تو که از من گذشتی، تمام جهان از من گذشتند.
امیدها به ناامیدی تبدیل شد و شادیها به غمها
پای هر پنجرهای تنها نشستم به امید بازگشت تو
باران بارید، میدانی به امید چه روزهایی اشک ریخت؟
روزهایی که مردانه قول دادی و حال، بیرحمانه عهدت را شکستی
نگاهم و پاهایم، در دورترین نقطهی شهر میرفت و بازمیگشت.
ای مردم!
پشت پنجره نشستهام و یک سال انتظار میکشم تا برگردد
شما نمیدانید؛ اما مردی را از من ربودید که او جانم بود!
امیدها به ناامیدی تبدیل شد و شادیها به غمها
پای هر پنجرهای تنها نشستم به امید بازگشت تو
باران بارید، میدانی به امید چه روزهایی اشک ریخت؟
روزهایی که مردانه قول دادی و حال، بیرحمانه عهدت را شکستی
نگاهم و پاهایم، در دورترین نقطهی شهر میرفت و بازمیگشت.
ای مردم!
پشت پنجره نشستهام و یک سال انتظار میکشم تا برگردد
شما نمیدانید؛ اما مردی را از من ربودید که او جانم بود!