۴۱
پنج سال پیش یه جوون ۲۵ساله بودم حس میکردم از دنیا طرد شدم نه کاری داشتم نه درآمدی .. اضافه وزن داشتم .. هرروز دنبال کار و هرچندروز سر یه کار جدید .. تا اینکه شانسی با یک شرکت خدماتی آشنا شدم .. سرکار می رفتم .. ساختمون ها را نظافت می کردم .. درآمدش بد نبود نسبت به کارهای دیگه .. کارم خوب بود .. پس از مدتی مشتری ثابت پیدا کردم و کم کم دیدم بعد از چندماه آدم خودمم ، هرروز سر کار بودم ..
سرم روز به روز شلوغتر می شد یکی بهم می گفت آقای مهندس یکی میگفت هنرمند ، پنجه طلا ، کاردرست ..
خلاصه حسابی بعد از دوسال جا افتاده بودم .. اکثرا ساختمانهای سه طبقه و چهار طبقه قبول میکردم .. برای من کار عار نبود .. الان شاید بگید حالا چرا نظافت چی شدی !!!
ولی اون کار همه چی بهم داد عزت نفس ، اعتماد بنفس .، سلامتی ، درآمد .. یادمه حسابی لاغر و اندامی شده بودم ..حتی بعداً مواد شوینده و بهداشتی ساکنین ساختمان ها راخودم تامین میکردم و یه بیزنس من هم شده بودم ..
درآمدهای جانبی دیگه هم داشتم .. انعام ، اضافه کار ..حتی یکسری مواد خارجی براق کننده سطوح هم با خودم داشتم و در قبال مصرف کمی از آن هم پول بیشتری می گرفتم .. یک اصولی را برای خودم درنظر گرفتم که از آن ببعد آن کار برام راحت تر شد .. شد تفریح ،ورزش ، علاقه ..
از آخرین طبقه شروع میکردم به تمیزکردن و به پایین آمدن این یعنی تمرین تواضع .. اول جارو میزدم آشغال های ریز و درشت را جمع میکردم این یعنی برداشتن موانع ذهنی .. بعد نرده هایی را که لکه های دست ساکنین بر آن بود را با پارچه تمیز میکردم تمرین بخشندگی..
هربار نفس عمیقی میکشیدم و دوباره تمرکز میکردم به تجدید قوا .. در آخر کف زمین را طی میکشیدم یعنی پاکی و اخلاص ..
از هر طبقه به پایین که میرفتم همین کارها را میکردم .. طبقه به طبقه ، پله به پله .. با جارو زدنها و خم شدن ها و پارچه کشیدنها عضلات پهلوها فعال میشدند کمرم سفت میشد و با بالا پایین کردن ازپله ها ساق پا و رانهایم و قدرت تنفسم تقویت میشدند که بعدها بالا رفتن از کوه برایم راحت شده بود .. با حرکات منظم دستها از چپ به راست موقع تمیزکاری حس میکردم کونگ فو وینگ چونگ تمرین میکنم .. به خودم سخت نمی گرفتم مثلی هست که میگه دست کار می کنه چشم میترسه ..سعی میکردم این چندسال چابک و سریع و منظم باشم و زندگی ام را به این شکل بگذرونم.. اینگونه از لحاظ روحی و جسمی خودم را تقویت میکردم با تلقینهای ساختگی مخصوص بخودم پیش میرفتم .... نظم و کار تمیز و وجدان
کاری داشتن باعث افزایش مشتریان چندساله بنده و اعتماد آنها شده بود ..
سعی میکردم کارم را سرعتی انجام بدم ، نشستن های گاه و بیگاه ، صحبت با افراد پر حرف ، سروکار داشتن با کارفرما های وسواس ، شلوغی آسانسور و رفت و آمد ساکنین و خیلی چیزهای دیگر در سرعت کار تأثیر بدی داشتن و باعث عدم اعتماد مشتری میشد ..
به راهرو ها که می رسیدم با دقت به اطراف نگاه میکردم جلو درب بعضی واحدها کفشهای زیادی پراکنده و پخش شده بود می تونستم بفهمم که خانواده بی نظمی اند و رعایت نمیکنند ولی دست و دلباز بودند یا همیشه سروصداشان در راهرو میپیچید البته بیشتر مواقع زنگ در را میزدم تا
کفشها را جمع کنند اکثر مواقع هم که یا خواب بودند یا خانه نبودند خودم جابجا می کردم این یعنی تمرین شکستن غرور ..
با واحدهایی که ساکت و تمیز بودند با احتیاط برخورد میکردم که اکثر مواقع وسواس بیشتری نسبت به بقیه همسایه ها داشتند و کمی خونسردتر بودند .. این یعنی برخورد محتاطانه .. خیلی وقتها همسایه ها از من میخواستند که نظافت داخل منزل شأن را قبول کنم که من بندرت قبول
میکردم و ازشون میخواستم که نیروی خانم ببرن بخاطر پوشش نامناسب شون وسایل گرون قیمت منزل و خیلی چیزهای دیگر دوست نداشتم خودم را دچار سوءتفاهم ها و اتفاقات ناخوشایندی کنم و کارم خ*را*ب بشه ..
خوددار شده بودم ، نه گفتن ها را یاد گرفتم .. اگر کسی ایراد از کارم میگرفت او را توجیه میکردم و حق انتقاد را ازش میگرفتم .. زنهای زیبای زیادی در ساختمان های مختلف بودند که با من برخوردهای خوب و غیرمنتظره ای داشتند .. بخاطر احترام یا ترحم .. شاید هم جذابیت .. نمیدانم ولی حسابی از من پذیرایی و تمجید میکردند ..کار کردن برایم مراقبه شده بود حتی فکرها و ایده های تازه ای همیشه به ذهنم می رسید ..
خب اینها تجربیاتی بود از بنده که در اختیار شما گذاشتم الان سپاسگزارم و خدارو شکر میکنم که دوساله شرکت خدماتی دارم و بیش از ده ها نیروی حرفه ای و منضبط و صمیمی که همه را آموزش دادم کسایی که مثل شما تازه میان برای مصاحبه ...
من برای نیروهای تازه یکساعت از تجربیات و آموزشهای خودم میگم و پشتیبان نیروها هستم و انتظار دارم اونها هم به من واین شرکت وفادار باشند .
خب شما جناب آقای خادمی بودین درسته ؟
: بله قربان ..
خب به جمع ما خوش آمدی سوالی چیزی اگه دارین میتونین
بپرسین..
: نه ممنون همه چیز شفاف و دقیق بیان کردین ..
فقط گفتین آموزش یعنی چه آموزشی ؟
خب من غیرمستقیم همه چیز را بیان کردم ، آموزش نحوه کار کردن جارو زدن و کار با وسایل و .. نحوه برخورد و رفتار با کارفرما و ...
: آهان بله درسته
حتی سعی کردیم که نیروهای باسواد و بیکار را جذب کنیم تا به درآمد مدنظر خودشون برسن .. اینجا هرروز برای همه کار هست ..کمیسیون کم ازتون میگیریم صندوق وام میذاریم قرعه کشی میکنیم ، طرحهای
تشویقی، بیمه میکنیم .. اما درصورت تبانی نیرو با کارفرما جریمه میکنیم و جریمه اون اخراجه .. ما با شما دوست هستیم ولی در عین حال پیگیر کاراتون هستیم .. خب جلسه امروز با شما کارآموزان عزیز به پایان رسید
حتما کارهای جدید را بهتون اطلاع میدیم ..
خب شما فعلا میتونید برید ..
آقای مهندس چشمانش را بست و به صندلی تکیه داد و نفس عمیقی کشید
پنج سال پیش یه جوون ۲۵ساله بودم حس میکردم از دنیا طرد شدم نه کاری داشتم نه درآمدی .. اضافه وزن داشتم .. هرروز دنبال کار و هرچندروز سر یه کار جدید .. تا اینکه شانسی با یک شرکت خدماتی آشنا شدم .. سرکار می رفتم .. ساختمون ها را نظافت می کردم .. درآمدش بد نبود نسبت به کارهای دیگه .. کارم خوب بود .. پس از مدتی مشتری ثابت پیدا کردم و کم کم دیدم بعد از چندماه آدم خودمم ، هرروز سر کار بودم ..
سرم روز به روز شلوغتر می شد یکی بهم می گفت آقای مهندس یکی میگفت هنرمند ، پنجه طلا ، کاردرست ..
خلاصه حسابی بعد از دوسال جا افتاده بودم .. اکثرا ساختمانهای سه طبقه و چهار طبقه قبول میکردم .. برای من کار عار نبود .. الان شاید بگید حالا چرا نظافت چی شدی !!!
ولی اون کار همه چی بهم داد عزت نفس ، اعتماد بنفس .، سلامتی ، درآمد .. یادمه حسابی لاغر و اندامی شده بودم ..حتی بعداً مواد شوینده و بهداشتی ساکنین ساختمان ها راخودم تامین میکردم و یه بیزنس من هم شده بودم ..
درآمدهای جانبی دیگه هم داشتم .. انعام ، اضافه کار ..حتی یکسری مواد خارجی براق کننده سطوح هم با خودم داشتم و در قبال مصرف کمی از آن هم پول بیشتری می گرفتم .. یک اصولی را برای خودم درنظر گرفتم که از آن ببعد آن کار برام راحت تر شد .. شد تفریح ،ورزش ، علاقه ..
از آخرین طبقه شروع میکردم به تمیزکردن و به پایین آمدن این یعنی تمرین تواضع .. اول جارو میزدم آشغال های ریز و درشت را جمع میکردم این یعنی برداشتن موانع ذهنی .. بعد نرده هایی را که لکه های دست ساکنین بر آن بود را با پارچه تمیز میکردم تمرین بخشندگی..
هربار نفس عمیقی میکشیدم و دوباره تمرکز میکردم به تجدید قوا .. در آخر کف زمین را طی میکشیدم یعنی پاکی و اخلاص ..
از هر طبقه به پایین که میرفتم همین کارها را میکردم .. طبقه به طبقه ، پله به پله .. با جارو زدنها و خم شدن ها و پارچه کشیدنها عضلات پهلوها فعال میشدند کمرم سفت میشد و با بالا پایین کردن ازپله ها ساق پا و رانهایم و قدرت تنفسم تقویت میشدند که بعدها بالا رفتن از کوه برایم راحت شده بود .. با حرکات منظم دستها از چپ به راست موقع تمیزکاری حس میکردم کونگ فو وینگ چونگ تمرین میکنم .. به خودم سخت نمی گرفتم مثلی هست که میگه دست کار می کنه چشم میترسه ..سعی میکردم این چندسال چابک و سریع و منظم باشم و زندگی ام را به این شکل بگذرونم.. اینگونه از لحاظ روحی و جسمی خودم را تقویت میکردم با تلقینهای ساختگی مخصوص بخودم پیش میرفتم .... نظم و کار تمیز و وجدان
کاری داشتن باعث افزایش مشتریان چندساله بنده و اعتماد آنها شده بود ..
سعی میکردم کارم را سرعتی انجام بدم ، نشستن های گاه و بیگاه ، صحبت با افراد پر حرف ، سروکار داشتن با کارفرما های وسواس ، شلوغی آسانسور و رفت و آمد ساکنین و خیلی چیزهای دیگر در سرعت کار تأثیر بدی داشتن و باعث عدم اعتماد مشتری میشد ..
به راهرو ها که می رسیدم با دقت به اطراف نگاه میکردم جلو درب بعضی واحدها کفشهای زیادی پراکنده و پخش شده بود می تونستم بفهمم که خانواده بی نظمی اند و رعایت نمیکنند ولی دست و دلباز بودند یا همیشه سروصداشان در راهرو میپیچید البته بیشتر مواقع زنگ در را میزدم تا
کفشها را جمع کنند اکثر مواقع هم که یا خواب بودند یا خانه نبودند خودم جابجا می کردم این یعنی تمرین شکستن غرور ..
با واحدهایی که ساکت و تمیز بودند با احتیاط برخورد میکردم که اکثر مواقع وسواس بیشتری نسبت به بقیه همسایه ها داشتند و کمی خونسردتر بودند .. این یعنی برخورد محتاطانه .. خیلی وقتها همسایه ها از من میخواستند که نظافت داخل منزل شأن را قبول کنم که من بندرت قبول
میکردم و ازشون میخواستم که نیروی خانم ببرن بخاطر پوشش نامناسب شون وسایل گرون قیمت منزل و خیلی چیزهای دیگر دوست نداشتم خودم را دچار سوءتفاهم ها و اتفاقات ناخوشایندی کنم و کارم خ*را*ب بشه ..
خوددار شده بودم ، نه گفتن ها را یاد گرفتم .. اگر کسی ایراد از کارم میگرفت او را توجیه میکردم و حق انتقاد را ازش میگرفتم .. زنهای زیبای زیادی در ساختمان های مختلف بودند که با من برخوردهای خوب و غیرمنتظره ای داشتند .. بخاطر احترام یا ترحم .. شاید هم جذابیت .. نمیدانم ولی حسابی از من پذیرایی و تمجید میکردند ..کار کردن برایم مراقبه شده بود حتی فکرها و ایده های تازه ای همیشه به ذهنم می رسید ..
خب اینها تجربیاتی بود از بنده که در اختیار شما گذاشتم الان سپاسگزارم و خدارو شکر میکنم که دوساله شرکت خدماتی دارم و بیش از ده ها نیروی حرفه ای و منضبط و صمیمی که همه را آموزش دادم کسایی که مثل شما تازه میان برای مصاحبه ...
من برای نیروهای تازه یکساعت از تجربیات و آموزشهای خودم میگم و پشتیبان نیروها هستم و انتظار دارم اونها هم به من واین شرکت وفادار باشند .
خب شما جناب آقای خادمی بودین درسته ؟
: بله قربان ..
خب به جمع ما خوش آمدی سوالی چیزی اگه دارین میتونین
بپرسین..
: نه ممنون همه چیز شفاف و دقیق بیان کردین ..
فقط گفتین آموزش یعنی چه آموزشی ؟
خب من غیرمستقیم همه چیز را بیان کردم ، آموزش نحوه کار کردن جارو زدن و کار با وسایل و .. نحوه برخورد و رفتار با کارفرما و ...
: آهان بله درسته
حتی سعی کردیم که نیروهای باسواد و بیکار را جذب کنیم تا به درآمد مدنظر خودشون برسن .. اینجا هرروز برای همه کار هست ..کمیسیون کم ازتون میگیریم صندوق وام میذاریم قرعه کشی میکنیم ، طرحهای
تشویقی، بیمه میکنیم .. اما درصورت تبانی نیرو با کارفرما جریمه میکنیم و جریمه اون اخراجه .. ما با شما دوست هستیم ولی در عین حال پیگیر کاراتون هستیم .. خب جلسه امروز با شما کارآموزان عزیز به پایان رسید
حتما کارهای جدید را بهتون اطلاع میدیم ..
خب شما فعلا میتونید برید ..
آقای مهندس چشمانش را بست و به صندلی تکیه داد و نفس عمیقی کشید