باران، پشت پنجرهی اتاقم ایستاده است،
یک ریز مرا نظاره میکند.
شاید هم از تماشای من، چشمانش خیس شده است
یادت نگذاشته است جهان را ترک کنم
در س*ی*نهام قلب فرسوده و شکستهای دارم!
نمیتوانم خاطرهها را با قلب فرسودهام، پس بزنم.
خاطرههای با تو آنقدر شیرین است
که فراموش کردن آن سخت محال است
#مارلبرو
#زری
#انجمن_تک_رمان
یک ریز مرا نظاره میکند.
شاید هم از تماشای من، چشمانش خیس شده است
یادت نگذاشته است جهان را ترک کنم
در س*ی*نهام قلب فرسوده و شکستهای دارم!
نمیتوانم خاطرهها را با قلب فرسودهام، پس بزنم.
خاطرههای با تو آنقدر شیرین است
که فراموش کردن آن سخت محال است
#مارلبرو
#زری
#انجمن_تک_رمان
کد:
باران، پشت پنجرهی اتاقم ایستاده است،
یک ریز مرا نظاره میکند.
شاید هم از تماشای من، چشمانش خیس شده است
یادت نگذاشته است جهان را ترک کنم
در س*ی*نهام قلب فرسوده و شکستهای دارم!
نمیتوانم خاطرهها را با قلب فرسودهام، پس بزنم.
خاطرههای با تو آنقدر شیرین است،
که فراموش کردن آن سخت محال است
آخرین ویرایش توسط مدیر: