Zahra jafarian
صاحب امتیاز سایت
پرسنل مدیریت
صاحب امتیاز سایت
کاربر ویژه انجمن
ادمین پورتال
کتابخوان انجمن
کتاب معمای چشم لندن اثر شیوان داود، داستان گم شدن پسری به نام سلیم را روایت میکند. سلیم یک روز سوار چرخوفلک میشود اما دیگر از آن پایین نمیآید. تد و کت که از خویشاندان سلیم هستند، میکوشند تا با کشف سرنخهای مختلف، معمای گم شدن او را حل کنند. این کتاب برندهی جوایز متعددی شده است که از میان آنها میتوان به نشان کارنگی و جایزهی بوک سنس اشاره کرد.
دربارهی کتاب معمای چشم لندن
سلیم و مادرش گلوریا قرار است به دیدار تد و کت بروند. گلوریا خالهی مادر کت و تد است و سلیم پسرخالهی نیمهآسیایی آنها است. تد و کت که برادر و خواهر هستند، ر*اب*طهی خوبی با یکدیگر ندارند. تد به سندروم آسپرگر مبتلا است و به همین دلیل رفتارهای خاصی دارد و این رفتارها کت را آزار میدهند. پس از ورود سلیم و خاله گلوریا به خانهی این خواهر و برادر، یک تد و کت تصمیم میگیرند سلیم را برای تفریح به چرخوفلک «چشم لندن» ببرند.
چرخوفلک چشم لندن بزرگترین چرخوفلک اروپا است و افراد زیادی آرزو دارند که سوار آن شوند. این سه نفر هم برای مدت زیادی در صف خرید بلیط میایستند اما جمعیت آن قدر زیاد است که بنظر نمیرسد هرگز نوبت آنها برسد. در همین حین مردی با یک بلیط در دست به آنها نزدیک میشود و میگوید از آنجا که از فضاهای کوچک و بسته میترسد، نمیتواند سوار چشم لندن شود و بلیط خود را به آنها میدهد. تد و کت بلیط را به سلیم میدهند تا او هم ل*ذت سوارشدن بر این چرخوفلک بزرگ را تجربه کند. پس از این که نیم ساعت میگذرد و چرخوفلک از حرکت باز میایستد، آدمها از آن خارج میشوند ولی خبری از سلیم نیست.
دربارهی کتاب معمای چشم لندن
سلیم و مادرش گلوریا قرار است به دیدار تد و کت بروند. گلوریا خالهی مادر کت و تد است و سلیم پسرخالهی نیمهآسیایی آنها است. تد و کت که برادر و خواهر هستند، ر*اب*طهی خوبی با یکدیگر ندارند. تد به سندروم آسپرگر مبتلا است و به همین دلیل رفتارهای خاصی دارد و این رفتارها کت را آزار میدهند. پس از ورود سلیم و خاله گلوریا به خانهی این خواهر و برادر، یک تد و کت تصمیم میگیرند سلیم را برای تفریح به چرخوفلک «چشم لندن» ببرند.
چرخوفلک چشم لندن بزرگترین چرخوفلک اروپا است و افراد زیادی آرزو دارند که سوار آن شوند. این سه نفر هم برای مدت زیادی در صف خرید بلیط میایستند اما جمعیت آن قدر زیاد است که بنظر نمیرسد هرگز نوبت آنها برسد. در همین حین مردی با یک بلیط در دست به آنها نزدیک میشود و میگوید از آنجا که از فضاهای کوچک و بسته میترسد، نمیتواند سوار چشم لندن شود و بلیط خود را به آنها میدهد. تد و کت بلیط را به سلیم میدهند تا او هم ل*ذت سوارشدن بر این چرخوفلک بزرگ را تجربه کند. پس از این که نیم ساعت میگذرد و چرخوفلک از حرکت باز میایستد، آدمها از آن خارج میشوند ولی خبری از سلیم نیست.