• رمان ققنوس آتش به قلم مونا ژانر تخیلی، مافیایی/جنایی، اجتماعی، عاشقانه کلیک کنید
  • رمان عاشقانه و جنایی کاراکال به قلم حدیثه شهبازی کلیک کنید
  • خرید رمان عاشقانه، غمگین، معمایی دلداده به دلدار فریبا میم قاف کلیک کنید

سرگرمی و ضرب المثل پول دود کباب صدای سکه هاست

ساعت تک رمان

ملیکا توسلی

مدیر تالار سرگرمی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
منتقد انجمن
کاربر VIP انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-08-21
نوشته‌ها
279
لایک‌ها
739
امتیازها
63
کیف پول من
27,617
Points
1,131
روزی و روزگاری مرد بینوایی در بازار شهر می رفت. ظهر بود. مرد گرسنه بود و هوس خوردن غذای خوبی به سرش زده بود. تکه نانی در دست داشت. لقمه ای از نان را خورد، ولی نان خالی به دلش نچسبید. از دور بوی کباب می آمد. بوی خوش کباب او را به سوی خود کشید.

مرد گرسنه رفت و رو به روی دکان کبابی ایستاد. نگاهی به آنها که توی دکان بودند انداخت. چند نفر با ل*ذت نان و کباب می خوردند. دود ناشی از پختن کباب که از دکان بیرون می آمد به سر و صورت مرد گرسنه خورد. در این حال ناگهان فکری به سرش زد .کمی جلو رفت و لقمه نانی را در میان دود کباب گرفت. نان کمی بوی کباب گرفت.
مرد بینوا نان را خورد و کم کم احساس کرد در حال خوردن کباب است. نان با دود کباب، غذای آن روز او را دلچسب کرده بود. او در این حال خوش بود که یک دفعه دستی به شانه اش خورد : « چه می کنی مرد ؟»
مرد بینوا گفت : « می بینی که دارم نان با دود کباب می خورم ! »
- با اجازه کی این کار را می کنی ؟
مرد بینوا تعجب کرد و گفت : « مگر این کار هم اجازه می خواهد ؟ دود در هوا می رود ، من هم نان خودم را با آن بو می دهم . »
صاحب کبابی گفت : « کار بدی می کنی ! من این جا کار می کنم و زحمت می کشم آن وقت تو بی آن که حتی یک سکه بدهی، نان و کباب می خوری ! »
- چه حرفها می زنی ! کدام نان و کباب؟ من نان و دود کباب می خورم، دود هم که در هواست ! »
-من این حرفها را نمی فهمم ! یا پول کبابی را که خورده ای بده یا پیش قاضی شهر از تو شکایت می کنم .
- شکایت کن ، مرا از چه می ترسانی ؟ من اگر پول داشتم که می آمدم خود کباب را می خوردم نه دود کباب را.
مرد کباب فروش و مرد بینوا پیش قاضی شهر رفتند. آنها هر چه را که گفته بودند و شنیده بودند، برای قاضی تعریف کردند. قاضی مدتی فکر کرد، بعد از مرد کباب فروش پرسید : « تو نمی خواهی از حق خودت بگذری ؟ »
مرد کباب فروش گفت: « چرا بگذرم جناب قاضی ؟ این مرد کباب خورده ، باید پول آن را بدهد.»
قاضی رو به مرد بینوا کرد و گفت : « تو چه می گویی ؟ آیا حاضری پول کباب این مرد را بدهی؟ »
- من برای کدام کباب پول بدهم؟
- برای آن کبابی که با نان خورده ای! حالا بگو چند سکه داری؟
- همه دار و ندار من سه سکه است.
- آن سه سکه را به من بده تا حق این مرد را به او بدهم.
مرد بینوا، با نگرانی و اندوه سه سکه را به قاضی داد. قاضی از همان جا که نشسته بود، سکه ها را روی زمین انداخت و به مرد کباب فروش گفت : « پول دود کباب را بردار !
کباب فروش به سوی سکه ها رفت که قاضی به او گفت : « پول دود کباب سکه نیست ، پول دود کباب ، صدای پول است ! »
مرد کباب فروش گفت: « یعنی چه جناب قاضی ؟ مگر این مرد نباید پول کباب را به من بدهد ؟ »
قاضی گفت : « بله درست می گویی ، ولی " پول دود کباب ، صدای سکه است ". پس تو به حق خودت رسیدی، این مرد هم بدهکاری خودش را به تو داد.»
از آن پس اگر کسی بخواهد برای کاری که نکرده و چیزی که نفروخته است ، پولی بگیرد ، این ضرب المثل حکایت حال اوست و به او می گویند : « پول دود کباب ، صدای سکه است.»
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

امضا : ملیکا توسلی
بالا