ای مهمتر از جانم، بیشتر از این با غم نرنجانم
مگذر از وفایم، اینطور مکن با دل و جانم
جان در ب*دن بُود آن زمان که بودی دلداری
من غم نبودت را کشیدم، تو چرا غم بر سی*ن*ه داری؟
تکهای از جانم باقی مانده چه فرمانی، جان افشانم؟
من دگر با تو جفا نخواهم کرد، تو چرا مرا میآزری؟
مگذر از وفایم، اینطور مکن با دل و جانم
جان در ب*دن بُود آن زمان که بودی دلداری
من غم نبودت را کشیدم، تو چرا غم بر سی*ن*ه داری؟
تکهای از جانم باقی مانده چه فرمانی، جان افشانم؟
من دگر با تو جفا نخواهم کرد، تو چرا مرا میآزری؟