دردهایِ خیس شده از قطرات باران
چشمان گرگهای بیابان را
به دریای خروشان و به زلالی آب بدل میکند
و در کنار جویبار پر از نمنمکهای باران
ارواح بیدها، با چشمانی خونآلود خفتهاند
و گویی دردها، به جانم رخنه کردهاند
و گویی دردها، از جهانی متفاوت میآیند
و نیش این دردها، همانند نیش مار کشندهست
و این جهان پر از صدای پرندگان بال شکستهایست
که همچنان بر روی دردهایم مرهم میگذارند
بر روی دردهایم ب*وسه میزنند و اشک میریزند
و دنیا همراه با دردها، با دستان زمختش
طنابدار را برایم میبافد
آنگاه بهجای گلوبند او را به گر*دن میاندازم
اما او چاقویی گلو آویز بیش نیست.
خنده بیغم، برایم جز خیال نیست
چشمان گرگهای بیابان را
به دریای خروشان و به زلالی آب بدل میکند
و در کنار جویبار پر از نمنمکهای باران
ارواح بیدها، با چشمانی خونآلود خفتهاند
و گویی دردها، به جانم رخنه کردهاند
و گویی دردها، از جهانی متفاوت میآیند
و نیش این دردها، همانند نیش مار کشندهست
و این جهان پر از صدای پرندگان بال شکستهایست
که همچنان بر روی دردهایم مرهم میگذارند
بر روی دردهایم ب*وسه میزنند و اشک میریزند
و دنیا همراه با دردها، با دستان زمختش
طنابدار را برایم میبافد
آنگاه بهجای گلوبند او را به گر*دن میاندازم
اما او چاقویی گلو آویز بیش نیست.
خنده بیغم، برایم جز خیال نیست