به سمت خونه حرکت کردم
اون حرفا ینی چی!!باید حتما از بابام بپرسم
رسیدم خونه و از ماشین پیاده شدم
داخل شدم که دیدم بابام رو مبل و نشسته و مامانمم ب*غ*ل دستش
و هردو خیره به تلوزیون
بدون مقدمه نشستم رو مبل کناری
- کی خیلی اومده جلو!!
نگاهم کرد
#دختری_از_جنس_غرور
#Moon
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : Lunika✧

Lunika✧

مدیریت کل سایت
پرسنل مدیریت
مدیریت کل سایت
مدیریت تالار
نویسنده فعال
نویسنده انجمن
طراح انجمن
کپیست انجمن
تایپیست انجمن
کاربر افتخاری انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-07
نوشته‌ها
3,933
لایک‌ها
14,303
امتیازها
113
محل سکونت
"درون پورتال آتش"
کیف پول من
291,661
Points
70,000,191
سطح
  1. حرفه‌ای
امضا : Lunika✧

Lunika✧

مدیریت کل سایت
پرسنل مدیریت
مدیریت کل سایت
مدیریت تالار
نویسنده فعال
نویسنده انجمن
طراح انجمن
کپیست انجمن
تایپیست انجمن
کاربر افتخاری انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-07
نوشته‌ها
3,933
لایک‌ها
14,303
امتیازها
113
محل سکونت
"درون پورتال آتش"
کیف پول من
291,661
Points
70,000,191
سطح
  1. حرفه‌ای
*"❦دختری از ج*ن*س غرورp17❦"*

کارلس:
- پسر قبل از اینکه اون منو از بین ببره من باید این کارو بکنم
چ حرف مسخره‌ای
داد زدم و جوابشو دادم
- اون این کارو با پدر شوهرش انجام نمیده!
با این حرفم همه مکث کردن
- چی!!
- اره، اون امروز بهم جواب مثبت داد
مامانم زیر چشماش دست کشید
- برای همین بود که ازم پرسید کارلس بهتون گفت منظورش خبر مثبت دادنش بود؟
- اگه بابا بذاره خودم این قضیه رو جمعش کنم
نگاهی با اخم به بابام انداختم و ادامه دادم
- بدون خونریزی
بابام نیشخندی زد
- باشه فقط یه چیزیو بدون، کارلس مونیکا اگه از حقیقت ماجرا ها خبر داشته باشه ولت میکنه میره
راست میگفت اما چاره‌ای نداشتم نمیخواستم از دستش بدم
- مهم نیست من اجازه نمیدم بفهمه
- خوبه امیدوارم بتونی همه عمرتو با ترس از نفهمیدنش سر کنی
و به اتاقش رفت
تا الان اصن بابامو اینجوری ندیده بودم
مامانم با چشمای پف کردش اومد نزدیک و دستمو گرفت
- مبارکت باشه پسرم امیدوارم باهم پیر بشین
- ممنون مامان
یاد جعبه شیرینی هام افتادم
مامانو نشوندم رو مبل و بهش تعارف کردم
مونيكا:
رو تختم ولو شدم
زمان چقدر دیر میگذره
امشب قرار بود برم خونه کارلس واسه شام
نگاهی به ساعت انداختم هنوز خستگیم رفع نشده که باید برم
با زور بلند شدم و کمدمو باز کردم
باید آماده شم
يه لباس صورتی کم رنگ داشتم که بابام موقع تولدم بهم کادو داده بود
تا الان اصن نپوشیده بودمش
برش داشتم، هنوز بوی نو میداد
پوشیدمش و نگاهی که به کفشام انداختم بنفش نبود
اوه خدای من
کفشهای نیم بوت سفیدمو پام کردم و موهامو مرتب کردم و جلو اینه ایستادم، ترکیب رنگ بدی نشده بود
به سمت میز ارایش رفتمو کمی ادکلن زدم و به رژها نگاهی انداختم مثل همیشه سرخ ترین رنگ رو زدم خواستم در کشو رو ببندم که نگاهم خورد به لاک ها
خیلی وقت بود نزده بودم
میلی به این کار نداشتم برای همین کشو رو بستم و با کلید ماشین در دست از خونه خارج شدم
کارلس:
منتظر مونیکا بودیم که یاد حرفای بابام افتادم
نگاهی بهش انداختم
- بابا توکه امشب کاری نمیکنی نه!!
- چطور!!
يهو قلبم تند زد و از جام پریدم رفتم سمتش
- بابا به من نگا کن
سرشو برگردوند طرفم
- اون دیگه عروس توعه
- خیلی دوسش داری مگه نه؟!
- اره
دوباره چشمشو دوخت به گوشیش و گفت
- این همونی بود که با ازدواج باهاش مخالف بودی
چیزی بهش نگفتم که ادامه داد
- نترس اگه اونم ترو خیلی دوست داشته باشه بهم میرسین
متوجه منظورش نشدم اما بازم چیزی نگفتم
تو فکر بودم که صدای ماشین مونیکا افکارمو برید
با لباس صورتی کوتاه و لبخند قشنگی وارد شد
چقدر این حالتاشو دوست دارم
سلام داد گفت
- دیر که نکردم؟
- نه اصلا
شام خوردیمو نشستیم رو مبل تا یکم حرف بزنیم
ناگهان بابام رو کرد به متیو وگفتگفت
- اون چک منو بیار
متیو چک رو اورد و داد به مونیکا، مونیکا نگاهی بهش انداخت و گفت
- این پول برای چیه؟
بابام جوابشو داد
- مال توعه
- اخه برای چی بهم ۱۰۰ میلیارد میدیدن؟
تا اینو گفت زهرم ترکید
بابام داره چیکار میکنه
بابام قهوه شو برداشت و گفت
- اون ۱۰۰ میلیاردی که از تو حساب شرکتت گم شده بود رو من برداشتم؛ اینم معادل اون پول که میدم بهت
مونيكا اول کپ کرد
خندید و خم شد و چک روی میز رو کشید طرفش
- نه عمو جان پول منو شما نداره برداشتین نوش جونتون الانم احتیاجی به تصویه حساب نیست
این جواب مونیکا برام تعجب اور بود
ولی شایدم ن زیاد
مونیکا اینقدر دارایی داره که اینا توش گمه
هرچی ثروت پدرش و کانر و و خودش همه الان مال مونیکا بود
بابام خنده‌ای تحویلش داد
چند ساعت گذشت و بعد بحثای دیگه مونیکا گفت
- من میرم خونه دیگه، خوابم میاد
- باشه برو دخترم
از همه خدافظی کرد
منم باهاش رفتم تا دم در بدرقه‌اش کنم
- مونيكا
- بله؟
- توکه در مورد قضیه ۱۰۰ میلیارد ناراحت نشدی؟ شدی؟البته حق میدم بهت بابام....
صورتشو برگردوند طرف من حرفمو قطع کرد و گفت
- کارلس!! معلومه که نه پول ارزششو نداره
ا*و*ف خوب شدا
- خیلی ازت ممنونم
- بابت؟
- همه چی
لبخند شیرینی زد متیو درو باز کرد
ازم خداحافظی کرد سوار ماشین شد و رفت
مونيكا:
با اینکه خسته بودم اما رفتم شرکت
همینکه وارد شدم دیدم توماس رو صندلی منتظرم بود اما چرا اخماش توهم بود؟
با دیدنم بلند شد
- من باید از بقیه بفهمم بهش جواب مثبت دادی
وای اینقدر درگیر هدفم بودم که کلا توماس رو فراموش کردم
- همین امروز صبح جواب دادم
- تو بگو یه ثانیه پیش اما قبلش باید بهم میگفتی
درو بستم رو رفتم سمتش
- من عذر میخوام خوبه؟
- نه
با هزار تا دوز و کلک سعی کردم آرومش کنم، موفقم شدم تا اینکه پیجر به صدا دراومد از روبه روی توماس بلند شدم و پشت میزم نشستم
- بله ملانی
- اقای لوکاس اومدن
- بفرستمشون داخل ؟
- بگو همون بیرون منتظر باشه تا بگم
- چشم خانم
و پیجر رو قطع کردم
تو فکر بودم که صدای توماس افکارمو برید
- خب من دیگه میرم
از جام بلند شدم که گفت
- لباست برای کار نیست جایی بودی؟
وای خدا اگه میگفتم خونه کارلس بودم حتما دوباره عصبی میشد
چی میگفتم خوب بود؟
- ام رفته بودم گشتو گذار
- اهان
و باهاش از اتاق خارج شدم
همین که لوکاس رو دید جا خورد
زیر ل*ب اروم گفت
- لوكاس!
