بوی عطر تنِ تو
بوی گلِ یاسمن است
بویی که مشامم را به بازی گرفته است
عجیب مشامم را قلقلک میدهد
عشقت در دلم
بذرش را کاشته است
گویی حال خسته، به خانهاش بازمیگردد
بوی عطر تنِ تو
بوی خاکِ باران خورده کوچههایِ عشق را میدهد
آفتاب هم با من همبازی شده است
با اشعههای ریز و درشتاش،
بر زیر پیراهنم، همچنان میدود
ماه انگار دلش گرفته است
گویی در سر میپروراند که با من همدردی کند
صبحانهی من، فنجان و بشقاب خالیست که
رعد و برق، همانند الماسی درخشان،
در آن برق میزند
دلم میخواهد در زیر باران
بهجای پرسه زدن در خیابان
همانند پرندهای زیبا
در آسمان ز عشق تو، پر و بال بزنم
زمانی که به تو فکر میکنم
دلم نمیخواهد از معرکه بیرون آیم
انجمن رمان نویسی
دانلود رمان