از عاشق شدن تا عاشق ماندن باندازه چند حرف ست .. عشق کمرنگ میشود و کمرنگ تر ..میشود دوست داشتن.. هر چیزی را هم میتوان دوست داشت .. حتی یک بچه گربه را ..عشق با نرسیدن یا زود تمام شدن معنا پیدا میکند .. عشق واژه سنگینی ست ..به مقدسی یک طلوع تا غروب خورشید ..
.. یک هواپیما با دوبال هم تراز اوج میگیرد ولی وقتی بالی کج شد سقوط میکند .. دو مرغ عشق بخاطر رنگها و نغمه ها و پچ پچهای طولانی عاشق میمانند ..
لیلی و مجنون ، فرهاد و شیرین اینها دیگر افسانه اند ..
با گذر ایام .. غبار سختی و مشکلات آنقدر سنگین میشود در دل و جانت ته نشین میشود که دیگر آدم دیگری میشوی ..گاهی آنقدر زیر بار تعهد به زندگی له میشوی خرد میشوی غرورت میشکند .. و یار تو را نمیبیند.. سالها که میگذرد میبینی غمباد گرفته ای و ته نشین میشود دردلت فکرها و حرفهایی که نگفته ای یا شاید رازهای مگو مانده اند.. و یار تو را نمیشنود..
..بغض یک مرد مقدس است ..و رازهای مگویش گوهر ناب ..
همه چیز پول است تا وقتی نداری ولی وقتی پول داری همه چیز نیست ..ولی بازم پای پول در میان است .. باید خوشبختی را دوباره معنا کرد .. دیگر دوست داشتن کافی نیست ..تعهد و وفاداری کافی نیست ..
تنهایی یعنی در شلوغی مردم شهر کسی نه تو را ببیند و نه کسی تو را بشنود و غم انگیز تر اینکه وقتی در آ*غ*و*ش سرد یار تنهایی ..
انجمن رمان نویسی
دانلود رمان