با دیدن این صح*نه ازش پرسیدم
- تو لوكاس رو میشناسی؟
با صدام از جا پرید
- نه!! .... نه نمیشناسمش
اگه نمیشناستش از کجا اسمشو بلد بود!
از عادت دروغ گفتنش بدم میاد اما چرا اینجا دروغ گفت

کد:
***
کارلس:
- پسر قبل از اینکه اون منو از بین ببره من باید این کارو بکنم
چ حرف مسخره‌ای
داد زدم و جوابشو دادم
- اون این کارو با پدر شوهرش انجام نمیده!
با این حرفم همه مکث کردن
- چی!!
- اره، اون امروز بهم جواب مثبت داد
مامانم زیر چشماش دست کشید
- برای همین بود که ازم پرسید کارلس بهتون گفت منظورش خبر مثبت دادنش بود؟
- اگه بابا بذاره خودم این قضیه رو جمعش کنم
نگاهی با اخم به بابام انداختم و ادامه دادم
- بدون خونریزی
بابام نیشخندی زد
- باشه فقط یه چیزیو بدون، کارلس مونیکا اگه از حقیقت ماجرا ها خبر داشته باشه ولت میکنه میره
راست میگفت اما چاره‌ای نداشتم نمیخواستم از دستش بدم
- مهم نیست من اجازه نمیدم بفهمه
- خوبه امیدوارم بتونی همه عمرتو با ترس از نفهمیدنش سر کنی
و به اتاقش رفت
تا الان اصن بابامو اینجوری ندیده بودم
مامانم با چشمای پف کردش اومد نزدیک و دستمو گرفت
- مبارکت باشه پسرم امیدوارم باهم پیر بشین
- ممنون مامان
یاد جعبه شیرینی هام افتادم
مامانو نشوندم رو مبل و بهش تعارف کردم
مونيكا:
رو تختم ولو شدم
زمان چقدر دیر میگذره
امشب قرار بود برم خونه کارلس واسه شام
نگاهی به ساعت انداختم هنوز خستگیم رفع نشده که باید برم
با زور بلند شدم و کمدمو باز کردم
باید آماده شم
يه لباس صورتی کم رنگ داشتم که بابام موقع تولدم بهم کادو داده بود
تا الان اصن نپوشیده بودمش
برش داشتم، هنوز بوی نو میداد
پوشیدمش و نگاهی که به کفشام انداختم بنفش نبود
اوه خدای من
کفشهای نیم بوت سفیدمو پام کردم و موهامو مرتب کردم و جلو اینه ایستادم، ترکیب رنگ بدی نشده بود
به سمت میز ارایش رفتمو کمی ادکلن زدم و به رژها نگاهی انداختم مثل همیشه سرخ ترین رنگ رو زدم خواستم در کشو رو ببندم که نگاهم خورد به لاک ها
خیلی وقت بود نزده بودم
میلی به این کار نداشتم برای همین کشو رو بستم و با کلید ماشین در دست از خونه خارج شدم
کارلس:
منتظر مونیکا بودیم که یاد حرفای بابام افتادم
نگاهی بهش انداختم
- بابا توکه امشب کاری نمیکنی نه!!
- چطور!!
يهو قلبم تند زد و از جام پریدم رفتم سمتش
- بابا به من نگا کن
سرشو برگردوند طرفم
- اون دیگه عروس توعه
- خیلی دوسش داری مگه نه؟!
