Lunika✧
مدیریت کل سایت
پرسنل مدیریت
مدیریت کل سایت
مدیریت تالار
نویسنده فعال
نویسنده انجمن
طراح انجمن
کپیست انجمن
تایپیست انجمن
کاربر افتخاری انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
- تاریخ ثبتنام
- 2023-07-07
- نوشتهها
- 3,932
- لایکها
- 14,289
- امتیازها
- 113
- محل سکونت
- "درون پورتال آتش"
- کیف پول من
- 291,640
- Points
- 70,000,190
- سطح
-
- حرفهای
*"❦دختری از ج*ن*س غرورp8❦"*
مونيكا:
نمیدونم کی خوابم برده بود خودشم مث من سرشو تکیه داده بود به دیوار و فکر کردم خوابه
اما همینکه نشستم چشماشو باز کرد
- چیزی شده؟!
- چرا بیدارم نکردی کارلس؟
-بیدارت میکردم چیکار کنی ؟ غصه امروزو بخوری!!
- ساعت چنده؟!
-۲۲
- وای یعنی کل امروزو خوابیدم؟
- خسته بودی حتما
از رو تخت بلند شدم و چشمامو مالیدم
بدنم یکم درد گرفته بود
- میگم چیزی نخوردی من میرم توهم بیا پایین باشه؟!
- باشه میام
و با لبخندی از اتاق خارج شد و درو بست
به لباسام نگاهی انداختم
حسابی خاکی بود برای همین تصمیم گرفتم عوضشون کنم
منم که بدون حموم عادت به لباس عوض کردن ندارم دوباره وارد حموم شدم
کارلس:
سر میز شام منتظر مونیکا بودیم نمیدونم چرا اینقدر طولش داد
- کارلس چرا مونیکا نیومد؟!مطمئنی گفت میاد پایین؟
-اره برم صداش کنم؟
- برو
این خواهر برادر چقدر مهربون شده بودن پس از اتفاق امروز
اصلا فکر نمیکردم مونیکا بلد باشه مهربانانه حرف بزنه
در همین افکار کنار پله ها بودم که حس کردم ی چیز سرخ رنگ داره میاد پایین
نگاش که کردم دیدم مونیکاست
لباس کوتاه سرخ با کفش پاشنه دار سرخ
همیشه ست پوشیدنش جذاب ترش میکرد
اما صورتش مثل همیشه نبود بی روح بود
- چیزی شده مونیکا؟
- چطور
در حالی که به سمت میز میرفتیم جوابشو دادم
- رنگت پریده
- خوبم
صندلی رو براش کشیدم و اون نشست و کنارش خودم نشستم در حال شام خوردن بودیم که یاد اتفاق ناهار و له کردن پام افتادم
یکم بامزش کردم و گفتم
- با این کفشت دیگه نمیخوای پامو له کنی؟
خندهای بی جون تحویلم داد
این دومین بار بود که از دیدن وضعیتش ناراحت میشدم فکر نمیکردم بتونه دختر آرومی باشه
بعد از شام منو کانر رفتیم تو حیاط و در حالی که مارتینی میخوردیم باهاش حرف زدم
- میگم کانر
- چیه ؟
- مونیکا چرا اینقدر بابت اتفاق امروز، آم یعنی چرا حالش اینقدر تغییر کرد؟
- میدونی مونیکا خیلی دختر ظریفیه، شکنندس
- ميفهمم مونیکا زیباترین دختریه که تا الان دیدم
- کارلس ازت یه خواهشی دارم
- میشنوم
- خواهش میکنم! حاضرم تمام ثروتمونو بهت بدم ولی نمیخوام الان عشقت بخاطر پول باشه، نمیخوام مونيكا بهت وابسته بشه بعدش...
میدونستم چی میخواد بگه برای حرفشو قطع کردم
- نه كانر مطمئن باش من مونیکارو فقط برای خودش دوست دارم بنظر من شخصیت خاصی داره
- ممنون امیدوارم از حرفم ناراحت نشده باشی
- اصلا، با وجود اینکه خواهر ندارم اما میتونم تصور کنم چقدر دوسش داری
- خيلى مونيكا تمام هستی منه
- عه! حالا صبر کن میلا رو ببینم، بهش میگم چی گفتی
و باهم خندیدیم
در همین فکرا بودیم که مونیکا با تیپ قرمز و دلرباش اومد بیرون که کانر گفت
- کجا میری مونیکا؟
- میرم ماشینمو تحویل بگیرم و دور شهر بچرخم
منم پریدم وسط حرفشون
- بعد از اتفاق امروز؟ خطرناکه اگه دوباره اقدام کنن چی؟
-منم با کارلس موافقم، تازه نگران ماشینت نباش هماهنگ کردم صاحب نمایشگاه برد داخل
- نگران نیستم اما خب میخوام برم بیرون
- باشه باهم میریم منو تو دوتایی قبول؟!
- باشه ولی بدون محافظات حوصله ندارم اصن
- باشه
یعنی دوتایی میخواستن برن بیرون
بدون من!
خودمم میدونم انتظارم بی جاسا
رفتیم داخل تا کانر و مونیکا از بقیه خداحافظی کنن
مونيكا:
سوار ماشین کانر شدیم و حرکت کردیم
رو به کانر کردمو گفتم
- میلا چش بود؟
- سرش درد میکرد
سرمو به نشونه باشه تکون دادم
داشتم از موسیقی ل*ذت میبردم که کانر صداشو کم کرد
- داشتم گوش میکردم کانر
- مونیکا؟
- بله
- نظرت در مورد کارلس تغییر کرده؟
- منظورتو نمیفهمم
- ببین بعد اتفاق امروز میلا گفت شاید نظرت و حست در موردش تغییر کرده باشه
حسم؟منظورش این بود که عاشقش شدم یا نه؟
- اون امروز جون منو نجات داد درست، اما من هنوزم نمیخوام باهاش ازدواج کنم
- واقعا
- اهوم
- پس چرا باهاش مهربون شدی؟
یعنی میشه کانر از یه چیزی خبر نداشته باشه؟!
- بخاطر اینکه جونمو نجات داد
- فکر نمیکنی با وجود اینکه میخوای ردش کنی خیلی باهاش نرم رفتار میکنی؟!
- این علاقه اونو به تو بیشتر میکنه
درست میگفت خیلی نرم رفتار کردم باید بهش میفهموندم که شاید جونمو نجات داده اما نظرم در موردش تغییر نکرده
- حالا بنظرت چیکار کنم؟
- دقيقا موضوع همینجاست هیچ کاری نکن، تنفرتو با جبران نجات جونت خنثی کن و فقط از بابا بخواه ردش کنه، خیلی محترمانه!
- اگه بابا قبول نکنه چی
- یعنی فکر میکنی بابا به زور شوهرت میده؟!
- نه اصلا
- خب پس نگران نباش و فقط کاری که گفتمو بکن
حق با کانر بود بهتره همین کارو انجام میدادم يهو ياد حرف امروز کارلس افتادم
- کانر؟
- جونم
- اگه کسی بگه که حتی وقتی که منو لازم نداری بازم هستم منظورش چیه؟!
نگاهی بهم انداخت
- اینو کارلس بهت گفته!؟
- اره
- چرت گفته ولش کن، چیز مهمی نیست
-بگو دیگه
-گفتم که چیز مهمی نگفته
در فکر بودم که رسیدیم به نمایشگاه و پیاده شدیم و رفتیم داخل
از دم در تا مکان خود ماشین همه به کانر سلام میدادن
ناقلا واسه خودش کسی شده بود
#دختری_از_جنس_غرور
#Moon
#انجمن_تک_رمان
مونيكا:
نمیدونم کی خوابم برده بود خودشم مث من سرشو تکیه داده بود به دیوار و فکر کردم خوابه
اما همینکه نشستم چشماشو باز کرد
- چیزی شده؟!
- چرا بیدارم نکردی کارلس؟
-بیدارت میکردم چیکار کنی ؟ غصه امروزو بخوری!!
- ساعت چنده؟!
-۲۲
- وای یعنی کل امروزو خوابیدم؟
- خسته بودی حتما
از رو تخت بلند شدم و چشمامو مالیدم
بدنم یکم درد گرفته بود
- میگم چیزی نخوردی من میرم توهم بیا پایین باشه؟!
- باشه میام
و با لبخندی از اتاق خارج شد و درو بست
به لباسام نگاهی انداختم
حسابی خاکی بود برای همین تصمیم گرفتم عوضشون کنم
منم که بدون حموم عادت به لباس عوض کردن ندارم دوباره وارد حموم شدم
کارلس:
سر میز شام منتظر مونیکا بودیم نمیدونم چرا اینقدر طولش داد
- کارلس چرا مونیکا نیومد؟!مطمئنی گفت میاد پایین؟
-اره برم صداش کنم؟
- برو
این خواهر برادر چقدر مهربون شده بودن پس از اتفاق امروز
اصلا فکر نمیکردم مونیکا بلد باشه مهربانانه حرف بزنه
در همین افکار کنار پله ها بودم که حس کردم ی چیز سرخ رنگ داره میاد پایین
نگاش که کردم دیدم مونیکاست
لباس کوتاه سرخ با کفش پاشنه دار سرخ
همیشه ست پوشیدنش جذاب ترش میکرد
اما صورتش مثل همیشه نبود بی روح بود
- چیزی شده مونیکا؟
- چطور
در حالی که به سمت میز میرفتیم جوابشو دادم
- رنگت پریده
- خوبم
صندلی رو براش کشیدم و اون نشست و کنارش خودم نشستم در حال شام خوردن بودیم که یاد اتفاق ناهار و له کردن پام افتادم
یکم بامزش کردم و گفتم
- با این کفشت دیگه نمیخوای پامو له کنی؟
خندهای بی جون تحویلم داد
این دومین بار بود که از دیدن وضعیتش ناراحت میشدم فکر نمیکردم بتونه دختر آرومی باشه
بعد از شام منو کانر رفتیم تو حیاط و در حالی که مارتینی میخوردیم باهاش حرف زدم
- میگم کانر
- چیه ؟
- مونیکا چرا اینقدر بابت اتفاق امروز، آم یعنی چرا حالش اینقدر تغییر کرد؟
- میدونی مونیکا خیلی دختر ظریفیه، شکنندس
- ميفهمم مونیکا زیباترین دختریه که تا الان دیدم
- کارلس ازت یه خواهشی دارم
- میشنوم
- خواهش میکنم! حاضرم تمام ثروتمونو بهت بدم ولی نمیخوام الان عشقت بخاطر پول باشه، نمیخوام مونيكا بهت وابسته بشه بعدش...
میدونستم چی میخواد بگه برای حرفشو قطع کردم
- نه كانر مطمئن باش من مونیکارو فقط برای خودش دوست دارم بنظر من شخصیت خاصی داره
- ممنون امیدوارم از حرفم ناراحت نشده باشی
- اصلا، با وجود اینکه خواهر ندارم اما میتونم تصور کنم چقدر دوسش داری
- خيلى مونيكا تمام هستی منه
- عه! حالا صبر کن میلا رو ببینم، بهش میگم چی گفتی
و باهم خندیدیم
در همین فکرا بودیم که مونیکا با تیپ قرمز و دلرباش اومد بیرون که کانر گفت
- کجا میری مونیکا؟
- میرم ماشینمو تحویل بگیرم و دور شهر بچرخم
منم پریدم وسط حرفشون
- بعد از اتفاق امروز؟ خطرناکه اگه دوباره اقدام کنن چی؟
-منم با کارلس موافقم، تازه نگران ماشینت نباش هماهنگ کردم صاحب نمایشگاه برد داخل
- نگران نیستم اما خب میخوام برم بیرون
- باشه باهم میریم منو تو دوتایی قبول؟!
- باشه ولی بدون محافظات حوصله ندارم اصن
- باشه
یعنی دوتایی میخواستن برن بیرون
بدون من!
خودمم میدونم انتظارم بی جاسا
رفتیم داخل تا کانر و مونیکا از بقیه خداحافظی کنن
مونيكا:
سوار ماشین کانر شدیم و حرکت کردیم
رو به کانر کردمو گفتم
- میلا چش بود؟
- سرش درد میکرد
سرمو به نشونه باشه تکون دادم
داشتم از موسیقی ل*ذت میبردم که کانر صداشو کم کرد
- داشتم گوش میکردم کانر
- مونیکا؟
- بله
- نظرت در مورد کارلس تغییر کرده؟
- منظورتو نمیفهمم
- ببین بعد اتفاق امروز میلا گفت شاید نظرت و حست در موردش تغییر کرده باشه
حسم؟منظورش این بود که عاشقش شدم یا نه؟
- اون امروز جون منو نجات داد درست، اما من هنوزم نمیخوام باهاش ازدواج کنم
- واقعا
- اهوم
- پس چرا باهاش مهربون شدی؟
یعنی میشه کانر از یه چیزی خبر نداشته باشه؟!
- بخاطر اینکه جونمو نجات داد
- فکر نمیکنی با وجود اینکه میخوای ردش کنی خیلی باهاش نرم رفتار میکنی؟!
- این علاقه اونو به تو بیشتر میکنه
درست میگفت خیلی نرم رفتار کردم باید بهش میفهموندم که شاید جونمو نجات داده اما نظرم در موردش تغییر نکرده
- حالا بنظرت چیکار کنم؟
- دقيقا موضوع همینجاست هیچ کاری نکن، تنفرتو با جبران نجات جونت خنثی کن و فقط از بابا بخواه ردش کنه، خیلی محترمانه!
- اگه بابا قبول نکنه چی
- یعنی فکر میکنی بابا به زور شوهرت میده؟!
- نه اصلا
- خب پس نگران نباش و فقط کاری که گفتمو بکن
حق با کانر بود بهتره همین کارو انجام میدادم يهو ياد حرف امروز کارلس افتادم
- کانر؟
- جونم
- اگه کسی بگه که حتی وقتی که منو لازم نداری بازم هستم منظورش چیه؟!
نگاهی بهم انداخت
- اینو کارلس بهت گفته!؟
- اره
- چرت گفته ولش کن، چیز مهمی نیست
-بگو دیگه
-گفتم که چیز مهمی نگفته
در فکر بودم که رسیدیم به نمایشگاه و پیاده شدیم و رفتیم داخل
از دم در تا مکان خود ماشین همه به کانر سلام میدادن
ناقلا واسه خودش کسی شده بود
کد:
***
مونيكا:
نمیدونم کی خوابم برده بود خودشم مث من سرشو تکیه داده بود به دیوار و فکر کردم خوابه
اما همینکه نشستم چشماشو باز کرد
- چیزی شده؟!
- چرا بیدارم نکردی کارلس؟
-بیدارت میکردم چیکار کنی ؟ غصه امروزو بخوری!!
- ساعت چنده؟!
-۲۲
- وای یعنی کل امروزو خوابیدم؟
- خسته بودی حتما
از رو تخت بلند شدم و چشمامو مالیدم
بدنم یکم درد گرفته بود
- میگم چیزی نخوردی من میرم توهم بیا پایین باشه؟!
- باشه میام
و با لبخندی از اتاق خارج شد و درو بست
به لباسام نگاهی انداختم
حسابی خاکی بود برای همین تصمیم گرفتم عوضشون کنم
منم که بدون حموم عادت به لباس عوض کردن ندارم دوباره وارد حموم شدم
کارلس:
سر میز شام منتظر مونیکا بودیم نمیدونم چرا اینقدر طولش داد
- کارلس چرا مونیکا نیومد؟!مطمئنی گفت میاد پایین؟
-اره برم صداش کنم؟
- برو
این خواهر برادر چقدر مهربون شده بودن پس از اتفاق امروز
اصلا فکر نمیکردم مونیکا بلد باشه مهربانانه حرف بزنه
در همین افکار کنار پله ها بودم که حس کردم ی چیز سرخ رنگ داره میاد پایین
نگاش که کردم دیدم مونیکاست
لباس کوتاه سرخ با کفش پاشنه دار سرخ
همیشه ست پوشیدنش جذاب ترش میکرد
اما صورتش مثل همیشه نبود بی روح بود
- چیزی شده مونیکا؟
- چطور
در حالی که به سمت میز میرفتیم جوابشو دادم
- رنگت پریده
- خوبم
صندلی رو براش کشیدم و اون نشست و کنارش خودم نشستم در حال شام خوردن بودیم که یاد اتفاق ناهار و له کردن پام افتادم
یکم بامزش کردم و گفتم
- با این کفشت دیگه نمیخوای پامو له کنی؟
خندهای بی جون تحویلم داد
این دومین بار بود که از دیدن وضعیتش ناراحت میشدم فکر نمیکردم بتونه دختر آرومی باشه
بعد از شام منو کانر رفتیم تو حیاط و در حالی که مارتینی میخوردیم باهاش حرف زدم
- میگم کانر
- چیه ؟
- مونیکا چرا اینقدر بابت اتفاق امروز، آم یعنی چرا حالش اینقدر تغییر کرد؟
- میدونی مونیکا خیلی دختر ظریفیه، شکنندس
- ميفهمم مونیکا زیباترین دختریه که تا الان دیدم
- کارلس ازت یه خواهشی دارم
- میشنوم
- خواهش میکنم! حاضرم تمام ثروتمونو بهت بدم ولی نمیخوام الان عشقت بخاطر پول باشه، نمیخوام مونيكا بهت وابسته بشه بعدش...
میدونستم چی میخواد بگه برای حرفشو قطع کردم
- نه كانر مطمئن باش من مونیکارو فقط برای خودش دوست دارم بنظر من شخصیت خاصی داره
- ممنون امیدوارم از حرفم ناراحت نشده باشی
- اصلا، با وجود اینکه خواهر ندارم اما میتونم تصور کنم چقدر دوسش داری
- خيلى مونيكا تمام هستی منه
- عه! حالا صبر کن میلا رو ببینم، بهش میگم چی گفتی
و باهم خندیدیم
در همین فکرا بودیم که مونیکا با تیپ قرمز و دلرباش اومد بیرون که کانر گفت
- کجا میری مونیکا؟
- میرم ماشینمو تحویل بگیرم و دور شهر بچرخم
منم پریدم وسط حرفشون
- بعد از اتفاق امروز؟ خطرناکه اگه دوباره اقدام کنن چی؟
-منم با کارلس موافقم، تازه نگران ماشینت نباش هماهنگ کردم صاحب نمایشگاه برد داخل
- نگران نیستم اما خب میخوام برم بیرون
- باشه باهم میریم منو تو دوتایی قبول؟!
- باشه ولی بدون محافظات حوصله ندارم اصن
- باشه
یعنی دوتایی میخواستن برن بیرون
بدون من!
خودمم میدونم انتظارم بی جاسا
رفتیم داخل تا کانر و مونیکا از بقیه خداحافظی کنن
مونيكا:
سوار ماشین کانر شدیم و حرکت کردیم
رو به کانر کردمو گفتم
- میلا چش بود؟
- سرش درد میکرد
سرمو به نشونه باشه تکون دادم
داشتم از موسیقی ل*ذت میبردم که کانر صداشو کم کرد
- داشتم گوش میکردم کانر
- مونیکا؟
- بله
- نظرت در مورد کارلس تغییر کرده؟
- منظورتو نمیفهمم
- ببین بعد اتفاق امروز میلا گفت شاید نظرت و حست در موردش تغییر کرده باشه
حسم؟منظورش این بود که عاشقش شدم یا نه؟
- اون امروز جون منو نجات داد درست، اما من هنوزم نمیخوام باهاش ازدواج کنم
- واقعا
- اهوم
- پس چرا باهاش مهربون شدی؟
یعنی میشه کانر از یه چیزی خبر نداشته باشه؟!
- بخاطر اینکه جونمو نجات داد
- فکر نمیکنی با وجود اینکه میخوای ردش کنی خیلی باهاش نرم رفتار میکنی؟!
- این علاقه اونو به تو بیشتر میکنه
درست میگفت خیلی نرم رفتار کردم باید بهش میفهموندم که شاید جونمو نجات داده اما نظرم در موردش تغییر نکرده
- حالا بنظرت چیکار کنم؟
- دقيقا موضوع همینجاست هیچ کاری نکن، تنفرتو با جبران نجات جونت خنثی کن و فقط از بابا بخواه ردش کنه، خیلی محترمانه!
- اگه بابا قبول نکنه چی
- یعنی فکر میکنی بابا به زور شوهرت میده؟!
- نه اصلا
- خب پس نگران نباش و فقط کاری که گفتمو بکن
حق با کانر بود بهتره همین کارو انجام میدادم يهو ياد حرف امروز کارلس افتادم
- کانر؟
- جونم
- اگه کسی بگه که حتی وقتی که منو لازم نداری بازم هستم منظورش چیه؟!
نگاهی بهم انداخت
- اینو کارلس بهت گفته!؟
- اره
- چرت گفته ولش کن، چیز مهمی نیست
-بگو دیگه
-گفتم که چیز مهمی نگفته
در فکر بودم که رسیدیم به نمایشگاه و پیاده شدیم و رفتیم داخل
از دم در تا مکان خود ماشین همه به کانر سلام میدادن
ناقلا واسه خودش کسی شده بود
#Moon
#انجمن_تک_رمان