دلنوشته دلنوشته اَفگار | زیبا کاربر انجمن تک رمان

ساعت تک رمان

ریرا

دلنویس انجمن
دلنویس انجمن
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2023-01-07
نوشته‌ها
79
لایک‌ها
231
امتیازها
33
سن
18
کیف پول من
13,293
Points
117
عنوان: اَفگار
دلنویس: زیبا سعیدی
ژانر: تراژدی
مقدمه:
از‌‌ رنجی‌ که‌ می‌کشید‌م چیزی‌ بروز‌ نمی‌داد‌م چون‌ بنظرم، پیدا‌ کردن‌ کسی‌ که‌ دردم را‌ بفهمد‌‌ خیلی‌ سخت‌ است.
این‌جا قسمتی از درد‌هایم نوشته می‌شودPicsart_24-01-30_09-27-55-656.png
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : ریرا

ریرا

دلنویس انجمن
دلنویس انجمن
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2023-01-07
نوشته‌ها
79
لایک‌ها
231
امتیازها
33
سن
18
کیف پول من
13,293
Points
117
غمگین شدن مرا نمی‌ترساند بلکه از غمگین ماندن واهمه دارم.
ای کاش صبحِ یک روز، با حافظه‌ای پاک و توخالی از هر اتفاقی که رخ داده است چشم بگشایم و طعمِ خوشِ زندگی را باری دیگر به زبان بچشم و از لذ*تِ آن لبریز شوم.
کاش می‌توانستم به زمانی برگردم که تنها دل‌خوشی‌‌ام این بود، زمان‌هایی که به پارک‌ها می‌رفتیم، می‌توانستم سُرسُره‌‌ها را برعکس بالا روم.
خودِ کودکی‌ام را دوست داشتم.
چه زیاد ذوقِ خندیدن داشتم و چه زود همه چیز تمام شده بود.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : ریرا

ریرا

دلنویس انجمن
دلنویس انجمن
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2023-01-07
نوشته‌ها
79
لایک‌ها
231
امتیازها
33
سن
18
کیف پول من
13,293
Points
117
سیاهیِ اَفکارم نه تنها جلوی دیدگانم را گرفته است بلکه دارد همانندِ گُلی‌خفه‌کننده به تدریج دورِ قلبم را احاطه می‌کند تا آن را درونِ خودش حَل و خفه کند.
دلم به حالِ داغانم می‌سوزد که به مراتب دارد بدتر از چند ماه پیشم آلوده و مسموم می‌شود.
ای کاش می‌توانستم جلویِ پیشروی‌اش را بگیرم تا بلکه کمی احساسِ بودن و دوست‌ داشتن کنم اما، اِنگار من با آوای درونِ خودم به تاریکی سپرده شده‌ام! آوایِ مسموم شده‌ای که این روز‌ها کم‌کم دارد مغزم را از زندگی کردن، خوشحال بودن، احساس داشتن، مختل می‌سازد.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : ریرا

ریرا

دلنویس انجمن
دلنویس انجمن
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2023-01-07
نوشته‌ها
79
لایک‌ها
231
امتیازها
33
سن
18
کیف پول من
13,293
Points
117
دلم خیلی وقت‌ است که می‌خواهد خودش را از بندِ همهٔ حس‌های بد، همهٔ استرس‌ها، همهٔ دلهره‌ها، سردرگمی‌ها، نشدن‌ها، نتوانستن‌ها، نرسیدن‌ها و... آزاد کند.
دوست دارم کمی خودم را از نجاستِ این حس‌ها بتکانم تا که شاید دلم در مُردابِ بی‌روح زندگی‌ام غنچه‌ها را در بطنِ خودش به پرورش گیرد.
دلم کمی نفس کشیدن می‌خواهد، از همان نفس‌هایی که به تو حس‌هایی بمانندِ زندگی کردن، خوش‌بختی، عشق، همدلی، همدردی، خانواده و... می‌دهد.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : ریرا

ریرا

دلنویس انجمن
دلنویس انجمن
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2023-01-07
نوشته‌ها
79
لایک‌ها
231
امتیازها
33
سن
18
کیف پول من
13,293
Points
117
کاش می‌توانستم سخن گفتن را یاد بگیرم تا که
غصه‌‌ جان‌هایم را، دل‌شوره‌هایم را، ترسیدن‌هایم را دسته‌دسته به گوش‌هایشان برسانم تا بدانند درونم چه‌ها در حالِ گذر است اما، خیلی وقت است که من را به طنابِ سکوت و خواری بسته‌اند؛ که‌ها؟ دانستنِ شماها باعثِ نترسیدنم، خوار نبودنم، غمگین نبودنم، احساسِ خوش‌بختی‌ام می‌شود؟ نه! دانستن شماها هیچ دردی را از من دوا نمی‌کند.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : ریرا

ریرا

دلنویس انجمن
دلنویس انجمن
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2023-01-07
نوشته‌ها
79
لایک‌ها
231
امتیازها
33
سن
18
کیف پول من
13,293
Points
117
شماهایی که دارید دست نوشته‌هایم را می‌خوانید آیا تا به حال از خودتان پرسیده‌اید که خوش‌بختی چگونه است؟
اصلاً خوش‌بختی را در چه چیزی می‌بینید؟ اگر از من همین را بپرسید که چه چیزی باعثِ خوش‌بختی و خوشحالی‌ام می‌شود شاید ساعت‌ها فکر کنم و بگویم نمی‌دانم.
می‌دانی چرا؟ چون درونِ دنیای من، چیزی وجود ندارد که لبخندِ واقعی را بر ل*ب‌هایم و طعمِ خوشِ خوش‌بختی را به زندگی‌ام بیارود.
راستی خوشحالی چه مزه‌ای‌ است؟ مزهٔ عسل می‌دهد یا توت‌ فرنگی؟ وقتی بچه بودم از مادر بزرگم شنیده بودم که خوش‌بختی باعث می‌شود دنیا برایت زیباتر جلوه کند!
راست می‌گویند که طعمِ ملسی دارد که اگر آن را بچشی دیگر از خاطرت پاک نمی‌شود؟
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : ریرا

ریرا

دلنویس انجمن
دلنویس انجمن
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2023-01-07
نوشته‌ها
79
لایک‌ها
231
امتیازها
33
سن
18
کیف پول من
13,293
Points
117
گاهی تنهایی‌‌، خستگی و درماندگی‌ام به درجه‌ای می‌رسد که در آن لحظه چیزی جز توقف همه چیز نمی‌خواهم! چیزی جز وجود نداشتن، حس نکردن، نخواستن، نشدن! در نهایت آن چیزی که دوست دارم نصیبم شود، مُردن است.
چه‌قدر آرزو می‌کنم همه چیز یک خواب باشد و نهایت بتوانم از تمامِ سطوح و تمام چارچوب‌ها عبور کنم بدون این‌که دیده شوم؛ خیلی دلم به حالِ آن آدمِ مُردهٔ درونم می‌سوزد که باید تنهایی از پسِ آن‌ همه چارچوب‌ها و شرایطِ کُشنده بربیاید.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : ریرا

ریرا

دلنویس انجمن
دلنویس انجمن
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2023-01-07
نوشته‌ها
79
لایک‌ها
231
امتیازها
33
سن
18
کیف پول من
13,293
Points
117
وقتی نه دلی و نه نفسی در سی*ن*ه‌ برایم باقی مانده است.
وقتی که نه جانِ ادامه دادن و نه حوصله‌ای برایم مانده است. آرامش می‌آید؟ از کجا می‌خواهد بیاید؟ در این مخروبه‌های دلِ آشوبم چگونه پیدایش می‌شود؟
به فرض آمد می‌تواند تکه‌های فروپاشی‌ شدهٔ روزهایِ گذشته‌ام را آرام کند؟ تسکین دادن را بلد است؟ بلد است این منِ تکه‌تکه را از نو بسازد؟
من، آری خودِ خوشحالِ دردمندم! خندیدن را بلدم. بلدم غوغایی با خنده‌هایم در جهان بی‌داد کنم که پرندگانِ دل شاد از صدایِ خنده‌هایم، خون بالا بیاورند. من را ساده نگیر! من زیادی عوض‌ شده‌ام.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : ریرا

ریرا

دلنویس انجمن
دلنویس انجمن
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2023-01-07
نوشته‌ها
79
لایک‌ها
231
امتیازها
33
سن
18
کیف پول من
13,293
Points
117
ذهنت، برای درکِ حرف‌هایم زیادی فقیر به نظر می‌رسد جانِ دل! آن‌قدری که در وهلهٔ آخرم هم از چنین درکی عاجز هستی.
من تکلیفم با این خودِ جدیدِ متولد شده‌ام خیلی وقت است که روشن شده است. دیگر حالم با هیچ چیز خوب نمی‌شود.
برقِ درونِ پیله‌های دو چشمم برای همیشه بی‌فروغ شده است و حتی دیگر آهنگ‌ پُر شور و شادی‌ِ درونِ پلی لیستم وجود ندارد که به خاطرِ آرامش‌ هم گاهی به آن‌ها گوش بسپارم؛ همه‌ غم و اندوه شده‌اند.
تا حنجره‌ام پُر شده از مادهٔ مذابِ فروپاشیده شدهٔ قلبم که همهٔ جانم را به یغما می‌برد.
خیلی وقت‌ها برای این‌که کسی مرا نبیند هندزفری‌ام را بدونِ هیچ آهنگی می‌گذارم درونِ گوشم‌هایم تا فقط کسی با من هم‌ صحبت نشود.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : ریرا

ریرا

دلنویس انجمن
دلنویس انجمن
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2023-01-07
نوشته‌ها
79
لایک‌ها
231
امتیازها
33
سن
18
کیف پول من
13,293
Points
117
می‌د‌انی من طعمِ واقعیِ تنهایی را در چه زمانی چشیده‌ام؟
آن‌جایی طعمِ گسِ تلخش زبانم را لمس نمود که اطرافم از ازدحامِ آدم‌ها پُر شده بود. همه در کنارم بودند ولی در واقعِ اِنگار که نبوده‌اند، می‌د‌انی که چه می‌گویم؟
مدت‌هاست که آدم‌ها دیگر به یکدیگر پناه نمی‌برند.
مدت‌هاست که خندیدن‌ها، تظاهر شده‌‌اند.
مدت‌هاست که عشق، شادی و دلتنگی از زندگی، برداشته شده است و تنها، تنهایی و زخم زدن درونِ دل‌ها سایه انداخته است.
من هم اکنون در دل، چاهی از نگفتن‌ها، غروری همچون آهنی زنگ‌زده و نفسی بی‌اکسیژن دارم.
من خیلی وقت است که ‏روزهایم زخم و شب‌هایم نمک شده است. من خیلی وقت است که دلی فرسوده و باطنی ناآرام دارم.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : ریرا
بالا