- اره
دوباره چشمشو دوخت به گوشیش و گفت
- این همونی بود که با ازدواج باهاش مخالف بودی
چیزی بهش نگفتم که ادامه داد
- نترس اگه اونم ترو خیلی دوست داشته باشه بهم میرسین
متوجه منظورش نشدم اما بازم چیزی نگفتم
تو فکر بودم که صدای ماشین مونیکا افکارمو برید
با لباس صورتی کوتاه و لبخند قشنگی وارد شد
چقدر این حالتاشو دوست دارم
سلام داد گفت
- دیر که نکردم؟
- نه اصلا
شام خوردیمو نشستیم رو مبل تا یکم حرف بزنیم
ناگهان بابام رو کرد به متیو وگفتگفت
- اون چک منو بیار
متیو چک رو اورد و داد به مونیکا، مونیکا نگاهی بهش انداخت و گفت
- این پول برای چیه؟
بابام جوابشو داد
- مال توعه
- اخه برای چی بهم ۱۰۰ میلیارد میدیدن؟
تا اینو گفت زهرم ترکید
بابام داره چیکار میکنه
بابام قهوه شو برداشت و گفت
- اون ۱۰۰ میلیاردی که از تو حساب شرکتت گم شده بود رو من برداشتم؛ اینم معادل اون پول که میدم بهت
مونيكا اول کپ کرد
خندید و خم شد و چک روی میز رو کشید طرفش
- نه عمو جان پول منو شما نداره برداشتین نوش جونتون الانم احتیاجی به تصویه حساب نیست
این جواب مونیکا برام تعجب اور بود
ولی شایدم ن زیاد
مونیکا اینقدر دارایی داره که اینا توش گمه
هرچی ثروت پدرش و کانر و و خودش همه الان مال مونیکا بود
بابام خنده‌ای تحویلش داد
چند ساعت گذشت و بعد بحثای دیگه مونیکا گفت
- من میرم خونه دیگه، خوابم میاد
- باشه برو دخترم
از همه خدافظی کرد
منم باهاش رفتم تا دم در بدرقه‌اش کنم
- مونيكا
- بله؟
- توکه در مورد قضیه ۱۰۰ میلیارد ناراحت نشدی؟ شدی؟البته حق میدم بهت بابام....
صورتشو برگردوند طرف من حرفمو قطع کرد و گفت
- کارلس!! معلومه که نه پول ارزششو نداره
ا*و*ف خوب شدا
- خیلی ازت ممنونم
- بابت؟
- همه چی
لبخند شیرینی زد متیو درو باز کرد
ازم خداحافظی کرد سوار ماشین شد و رفت
مونيكا:
با اینکه خسته بودم اما رفتم شرکت
همینکه وارد شدم دیدم توماس رو صندلی منتظرم بود اما چرا اخماش توهم بود؟
با دیدنم بلند شد
- من باید از بقیه بفهمم بهش جواب مثبت دادی
وای اینقدر درگیر هدفم بودم که کلا توماس رو فراموش کردم
- همین امروز صبح جواب دادم
- تو بگو یه ثانیه پیش اما قبلش باید بهم میگفتی
درو بستم رو رفتم سمتش
- من عذر میخوام خوبه؟
- نه
با هزار تا دوز و کلک سعی کردم آرومش کنم، موفقم شدم تا اینکه پیجر به صدا دراومد از روبه روی توماس بلند شدم و پشت میزم نشستم
- بله ملانی
- اقای لوکاس اومدن
- بفرستمشون داخل ؟
- بگو همون بیرون منتظر باشه تا بگم
- چشم خانم
و پیجر رو قطع کردم
تو فکر بودم که صدای توماس افکارمو برید
- خب من دیگه میرم
از جام بلند شدم که گفت
- لباست برای کار نیست جایی بودی؟
وای خدا اگه میگفتم خونه کارلس بودم حتما دوباره عصبی میشد
چی میگفتم خوب بود؟
- ام رفته بودم گشتو گذار
- اهان
و باهاش از اتاق خارج شدم
همین که لوکاس رو دید جا خورد
زیر ل*ب اروم گفت
- لوكاس!
با دیدن این صح*نه ازش پرسیدم
- تو لوكاس رو میشناسی؟
با صدام از جا پرید
- نه!! .... نه نمیشناسمش
اگه نمیشناستش از کجا اسمشو بلد بود!
از عادت دروغ گفتنش بدم میاد اما چرا اینجا دروغ گفت
#دختری_از_جنس_غرور
#Moon
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : Lunika✧
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا