دیروز به یاد دردها و آوازهای غمانگیز
و فردا به یاد امیدهای پوچ و تو خالی دلگیر
بر پیکر بیجانم خروارها خاک پاشیدم
و بند بر سر گیسوبانم آهسته گشودم
و عطر گل رازقی را بر روی خاکهای سرد پاشیدم
و چشمان آغشته به اشکم را با غم، طولانی فشردم
گیسوبان و زلفهای مشکی رنگم را بر سر شانه انداختم
به شادیهای دنیا و خندههای گوشخراشش افسوس خوردم
دنیا دستی بر روی گیسوبانم میکشد و زمزمهوار میگوید
ای کاش نمِ باران دردهایش را بشوید، با خنده چه زیبا میشود
گویی اشک در مردمک چشمان قهوهایم، همانند قطرات باران
و خندههای تلخ روی لبانم طرح زیبایی میبندد
و دنیا عطر لاویز تنش را، همچنان افشارگونه به رخم میکشد
من به تماشای خندههای جنونوار دنیا، و دنیا در آیینه خیره به من
من به آواز دلنشین او گوش میسپارم
و او به دردهایم نیشخند میزند
دنیا باعثبانیِ شکست و فغانِ غمِ خویش شد
ای دنیا، چه بگویم؟ که زندگیام به دست تو آوار شد
انجمن رمان نویسی
دانلود رمان