کسی نتوانست در ذهن خستهام
فکرت را از سرم بگیرد
روزگار، خنجرهایت را به تن تکهتکه شدهام بنشان
هر آنچه که تیغه زدی برای تنم کم است
ماه در آسمان ز عشق تو شادمانه میرقصد
هزاران پرنده ز عشق تو تدارک میبینند
آنها میخواهند به نوای روی تو آواز بخوانند
قطرههای باران میخواهد گیسوبان سیاه رنگت را
به نوازش دستان لطیف گونهاش دعوت کند.
فکرت را از سرم بگیرد
روزگار، خنجرهایت را به تن تکهتکه شدهام بنشان
هر آنچه که تیغه زدی برای تنم کم است
ماه در آسمان ز عشق تو شادمانه میرقصد
هزاران پرنده ز عشق تو تدارک میبینند
آنها میخواهند به نوای روی تو آواز بخوانند
قطرههای باران میخواهد گیسوبان سیاه رنگت را
به نوازش دستان لطیف گونهاش دعوت کند.