باران، پشت پنجرهی اتاقم ایستاده است
یک ریز مرا، نظاره میکند
شاید هم از تماشای من، چشمانش خیس شده است
یادت نگذاشته است، جهان را ترک کنم
در سی*ن*هام قلب فرسوده و شکستهای دارم
نمیتوانم خاطرات را با قلب فرسودهام، پس بزنم
خاطراتهای با تو آنقدر شیرین است
که فراموش کردنِ آن سخت محال است
یک ریز مرا، نظاره میکند
شاید هم از تماشای من، چشمانش خیس شده است
یادت نگذاشته است، جهان را ترک کنم
در سی*ن*هام قلب فرسوده و شکستهای دارم
نمیتوانم خاطرات را با قلب فرسودهام، پس بزنم
خاطراتهای با تو آنقدر شیرین است
که فراموش کردنِ آن سخت محال است
آخرین ویرایش: