شعر شعر «دانه‌ای در تاریکی خاک» | اثر زری کاربر انجمن تک رمان

[ANLI]

نام شعر: دانه‌ای در تاریکی خاک
نام شاعر: زری
ژانر: تراژدی
قالب: سپید
ناظر: .Anastasia.
مقدمه:
چشم انتظار یک خبرم
خبر غمی که برهد از بَرَم
من آن زنِ پر از غمم
که با یک خنده، غم نرود از دلم
با یک نخ سیگار خود را آرام می‌کند
هزاران تن زیر این خاک خفته‌اند
چرا قسمت نمی‌شود من هم بروم؟
چرا خاک قسمت تن تکه‌تکه شده‌ام نمی‌شود؟
شب‌ها من در انتظار خبری از توام
تو از یاد و دل و دیده نمی‌روی
می‌دانم آخر، خاطراتت آتش به جانم می‌زند!
#دانه‌ای_در_تاریکی_خاک
#زری
#انجمن_تک‌_رمان

متن مخفی: متن مخفی کپیست

چشم انتظار یک خبرم
خبر غمی که برهد از بَرَم
من آن زنِ پر از غمم
که با یک خنده، غم نرود از دلم
با یک نخ سیگار خود را آرام می‌کند
هزاران تن زیر این خاک خفته‌اند
چرا قسمت نمی‌شود من هم بروم؟
چرا خاک قسمت تن تکه‌تکه شده‌ام نمی‌شود؟
شب‌ها من در انتظار خبری از توام
تو از یاد و دل و دیده نمی‌روی
می‌دانم آخر، خاطراتت آتش به جانم می‌زند!

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[ANLI]

در تاریکی غم‌هایم را جُستم
در تاریکی چشمانت را دیدم
و شبم غرق از قطرات باران شد
گلبرگ‌ها تو را صدا می‌کردنند
دانه‌ای در تاریکی خاک
با طنین دل‌نشینش ز عشق تو آواز می‌خواند
چیزی همانند گل در من شکفت
با صدایِ لالایی‌های تو به خواب رفتم
و لبخندی زیبا گوشه‌ی لبانم جای گرفت
در من پرنده‌ای لانه ساخته بود
نگاه تو همانند چشمه‌ای به سوی من جاری شد
چشمان تو در پیِ چشمان من بود
اما چشمان من ز عشق تو بسته بود
اما می‌دانم که هرگز دستانت، دستانم را رها نمی‌کند.
حتی در این ظلمت‌زای شب، همانند دانه‌ای در دل خاک
چشمانم را نمی‌گشایم، چون به تو اطمینان دارم!
روزی همانند جیرجیرک‌ها برای تو آواز می‌خوانم!
#دانه‌ای_در_تاریکی_خاک
#زری
#انجمن_تک_رمان

متن مخفی: متن مخفی کپیست

در تاریکی غم‌هایم را جُستم
در تاریکی چشمانت را دیدم
و شبم غرق از قطرات باران شد
گلبرگ‌ها تو را صدا می‌کردنند
دانه‌ای در تاریکی خاک
با طنین دل‌نشینش ز عشق تو آواز می‌خوانم
چیزی همانند گل در من شکفت
با صدایِ لالایی‌های تو به خواب رفتم
و لبخندی زیبا گوشه‌ی لبانم جای گرفت
در من پرنده‌ای لانه ساخته بود
نگاه تو همانند چشمه‌ای به سوی من جاری شد
چشمان تو در پیِ چشمان من بود
اما چشمان من ز عشق تو بسته بود
اما می‌دانم که هرگز دستانت، دستانم را رها نمی‌کند.
حتی در این ظلمت‌زای شب، همانند دانه‌ای در دل خاک
چشمانم را نمی‌گشایم، چون به تو اطمینان دارم
روزی همانند جیرجیرک‌ها برای تو آواز می‌خوانم!

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[ANLI]

غم با نخستین خاطره‌های بی‌نوا شروع می‌شود.
و من با نخستین درد
زاده می‌شوم، و در من زندان ستمگری بود.
که به آواز عشق خو نمی‌گرفت.
و من‌ با نخستین چشم‌های تو آغاز شدم.
نبود تو قفسی بود که من در آن، گرفتار شدم.
#دانه‌ای_در_تاریکی_خاک
#زری
#انجمن_تک_رمان

متن مخفی: متن مخفی کپیست

غم با نخستین خاطره‌های بی‌نوا شروع می‌شود.
و من با نخستین در
زاده می‌شوم، و در من زندان ستمگری بود.
که به آواز عشق خو نمی‌گرفت.
و من‌ با نخستین چشم‌های تو آغاز شدم.
نبود تو قفسی بود که من در آن، گرفتار شدم.

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[ANLI]

در شعرهایم از خود و تو می‌نویسم
شب سیاه و ماه درخشان
گلی که در گلدان خشکید
سکوت مطلقم همانند چند بیت شعر
به وسیله‌ی قلمم بر روی کاغذ می‌دود
در شعرهایم خیال بافی می‌کنم
اما حقیقت این است که دیگر ندارمت
#دانه‌ای_در_تاریکی_خاک
#زری
#انجمن_تک_رمان

متن مخفی: متن مخفی کپیست

در شعرهایم از خود و تو می‌نویسم
شب سیاه و ماه درخشا
گلی که در گلدان خشکید
سکوت مطلقم همانند چند بیت شعر
به وسیله‌ی قلمم بر روی کاغذ می‌دود
در شعرهایم خیال بافی می‌کنم
اما حقیقت این است که دیگر ندارمت

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[ANLI]

همچو پرنده، در شاخسار نگاهت زندانی بودم
حال در آسمان شب رها گشته‌ام
من به تیر نگاهت دچار شدم
گرچه شاخسار نگاهت همانند زندان بود؛
اما من آن نگاه همچو زندان را می‌خواهم
ای کاش در شاخسار نگاهت جان داده بودم
#دانه‌ای_در_تاریکی_خاک
#زری
#انجمن_تک_رمان

متن مخفی: متن مخفی کپیست

همچو پرنده، در شاخسار نگاهت زندانی بودم
حال در آسمان شب رها گشته‌ام
من به تیر نگاهت دچار شدم
گرچه شاخسار نگاهت همانند زندان بود؛
اما من آن نگاه همچو زندان را می‌خواهم
ای کاش در شاخسار نگاهت جان داده بودم

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[ANLI]

این شهر، همان شهری‌ست که خاطره‌هایت را فریاد می‌زند
گاه با آه، گاه با گریه و گاه با خنده و امید
گل‌های باغچه، تنها با عطش عشق تو سیراب می‌شوند
تو با من نه، با دستان و قلب من چه کرده‌ای؟
آن گلی که با دستان خود کاشتی و پروراندی
خارش به دستان و قلبم همانند خنجر نشست
گاه که آرزویم در آ*غ*و*ش گرفتن خاطره‌هایمان می‌شود
آن خاطره‌ها به تصویر و پوچ و نیستی بدل می‌شود
گاهی که صدایم با صدای باران هم کوک نیست
آن روز، بهشت هم برایم جز جهنم نیست
روز بارانی که قلبم اسیر قلب سنگت می‌شود
آن روز، روز دل‌گیری و مرگم بیش نیست
#دانه‌ای_در_تاریکی_خاک
#زری
#انجمن_تک_رمان

متن مخفی: متن مخفی کپیست

این شهر، همان شهری‌ست که خاطره‌هایت را فریاد می‌زند
گاه با آه، گاه با گریه و گاه با خنده و امید
گل‌های باغچه، تنها با عطش عشق تو سیراب می‌شوند
تو با من نه، با دستان و قلب من چه کرده‌ای؟
آن گلی که با دستان خود کاشتی و پروراندی
خارش به دستان و قلبم همانند خنجر نشست
گاه که آرزویم در آ*غ*و*ش گرفتن خاطره‌هایمان می‌شود
آن خاطره‌ها به تصویر و پوچ و نیستی بدل می‌شود
گاهی که صدایم با صدای باران هم کوک نیست
آن روز، بهشت هم برایم جز جهنم نیست
روز بارانی که قلبم اسیر قلب سنگت می‌شود
آن روز، روز دل‌گیری و مرگم بیش نیست

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[ANLI]

من در کنار تو تنهاترین بودم
من بی‌تو اندازه‌ی تمامی مردم شهر تنها شدم
بی‌تو مسیری را طی کردم که قرار بود با هم برویم
هنگامی که من می‌رفتم، تو مرا صدا می‌زدی
اما من کر شده بودم، چون تو مرا شکسته بودی
#دانه‌ای_در_تاریکی_خاک
#زری
#انجمن_تک_رمان

متن مخفی: متن مخفی کپیست

من در کنار تو تنهاترین بودم
من بی‌تو اندازه‌ی تمامی مردم شهر تنها شدم
بی‌تو مسیری را طی کردم که قرار بود با هم برویم
هنگامی که من می‌رفتم، تو مرا صدا می‌زدی
اما من کر شده بودم، چون تو مرا شکسته بودی

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[ANLI]

فراموش کردنت کار من نیست
چون هر روز، عشق تو را آغاز می‌کنم
دستانت در دستان کورمالم نیست
تا کی باید ز دوری تو اشک بریزم؟
موهایم سپید شد، پس کی برمی‌گردی؟
من لیلی‌ات بودم؛ اما نبودنت از من، مجنون ساخت.
#دانه‌ای_در_تاریکی_خاک
#زری
#انجمن_تک_رمان

متن مخفی: متن مخفی کپیست

فراموش کردنت کار من نیست
چون هر روز، عشق تو را آغاز می‌کنم
دستانت در دستان کورمالم نیست
تا کی باید ز دوری تو اشک بریزم؟
موهایم سپید شد، پس کی برمی‌گردی؟
من لیلی‌ات بودم؛ اما نبودنت از من، مجنون ساخت.

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[ANLI]

گفته بودم تو را فراموش کرده‌ام
اما هر روز تو را آغاز می‌کنم
و هر روز این قصه‌ی تلخ جدایی را به پایان می‌رسانم
شاید فردا را با بودنت تجربه نکنم؛ اما تا ابد و یک روز به یادتم
#دانه‌ای_در_تاریکی_خاک
#زری
#انجمن_تک_رمان

متن مخفی: متن مخفی کپیست

گفته بودم تو را فراموش کرده‌ام
اما هر روز تو را آغاز می‌کنم
و هر روز این قصه‌ی تلخ جدایی را به پایان می‌رسانم
شاید فردا را با بودنت تجربه نکنم؛ اما تا ابد و یک روز به یادتم

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان